- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
البته اصلاً وزنش رو حس نمیکردم چون دستهاش، کنار سرم ستون تنش بود. برخلاف اوندفعه الان دیگه خشن بود و خبری از ملایمت نبود. خندم گرفته بود و هرچی میاومدم کنار بکشم بدتر تشنهتر میشد و سختتر تو حصارش میکشیدم. دیدم فایده نداره موهاش رو کشیدم تا ولم کرد. مثل یه یوزپلنگ ایرانیِ درنده به عنوان شکارش بهم نگاه کرد و من تازه تونستم هم خندهم رو رها کنم هم یه نفسی بگیرم.
فکر میکردم الان عصبی شده باشه؛ اما نه چون با آرامش نظارهگرم بود
- دوستت دارم.
اول با عشق نگاهش کردم؛ اما دیدم اذیتش کنم بهتره.
- همین حالا گفتیا. جدیداً خیلی این کلمه رو تکرار میکنی آراد.
- واسه این نیست که قشنگترین حرف تکراریه؟
نه مثل اینکه دیگه هیچی نمیتونه بهش ضدحال بزنه. صورتش رو نوازش کردم و گفتم:
- هست.
- روزی هزاربارم بگم کمه. میخوام جوری باشه که وقتی داره اولی یادت میره دومی رو بگم. دومی رو یادت بره سومی و به همین ترتیب ادامه بدم تا شب بشه و بخوابی، دوباره چشمت رو که باز میکنی اولین کلمهای که از زبون من میشنوی همین باشه. میخوام یادت نره که چقدر دوستت دارم.
- یادم نمیره.
اینبار من پیش قدم شدم و اجازه دادم تا این دلتنگی کامل رفع بشه ولی نه اون و نه من هیچکدوم از تکاپو نمیافتادیم بهقول خودش الکی میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت ما هرچی دوری کنیم از هم، بدتر و بیشتر گرفتار هم میشیم و کیه که ناراحت باشه از این موضوع!
***!
راضی از ظاهرم دل از آینه کندم و برگشتم سمتش، داشت کراواتش رو میبست. با نیش شل سمتش رفتم و کروات رو از دستش گرفتم
- بده من ببینم.
از خدا خواسته عقب کشید و گذاشت من واسش ببندم، کارم که تموم شد دستهام رو دور گردنش انداختم و زل زدم به چشمهاش. دستهای اون هم دور کمرم حلقه شد و من رو نزدیکتر به خودش چسبوند.
- خیلی خوشگل شدی امشب.
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- تو هم امشب خیلی خوشتیپ شدی، ببین گفته باشم از کنار من تکون بخوری من میدونم و تو!
خیبثانه خندید و گفت:
- اون رو دیگه قول نمیدم چون نمیدونم اونجا چی انتظارم رو میکشه، یهو دیدی دوتا دافماف دیدم اومدن پیشم البته از نوع همکارش بعد توهم که من رو میشناسی خیلی رو کارم حساسم و به فکر پیشرفتمم بعد اونموقع نمیشه از کنار تو جُم نخورم.
چشمهام رو ریز کردم، پنجولهام رو آوردم بالا و گفتم:
فکر میکردم الان عصبی شده باشه؛ اما نه چون با آرامش نظارهگرم بود
- دوستت دارم.
اول با عشق نگاهش کردم؛ اما دیدم اذیتش کنم بهتره.
- همین حالا گفتیا. جدیداً خیلی این کلمه رو تکرار میکنی آراد.
- واسه این نیست که قشنگترین حرف تکراریه؟
نه مثل اینکه دیگه هیچی نمیتونه بهش ضدحال بزنه. صورتش رو نوازش کردم و گفتم:
- هست.
- روزی هزاربارم بگم کمه. میخوام جوری باشه که وقتی داره اولی یادت میره دومی رو بگم. دومی رو یادت بره سومی و به همین ترتیب ادامه بدم تا شب بشه و بخوابی، دوباره چشمت رو که باز میکنی اولین کلمهای که از زبون من میشنوی همین باشه. میخوام یادت نره که چقدر دوستت دارم.
- یادم نمیره.
اینبار من پیش قدم شدم و اجازه دادم تا این دلتنگی کامل رفع بشه ولی نه اون و نه من هیچکدوم از تکاپو نمیافتادیم بهقول خودش الکی میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت ما هرچی دوری کنیم از هم، بدتر و بیشتر گرفتار هم میشیم و کیه که ناراحت باشه از این موضوع!
***!
راضی از ظاهرم دل از آینه کندم و برگشتم سمتش، داشت کراواتش رو میبست. با نیش شل سمتش رفتم و کروات رو از دستش گرفتم
- بده من ببینم.
از خدا خواسته عقب کشید و گذاشت من واسش ببندم، کارم که تموم شد دستهام رو دور گردنش انداختم و زل زدم به چشمهاش. دستهای اون هم دور کمرم حلقه شد و من رو نزدیکتر به خودش چسبوند.
- خیلی خوشگل شدی امشب.
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- تو هم امشب خیلی خوشتیپ شدی، ببین گفته باشم از کنار من تکون بخوری من میدونم و تو!
خیبثانه خندید و گفت:
- اون رو دیگه قول نمیدم چون نمیدونم اونجا چی انتظارم رو میکشه، یهو دیدی دوتا دافماف دیدم اومدن پیشم البته از نوع همکارش بعد توهم که من رو میشناسی خیلی رو کارم حساسم و به فکر پیشرفتمم بعد اونموقع نمیشه از کنار تو جُم نخورم.
چشمهام رو ریز کردم، پنجولهام رو آوردم بالا و گفتم:
آخرین ویرایش: