- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
تو شاه نشین قلب منی، میشه اصلاً مقایسه کرد این دو رو باهم؟ هوم؟!
حرفی نزدم که محکم فشردم به سی*ن*هش و غرید:
- میشه مقایسه کرد؟
- نه.
- خوبه که فهمیدی.
یه کم ازش فاصله گرفتم و جوری نشستم که ببینمش. اونهم رهام کرد و تکیه داد به دستهی مبل.
- حالا چرا این موضوع رو پیش کشیدی؟ چه ربطی به فیلمی که میدیدی داشت؟
موهای تو صورتم رو پشت گوشم روند و خیره به چشمهام گفت:
-اولاً که من نمیدونستم اون فیلم موضوعش چیه و چجوریه، دوماً اون فیلم رو گذاشتم که باهم ببینیم منتهی خانوم خانوما هوس آشپزی و کیکپزی زد به سرت رفتی کیک درسته کنی من رو تنها گذاشتی تو ظهر روز جمعه، یادمم نمیره تقاصش رو آخر شب ازت میگیرم و تنبیهت هم میکنم، سوماً خودت که دیدی! من همون دقیقههای اول فیلم خوابم برد، وقتی بیدار شدم دیدم چه صحنهای رو داره پخش میکنه گفتم تو که به هیچ نحوی روبه صراط مستقیم نمیاری بذار این راه هم امتحان کنم ببینم سر عقل میای یا نه؛ ولی وقتی واکنش تندت رو دیدم فهمیدم تو مغز کوچولوت چی میگذره و حدسیاتم دربارهی گذشتهم هم درست از آب دراومد این شد که تصمیم گرفتم بگم همه چی رو.
لبهام رو غنچه کردم، سرم رو انداختم پایین و سعی کردم ریشهی ناخنم رو بگیرم؛ اما نمیشد. با دستش دستم رو گرفت و گفت:
- ول کن دستت رو. من نمیفهمم تو چرا هر وقت میخوای یه چیز بگی؛ ولی روت نمیشه به یه چیز وَر میری. حرفت رو بزن ترنم.
سرم رو بالا آوردم و مردد نگاهش کردم. نمیدونستم حرفی که میخوام بزنم درسته یا نه؛ ولی به زبون آوردمش:
- تو گفتی چیزی بلد نیستی. منظورت این بود که من نمیتونم تو رو راضی کنم؟
اخم کرد و گفت:
-من کی گفتم چیزی بلد نیستی؟ من گفتم به پای اونها نمیرسی، نباید هم برسی.
اخمهاش رو وحشتناک کشید توهم، بازوهام رو گرفت و کشیدم سمت خودش و ادامه داد:
- من نمیخوام زنم مثل یه آدم نادرست رفتار کنه.
- ولی تو قبلاً بهم گفته بودی دریدگی رو دوست داری حتی بهم تبریک هم گفته بودی.
بهیکباره انگار بنزین بریزن رو آتیشش، گر گرفت و عصبیتر شد، چشمهاش رو حرصی بست، دندونهاش رو کشید روهم و غرید:
- چی میگی تو ترنم؟ من کی گفتم مثل یه آدم بد واسم رفتار کن؟ فرق داره اینها احمقجون! فرق داره دردت به سرم میفهمی؟!
حرفی نزدم که محکم فشردم به سی*ن*هش و غرید:
- میشه مقایسه کرد؟
- نه.
- خوبه که فهمیدی.
یه کم ازش فاصله گرفتم و جوری نشستم که ببینمش. اونهم رهام کرد و تکیه داد به دستهی مبل.
- حالا چرا این موضوع رو پیش کشیدی؟ چه ربطی به فیلمی که میدیدی داشت؟
موهای تو صورتم رو پشت گوشم روند و خیره به چشمهام گفت:
-اولاً که من نمیدونستم اون فیلم موضوعش چیه و چجوریه، دوماً اون فیلم رو گذاشتم که باهم ببینیم منتهی خانوم خانوما هوس آشپزی و کیکپزی زد به سرت رفتی کیک درسته کنی من رو تنها گذاشتی تو ظهر روز جمعه، یادمم نمیره تقاصش رو آخر شب ازت میگیرم و تنبیهت هم میکنم، سوماً خودت که دیدی! من همون دقیقههای اول فیلم خوابم برد، وقتی بیدار شدم دیدم چه صحنهای رو داره پخش میکنه گفتم تو که به هیچ نحوی روبه صراط مستقیم نمیاری بذار این راه هم امتحان کنم ببینم سر عقل میای یا نه؛ ولی وقتی واکنش تندت رو دیدم فهمیدم تو مغز کوچولوت چی میگذره و حدسیاتم دربارهی گذشتهم هم درست از آب دراومد این شد که تصمیم گرفتم بگم همه چی رو.
لبهام رو غنچه کردم، سرم رو انداختم پایین و سعی کردم ریشهی ناخنم رو بگیرم؛ اما نمیشد. با دستش دستم رو گرفت و گفت:
- ول کن دستت رو. من نمیفهمم تو چرا هر وقت میخوای یه چیز بگی؛ ولی روت نمیشه به یه چیز وَر میری. حرفت رو بزن ترنم.
سرم رو بالا آوردم و مردد نگاهش کردم. نمیدونستم حرفی که میخوام بزنم درسته یا نه؛ ولی به زبون آوردمش:
- تو گفتی چیزی بلد نیستی. منظورت این بود که من نمیتونم تو رو راضی کنم؟
اخم کرد و گفت:
-من کی گفتم چیزی بلد نیستی؟ من گفتم به پای اونها نمیرسی، نباید هم برسی.
اخمهاش رو وحشتناک کشید توهم، بازوهام رو گرفت و کشیدم سمت خودش و ادامه داد:
- من نمیخوام زنم مثل یه آدم نادرست رفتار کنه.
- ولی تو قبلاً بهم گفته بودی دریدگی رو دوست داری حتی بهم تبریک هم گفته بودی.
بهیکباره انگار بنزین بریزن رو آتیشش، گر گرفت و عصبیتر شد، چشمهاش رو حرصی بست، دندونهاش رو کشید روهم و غرید:
- چی میگی تو ترنم؟ من کی گفتم مثل یه آدم بد واسم رفتار کن؟ فرق داره اینها احمقجون! فرق داره دردت به سرم میفهمی؟!
آخرین ویرایش: