- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
بدون فوت وقت بهش تنه زدم و از کنارش رد شدم، مانعم نشد و من هم قدمهای بلند برداشتم سمت خونه که صداش متوقفم کرد.
- کنجکاو نیستی بدونی اینجا چیکار میکنم وقتی کسی جز من اینجا نیست؟
برنگشتم؛ ولی همونجا ایستادم، جداً بقیه کجا بودن و آراد چجوری اومده بود داخل؟
تردیدم رو که دید ادامه داد:
- کنجکاو نیستی بدونی چرا وقتی همه میدونن داری برمیگردی نیستن خونه؟ کنجکاو نیستی بدونی چرا و چه کاری واسه عموت پیش اومد که بعد از کلی رانندگی و خستگی حاضر شد بره اول اونجا اون رو حل کنه و تو رو تنها با لندیگراف بفرسته اینجا؟!
ترسیده از اینکه بلایی سر خانوادهم اومده باشه برگشتم؛ اما حرفی نزدم.
- نگران نباش کسی چیزیش نشده.
اخمهام رو بیشتر کشیدم تو هم تا حرفش رو کامل کنه و همین کار رو هم کرد.
- اونها به خاطره من و تو اینکار رو کردن، همه میدونن من زندهم ترنم.
یه لنگه از ابروهام پرید بالا و پوزخندی بهش زدم. معلوم نیس چجوری خانوادهم رو راضی به اینکار کرده، البته خیلی هم جوابش سخت نیست، آراد با سر و زبونی که داره همه رو بدون استثناء خام خودش میکنه؛ ولی موندم عمو چطور راضی به اینکار شده.
- کنجکاو نیستی بدونی چجوری تونستم خانوادهت رو راضی کنم؟
خدا میدونه که خیلی دلم میخواد بدونم جریان چیه و چجوری تونسته همه رو راضی کنه که چنین ظلمی رو بکنن در حق من، اون هم نه یک روز و دو روز بلکه چهل روز.
- من و تو خیلی حرف داریم ترنم، باید به من گوش کنی باید بذاری حرف بزنم و تکتک اتفاقهایی که افتاده تو این چندماه رو برات تعریف کنم.
- خیلی دور از حدس نیست، احتمالاً با عمو معامله کردی که کاری به کارت نداشته باشه و در عوض اطلاعات بهش بدی، به خانوادهم هم از هویت اصلیت گفتی و گفتی که شغل شریفت چیه؛ ولی ابراز پشیمونی کردی و مخشون رو زدی که با اینکارت همه فکر میکنن مُردی و دیگه پلیس کاری به کارت نداره و اینجوری میتونی یک عمر با من خوش و خرم زندگی کنی.
- بابات هم اینقدر مرد آروم و بیزبون که چنین چیزی رو قبول کنه، عموت هم اینقدر مشتی که بگه (باشه گل پسر بیا برو نقش مردهها رو بازی کن منم به مافوقهام میگم مرد.)
- هرچیزی از تو برمیاد، معلوم نیست چجوری رفتی زبون ریختی که راضی به اینکار شدن.
فاصلهها رو کم کرد و نزدیکم ایستاد. صاف و محکمتر ایستادم و نگاهش کردم که گفت:
- میگم کلی حرف داریم و باید گوش کنی... .
- منم گفتم نمیخوام حرفهات رو بشنوم. برو بیرون از خونهی ما اصلاً نمیخوام ببینمت زوره مگه؟
- کنجکاو نیستی بدونی اینجا چیکار میکنم وقتی کسی جز من اینجا نیست؟
برنگشتم؛ ولی همونجا ایستادم، جداً بقیه کجا بودن و آراد چجوری اومده بود داخل؟
تردیدم رو که دید ادامه داد:
- کنجکاو نیستی بدونی چرا وقتی همه میدونن داری برمیگردی نیستن خونه؟ کنجکاو نیستی بدونی چرا و چه کاری واسه عموت پیش اومد که بعد از کلی رانندگی و خستگی حاضر شد بره اول اونجا اون رو حل کنه و تو رو تنها با لندیگراف بفرسته اینجا؟!
ترسیده از اینکه بلایی سر خانوادهم اومده باشه برگشتم؛ اما حرفی نزدم.
- نگران نباش کسی چیزیش نشده.
اخمهام رو بیشتر کشیدم تو هم تا حرفش رو کامل کنه و همین کار رو هم کرد.
- اونها به خاطره من و تو اینکار رو کردن، همه میدونن من زندهم ترنم.
یه لنگه از ابروهام پرید بالا و پوزخندی بهش زدم. معلوم نیس چجوری خانوادهم رو راضی به اینکار کرده، البته خیلی هم جوابش سخت نیست، آراد با سر و زبونی که داره همه رو بدون استثناء خام خودش میکنه؛ ولی موندم عمو چطور راضی به اینکار شده.
- کنجکاو نیستی بدونی چجوری تونستم خانوادهت رو راضی کنم؟
خدا میدونه که خیلی دلم میخواد بدونم جریان چیه و چجوری تونسته همه رو راضی کنه که چنین ظلمی رو بکنن در حق من، اون هم نه یک روز و دو روز بلکه چهل روز.
- من و تو خیلی حرف داریم ترنم، باید به من گوش کنی باید بذاری حرف بزنم و تکتک اتفاقهایی که افتاده تو این چندماه رو برات تعریف کنم.
- خیلی دور از حدس نیست، احتمالاً با عمو معامله کردی که کاری به کارت نداشته باشه و در عوض اطلاعات بهش بدی، به خانوادهم هم از هویت اصلیت گفتی و گفتی که شغل شریفت چیه؛ ولی ابراز پشیمونی کردی و مخشون رو زدی که با اینکارت همه فکر میکنن مُردی و دیگه پلیس کاری به کارت نداره و اینجوری میتونی یک عمر با من خوش و خرم زندگی کنی.
- بابات هم اینقدر مرد آروم و بیزبون که چنین چیزی رو قبول کنه، عموت هم اینقدر مشتی که بگه (باشه گل پسر بیا برو نقش مردهها رو بازی کن منم به مافوقهام میگم مرد.)
- هرچیزی از تو برمیاد، معلوم نیست چجوری رفتی زبون ریختی که راضی به اینکار شدن.
فاصلهها رو کم کرد و نزدیکم ایستاد. صاف و محکمتر ایستادم و نگاهش کردم که گفت:
- میگم کلی حرف داریم و باید گوش کنی... .
- منم گفتم نمیخوام حرفهات رو بشنوم. برو بیرون از خونهی ما اصلاً نمیخوام ببینمت زوره مگه؟
آخرین ویرایش: