- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
- به کی میخواد نشون بده قدرتش رو؟ هرکی اینجاست که خبر داره با کی طرفه.
شاپور:
- به گوشش رسیده تو گروهکهاش نفوذی داره. میخواد بگه من خبر دارم از همه چی و نمیخواد به خودتون زحمت بدین نفوذی وارد گروهای من کنید من اونقدر جنم و جربزش رو دارم که هویتم رو، رو کنم.
اون میگفت و من روح اروم اروم از تنم خارج میشد. وای نه... نه این امکان نداره که من رو شناسایی کرده باشن. آب دهنم رو نامحسوس قورت دادم. کل تنم یخ بسته بود. این رو آراد هم فهمید چون نگاهی بهم انداخت و فشاری به دستم وارد کرد. نگاهش کردم.
آراد:
- خوبی ترنم؟
لبخند تصنعی بهش زدم. مطمئنم رنگ به رو ندارم و خداروشکر کردم بابت این نقاب روی صورتم:
- اره خوبم. چطور؟
دستم رو بالا اورد و گفت:
- یخی چقدر تو! سردته؟
- نه بابا خوبم. من همیشه همینجوری بودم.
نگاه مشکوکی بهم انداخت. سعی کردم حاله درونم رو مخفی کنم باهمون لحن قبلی گفتم:
- خب گرفتن چنین مهمونی خریت محضه اگه نفوذی وجود داشته باشه که تا الان پلیس فهمیده یه همچین مهمونی هست.
شاپور:
- اومدنی امنیت اینجا رو ندیدی مثل اینکه؟ صدتا نگهبان اینجاعه همشون هم مسلحن از کلت بگیر تا AK47. کل منطقه دوربین داره. مگس بال بزنه اول از همه افعی فهمیده بعدم اینجا هزارتا راه درو داره کسی که چنین مهمونی رو برگزار میکنه قطعاً فکر همهجاش رو کرده. یا همون هرکی خربزه میخوره پا لرزش هم میشینهی خودمونه. منتها اینها به نیمچه لرز هم نمیرسن، فلنگ رو میبندن قبلش.
آراد:
- خب حالا چیکار داره به ماها؟ ما رو چرا وسط میکشه؟
شاپور:
- این از حقههاشه دیگه. میخواد این هم بگه که اگه من رو کشیدین پایین شماهم باخودم میکشم پایین...
آراد:
- پس ترسیده.
شاپور خندد و گفت:
- بچه شدی؟ اون و ترس؟
نگاهش رو اطراف چرخوند و رو کسی ثابت شد. رد نگاهش رو که گرفتم رسیدم به پسری که به سمتمون میامد. متین بود این رو از قد و هیکلش فهمیدم. کت و شلوار کتان توسی با یه تیشرت سفید تنش کرده بود نقاب سفید هم زده بود. نزدیکمون شد و با آراد و شاپور دست داد. نگاهش قفل دستهای، قفل شدهی من و آراد شد. با اکراه نگاه گرفت از دستهامون و از نوک انگشت پام تا چشمم رو باز نظر گذروند. نگاهش که رو قسمت رون پام و سینم مکث کرد، فاتحهام رو خوندم. منتطر نگاه به خون نشستهش بودم اما در کمال تعجب اروم و ریلکس نگاهم کرد. دستش رو اورد بالا و گفت:
- خوبی؟
دست لرزونم رو بالا اوردم و دستش رو گرفتم. فشار خفیفی بهش وارد کرد. لبخند مصلحتی زدم و گفتم:
- خوبم ممنون تو خوبی؟
سرش رو فقط واسم تکون داد. نگاهش دوباره قفل دستهامون شد و بعد به آراد نگاهی کرد:
- چه خبر داداش؟ خوبی؟
آراد خشک و جدی گفت:
- خوبم. کی اومدی تو؟
متین:
- همین حالا. شاپور رو دیدم شناختمتون.
شاپور:
- به گوشش رسیده تو گروهکهاش نفوذی داره. میخواد بگه من خبر دارم از همه چی و نمیخواد به خودتون زحمت بدین نفوذی وارد گروهای من کنید من اونقدر جنم و جربزش رو دارم که هویتم رو، رو کنم.
اون میگفت و من روح اروم اروم از تنم خارج میشد. وای نه... نه این امکان نداره که من رو شناسایی کرده باشن. آب دهنم رو نامحسوس قورت دادم. کل تنم یخ بسته بود. این رو آراد هم فهمید چون نگاهی بهم انداخت و فشاری به دستم وارد کرد. نگاهش کردم.
آراد:
- خوبی ترنم؟
لبخند تصنعی بهش زدم. مطمئنم رنگ به رو ندارم و خداروشکر کردم بابت این نقاب روی صورتم:
- اره خوبم. چطور؟
دستم رو بالا اورد و گفت:
- یخی چقدر تو! سردته؟
- نه بابا خوبم. من همیشه همینجوری بودم.
نگاه مشکوکی بهم انداخت. سعی کردم حاله درونم رو مخفی کنم باهمون لحن قبلی گفتم:
- خب گرفتن چنین مهمونی خریت محضه اگه نفوذی وجود داشته باشه که تا الان پلیس فهمیده یه همچین مهمونی هست.
شاپور:
- اومدنی امنیت اینجا رو ندیدی مثل اینکه؟ صدتا نگهبان اینجاعه همشون هم مسلحن از کلت بگیر تا AK47. کل منطقه دوربین داره. مگس بال بزنه اول از همه افعی فهمیده بعدم اینجا هزارتا راه درو داره کسی که چنین مهمونی رو برگزار میکنه قطعاً فکر همهجاش رو کرده. یا همون هرکی خربزه میخوره پا لرزش هم میشینهی خودمونه. منتها اینها به نیمچه لرز هم نمیرسن، فلنگ رو میبندن قبلش.
آراد:
- خب حالا چیکار داره به ماها؟ ما رو چرا وسط میکشه؟
شاپور:
- این از حقههاشه دیگه. میخواد این هم بگه که اگه من رو کشیدین پایین شماهم باخودم میکشم پایین...
آراد:
- پس ترسیده.
شاپور خندد و گفت:
- بچه شدی؟ اون و ترس؟
نگاهش رو اطراف چرخوند و رو کسی ثابت شد. رد نگاهش رو که گرفتم رسیدم به پسری که به سمتمون میامد. متین بود این رو از قد و هیکلش فهمیدم. کت و شلوار کتان توسی با یه تیشرت سفید تنش کرده بود نقاب سفید هم زده بود. نزدیکمون شد و با آراد و شاپور دست داد. نگاهش قفل دستهای، قفل شدهی من و آراد شد. با اکراه نگاه گرفت از دستهامون و از نوک انگشت پام تا چشمم رو باز نظر گذروند. نگاهش که رو قسمت رون پام و سینم مکث کرد، فاتحهام رو خوندم. منتطر نگاه به خون نشستهش بودم اما در کمال تعجب اروم و ریلکس نگاهم کرد. دستش رو اورد بالا و گفت:
- خوبی؟
دست لرزونم رو بالا اوردم و دستش رو گرفتم. فشار خفیفی بهش وارد کرد. لبخند مصلحتی زدم و گفتم:
- خوبم ممنون تو خوبی؟
سرش رو فقط واسم تکون داد. نگاهش دوباره قفل دستهامون شد و بعد به آراد نگاهی کرد:
- چه خبر داداش؟ خوبی؟
آراد خشک و جدی گفت:
- خوبم. کی اومدی تو؟
متین:
- همین حالا. شاپور رو دیدم شناختمتون.
آخرین ویرایش توسط مدیر: