- Apr
- 1,404
- 20,103
- مدالها
- 7
راست میگفت او اهل دعوا و کتککاری نبود؛ همیشه در نظرش این کار افراد لات و لاابالی بود و زیاد خوشش نمیآمد، اما اگر پای حرف زور و ناموسش وسط بود آن عقیدهاش را هم فراموش میکرد. اما دعوای آن روز خواستگاریاش با احمد اصلاً دست خودش نبود. بعد از حملهور شدن وحشیانهی احمد، نفهمید چه شد اما ضربات مشت بود که یکی پس از دیگری نثار صورت و بدن احمد میکرد و خودش هم در آن میان از ضربات مشت و لگد احمد در امان نماند. اما به قول همتا برای دلداری دادن و وا کردن نگرانی از سر ارغوان روی شوخی میگفت که یادگاریای از روز خواستگاریشان برایش باقی مانده که هیچگاه فراموش نمیکند و این متفاوت بودن آنها را نشان میدهد و با خنده بحثش را تمام کردهبود. به چهرهی خود در آن آینهی بلندی که دورش را قاب سیاه دربرگرفته بود، خیره شد و دست از چانه برداشت.
- نمیخواستم اینجوری بشه، اما شد دیگه! اگه کاری نمیکردم، همش پاش وسط زندگیم بود.
سجاد موی کوتاه او را به طرز زیبایی به طرف چپ صورتش با شانهی مخصوص چوبیاش شانه زد و کمی از روغن حجم دهن را روی موهای او با سشوار مشکی رنگ حرفهایش پخش کرد.
- ایشالا که خیره داداشم! ببین داداش من چون گفتی عمل کردی، خیلی تافت و این چیزها به سرت نزدم؛ چون جای بخیهت هنوز کهنه نشده. نشد که مثل همیشه برات موهات رو اونجوری سشوار کنم. خیلی کوتاه شدن اما برات این مدلی زدم انشاالله که هم خودت هم خانمت بپسندین.
درست میگفت موهایش با وجود کوتاهی و نداشتن حالت قبل، اما زیبا شدهبود. آمد که بلند شود که شانهاش اسیر دستان گندمی و کشیدهی او شد. سجاد ته شانهی کرمی رنگ خالخالیاش را که لای موهای مشکی و فر بستهاش فرو کردهبود در آورد و روی میز جلوی آینه گذاشت. عادت همیشگیاش بود، از موهایش به عنوان جای وسایلش استفاده میکرد و همیشه شهاب را به خنده میانداخت.
- بذار با این کرم پودر این رو محوش کنم، بالاخره شب عروسیته، خوبیت نداره.
چشم از آینه گرفت و به ریش بلند آرایش شدهی مشکی رنگ او دوخت و با خنده نجوا کرد:
- نمیخواستم اینجوری بشه، اما شد دیگه! اگه کاری نمیکردم، همش پاش وسط زندگیم بود.
سجاد موی کوتاه او را به طرز زیبایی به طرف چپ صورتش با شانهی مخصوص چوبیاش شانه زد و کمی از روغن حجم دهن را روی موهای او با سشوار مشکی رنگ حرفهایش پخش کرد.
- ایشالا که خیره داداشم! ببین داداش من چون گفتی عمل کردی، خیلی تافت و این چیزها به سرت نزدم؛ چون جای بخیهت هنوز کهنه نشده. نشد که مثل همیشه برات موهات رو اونجوری سشوار کنم. خیلی کوتاه شدن اما برات این مدلی زدم انشاالله که هم خودت هم خانمت بپسندین.
درست میگفت موهایش با وجود کوتاهی و نداشتن حالت قبل، اما زیبا شدهبود. آمد که بلند شود که شانهاش اسیر دستان گندمی و کشیدهی او شد. سجاد ته شانهی کرمی رنگ خالخالیاش را که لای موهای مشکی و فر بستهاش فرو کردهبود در آورد و روی میز جلوی آینه گذاشت. عادت همیشگیاش بود، از موهایش به عنوان جای وسایلش استفاده میکرد و همیشه شهاب را به خنده میانداخت.
- بذار با این کرم پودر این رو محوش کنم، بالاخره شب عروسیته، خوبیت نداره.
چشم از آینه گرفت و به ریش بلند آرایش شدهی مشکی رنگ او دوخت و با خنده نجوا کرد:
آخرین ویرایش توسط مدیر: