- Jul
- 660
- 13,412
- مدالها
- 2
پارت۱۲۸
فِرانک از عصبانیت دِیمن نگران به شعلههای خشم در چشمان او نگریست.
- نریوس و لوسیفر هر کاری هم بکنن، حریف عمق تاریکی تو نمیشن.
دِیمن پورخند عصبی زد.
- فکر میکنی من از این کُشنده ترس دارم؟ مگه خنجر اون چقدر میتونه توی عمق تاریکی قلب من بشینه؟
فرانک هم ناخواسته خشمگین شد و تن صدایش را بالاتر برد.
- پس چه مرگته؟ نزدیک ده ساله آروم و قرار رو از خودت گرفتی، همهش دنبال ستارهی اون کُشندهی لعنتیای!
دِیمن ناگهان یقهی فِرانک را گرفت و او را به دیوار کوباند.
- من نمیتونم از اون ابلیس رو دست بخورم، این برای من عین مرگه، میفهمی؟
فِرانک به آرامی دستانش را از هم باز کرد و به نشانهی تسلیم بالا نگه داشت.
- آروم باش، خیله خُب؛ فهمیدم!
دیمن با غیظ یقهی فِرانک را رها کرد.
- برو لوح انتقال قدرت رو بیار. مِن بعد من فرمانروای تاریکی نیستم!
فِرانک با ناباوری، خشمگین سر تکان داد.
- نهنه دِیمن، این اشتباه احمقانه رو نکن. تو نباید قدرت فرمانروایی تاریکی رو از دست بدی؛ میفهمی؟
دِیمن با همان خشم سرتاپای فِرانک را برانداز نمود.
- مثلاً میخواد چی بشه؟ با از دست دادن یه عنوان از قدرت یا عمق تاریکیم کم میشه؟ هان، چی قراره بشه؟
فِرانک با نگرانی کمی به دِیمن نزدیکتر شد.
- هیچکدوم از اینها هم اتفاق نیفته به این فکر کردی اگه اون جسم برتری که مدتهاست در حال آمادهسازیش هستی و میخوای قدرتت رو بهش انتقال بدی از کنترلت خارج بشه، دیگه نمیتونی مقابلش قد راست کنی؟ تو از جسم یه انسان رو به زوال، یه جسم برتر ماورائی ساختی! اون الان خیلی قدرتمنده؛ این رو بفهم!
دیمن با غرور کمی چانهاش را بالا گرفت و زاویه دیدش را مستقیم در نگاه نگران فِرانک خیره نگاه داشت.
- ما باید مقابل رو دستی که از لوسیفر خوردیم، سالها پنهونی جسم برتر آمیدان رو ساخت و الان هم داره تدارک جسم برتر کُشندهی من رو میبینه، یه جسم برتر و قویتر رو کنیم. تو بفهم، این از روی ضعف و ترس نیست؛ اون ابلیس باید بفهمه این منم که خدای مکر و کیدم. حالا زمان این رسیده که اون از ما رو دست بخوره!
فِرانک سعی کرد لحنش را آرامتر و منطقیتر نشان دهد.
- اما این رو دست زدن به اون ممکنه به قیمت غافلگیری خودت هم تموم بشه. این جسم خطرناکه دِیمن. چیزی تو نگاهشِ که نمیشه بهش اعتماد کرد.
دِیمن لبخند تلخی زد.
- مثلاً چی؟ عقده، انتقام، تنفر، درد، تاریکی؟ توی چشمهای من چی؟ اینها رو نمیبینی!
فِرانک خواست چیزی بگوید که دِیمن دستش را به معنای سکوت او بالا برد.
- آره دوست من، توی چشمهای اون همهی اینها رو میبینی چون این من بودم که از یه جسم رو به زوال، اون جسم برتر رو ساختم! اون رو از قدرت خودم شکل دادم تا درد مشترک تاریکی رو با من داشته باشه؛ مثل نیمهی دیگهای از خودِخودِ منه! اما نگرانی تو بیمورده چون کاملاً تحت اختیار خودمه. هر وقت اراده کنم میتونم تاریکیای که بهش دادم رو ازش سلب کنم! در عوض وقتی من فرمانروای تاریکی نباشم کُشندهای هم ندارم و لوسیفر تموم نقشههاش نقش بر آب میشه.
فرانک با لحن پر غمی چشمانش در چشمان بیقرار دِیمن دودو زد.
- دِیمن اون جسم توی این ده سال، تموم ریاضتهای اهریمنی رو گذرونده! باور کن اگه قدرت تاریکی رو که تنها برگ برندهی تو مقابل بقیهی اَبَر اهریمنهاست رو به اون انتقال بدی، دیگه نمیتونی جلودارش باشی!
دِیمن با اطمینان لبخند کمرنگی بر چهرهی عصبی فِرانک پاشید.
- تو کاری که بهت گفتم رو انجام بده، یه لوح بزن به آرماگدون خبر انتقال قدرت من به جسم برتر دیگهای رو نشر بده. مِن بعد من دیگه پادشاه تاریکی نیستم؛ این رو همه باید بفهمن و جانشین من رو به رسمیت بشناسن. من هم میرم زمین تا «میکا» رو به قصر بیارم!
فِرانک با کلافگی اصرار خود را بیفایده دید.
- چرا حالا خودت بری دنبالش؟ احضارش کن!
دیمن با نگاه عجیبی به نقطهای دور خیره ماند!
- میکا یه کار نیمه تموم داره، باید کمکش کنم. تو مراسم انتقال قدرت رو مهیا کن.
forumroman.com
فِرانک از عصبانیت دِیمن نگران به شعلههای خشم در چشمان او نگریست.
- نریوس و لوسیفر هر کاری هم بکنن، حریف عمق تاریکی تو نمیشن.
دِیمن پورخند عصبی زد.
- فکر میکنی من از این کُشنده ترس دارم؟ مگه خنجر اون چقدر میتونه توی عمق تاریکی قلب من بشینه؟
فرانک هم ناخواسته خشمگین شد و تن صدایش را بالاتر برد.
- پس چه مرگته؟ نزدیک ده ساله آروم و قرار رو از خودت گرفتی، همهش دنبال ستارهی اون کُشندهی لعنتیای!
دِیمن ناگهان یقهی فِرانک را گرفت و او را به دیوار کوباند.
- من نمیتونم از اون ابلیس رو دست بخورم، این برای من عین مرگه، میفهمی؟
فِرانک به آرامی دستانش را از هم باز کرد و به نشانهی تسلیم بالا نگه داشت.
- آروم باش، خیله خُب؛ فهمیدم!
دیمن با غیظ یقهی فِرانک را رها کرد.
- برو لوح انتقال قدرت رو بیار. مِن بعد من فرمانروای تاریکی نیستم!
فِرانک با ناباوری، خشمگین سر تکان داد.
- نهنه دِیمن، این اشتباه احمقانه رو نکن. تو نباید قدرت فرمانروایی تاریکی رو از دست بدی؛ میفهمی؟
دِیمن با همان خشم سرتاپای فِرانک را برانداز نمود.
- مثلاً میخواد چی بشه؟ با از دست دادن یه عنوان از قدرت یا عمق تاریکیم کم میشه؟ هان، چی قراره بشه؟
فِرانک با نگرانی کمی به دِیمن نزدیکتر شد.
- هیچکدوم از اینها هم اتفاق نیفته به این فکر کردی اگه اون جسم برتری که مدتهاست در حال آمادهسازیش هستی و میخوای قدرتت رو بهش انتقال بدی از کنترلت خارج بشه، دیگه نمیتونی مقابلش قد راست کنی؟ تو از جسم یه انسان رو به زوال، یه جسم برتر ماورائی ساختی! اون الان خیلی قدرتمنده؛ این رو بفهم!
دیمن با غرور کمی چانهاش را بالا گرفت و زاویه دیدش را مستقیم در نگاه نگران فِرانک خیره نگاه داشت.
- ما باید مقابل رو دستی که از لوسیفر خوردیم، سالها پنهونی جسم برتر آمیدان رو ساخت و الان هم داره تدارک جسم برتر کُشندهی من رو میبینه، یه جسم برتر و قویتر رو کنیم. تو بفهم، این از روی ضعف و ترس نیست؛ اون ابلیس باید بفهمه این منم که خدای مکر و کیدم. حالا زمان این رسیده که اون از ما رو دست بخوره!
فِرانک سعی کرد لحنش را آرامتر و منطقیتر نشان دهد.
- اما این رو دست زدن به اون ممکنه به قیمت غافلگیری خودت هم تموم بشه. این جسم خطرناکه دِیمن. چیزی تو نگاهشِ که نمیشه بهش اعتماد کرد.
دِیمن لبخند تلخی زد.
- مثلاً چی؟ عقده، انتقام، تنفر، درد، تاریکی؟ توی چشمهای من چی؟ اینها رو نمیبینی!
فِرانک خواست چیزی بگوید که دِیمن دستش را به معنای سکوت او بالا برد.
- آره دوست من، توی چشمهای اون همهی اینها رو میبینی چون این من بودم که از یه جسم رو به زوال، اون جسم برتر رو ساختم! اون رو از قدرت خودم شکل دادم تا درد مشترک تاریکی رو با من داشته باشه؛ مثل نیمهی دیگهای از خودِخودِ منه! اما نگرانی تو بیمورده چون کاملاً تحت اختیار خودمه. هر وقت اراده کنم میتونم تاریکیای که بهش دادم رو ازش سلب کنم! در عوض وقتی من فرمانروای تاریکی نباشم کُشندهای هم ندارم و لوسیفر تموم نقشههاش نقش بر آب میشه.
فرانک با لحن پر غمی چشمانش در چشمان بیقرار دِیمن دودو زد.
- دِیمن اون جسم توی این ده سال، تموم ریاضتهای اهریمنی رو گذرونده! باور کن اگه قدرت تاریکی رو که تنها برگ برندهی تو مقابل بقیهی اَبَر اهریمنهاست رو به اون انتقال بدی، دیگه نمیتونی جلودارش باشی!
دِیمن با اطمینان لبخند کمرنگی بر چهرهی عصبی فِرانک پاشید.
- تو کاری که بهت گفتم رو انجام بده، یه لوح بزن به آرماگدون خبر انتقال قدرت من به جسم برتر دیگهای رو نشر بده. مِن بعد من دیگه پادشاه تاریکی نیستم؛ این رو همه باید بفهمن و جانشین من رو به رسمیت بشناسن. من هم میرم زمین تا «میکا» رو به قصر بیارم!
فِرانک با کلافگی اصرار خود را بیفایده دید.
- چرا حالا خودت بری دنبالش؟ احضارش کن!
دیمن با نگاه عجیبی به نقطهای دور خیره ماند!
- میکا یه کار نیمه تموم داره، باید کمکش کنم. تو مراسم انتقال قدرت رو مهیا کن.

عکس شخصیت - عکس شخصیتهای رمان در حصار ابلیس/اثر ساناز هموطن/کاربر رمان بوک
🍁تصویر مربوط به پارت ۱۱۹ رمان...🍁

آخرین ویرایش: