جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دلنوشته [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Shahbaz با نام [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,218 بازدید, 79 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع [دلنوشته دلتنگی]اثر م.م.ر(shahbaz)کاربر انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع Shahbaz
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Shahbaz
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
امروز دلم می‌خواهد کنارِ کسی بنشینم و از قصُه بگویم نه از غصُه،

غصُه‌ها را جعبه‌ای کادو کنم، بسپارم به رودخانه که رهسپارِ دریا شود.

دلم چایِ کنارِ تو را می‌خواهد،

چای با قندِ وجودت، کنارِ هلِ نگاهت و عطرِ زعفرانِ تنت.

تو می‌توانی بهترین هدیه‌ی خدا باشی، برای مرهم شدن بر شکستگی‌های متعددِ قلبم!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
وقتی رسیدی به مقصد، نگاهی به آسمان کن.

دورترین ستاره را که دیدی، دستانت را به سویش دراز کن.

بچین آن را از آسمانِ قلبم، بگذار کفِ دستت و هر جا که رفتی، معرفی‌اش کن به عنوانِ ستاره‌ای که در هفت آسمان برای تو می‌درخشد... .

دلبندم دعایم کن که من محتاجِ قلبِ پاکت هستم که روحم با روحِ تو هم‌پرواز شده به سمتِ آسمانِ دلدادگی‌ها!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
گوشه‌ای در خانه‌ی قلبم، میانِ تو در توی راهروها و دهلیزِ چپ و راست، یک احساسی در گذر است.
گاهی پررنگ و گاهی کم‌رنگ، گاهی مثل نسیم، نوازش‌گونه و گاهی به مانندِ طوفانی سهمگین، تمامی پایه‌های وجودم را می‌لرزاند.
گاهی آرام می‌تپد با پچ‌پچ‌های مخفیانه و گاهی می‌لرزد از عاشقانه‌های آرامش‌وارت در کنار گوشم.
عشق...
همان حسی است که ما را از جهنمِ بی‌معنایی به بهشتِ عشق و احساسِ لطیفِ دونفره می‌برد.
من در بیابان، کویر و شن‌زارهای داغِ احساس، ما بین دستانِ گرمِ تو گم شده‌ام.
دربه‌درِ بودنت!
همیشه عاشقت می‌مانم، حتی زمانی که دیگر قلبم نتپد و از گرما و زندگی بیافتد... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
من زنی هستم که دیگر اشک مرهمِ زخم‌ها و دردهایم در زندگی نیست.

غمم‌ را به‌صورتِ دیگری در من می‌توانی ببینی،

غم را در کلامم احساس می‌کنی، آن‌گاه که شاعری پر از غزل شده‌ام.

غم را در لباسی بافته شده از تار و پود بر تنِ دخترکی خردسالِ بازیگوش،

غم را در پارچه‌ای که با دستانِ مرتعشم بریده و دوخته می‌شود،

غم را در می‌توانی ببینی که با آن به جانِ خانه افتاده و گرد و غبار از در و دیوارش زدوده می‌شود.

من زنی هستم که دیگر اشکم سرازیر نمی‌شود و غمم را با کلافی از درد، هر صبح از نو در قلابِ زندگی سر می‌اندازم.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
آن‌جا که در سرزمینِ نومیدی‌ها دست بسته به تک درختِ خشکِ آرزو رسیدم، یک لحظه در دل تمنا کردم که کاش طنابی بود که بینِ شاخه‌ی درخت و گردنم حلقه‌ای ایجاد می‌کرد و تمام... .

ولی وقتی صدای آبشار را از تهِ جنگلِ احساس شنیدم، آبشار! تکراری که تمام نشده و جذابیتش به انتها نمی‌رسد، خواستم که زندگی کنم و آرزو کنم بعدِ مرگ ذره‌ای از قطراتِ آبِ بی‌انتهایش باشم. تنها با امید هست که می‌توان به آرزو دست پیدا کرد، پس به ناامیدی مجالِ پیش‌روی نخواهم داد.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
شانه‌ای سراغ ندارم که تابِ گریه‌ها و اشک‌هایم را داشته باشد،
دیواری نیست که بتوان به محکمی‌اش تکیه کنم،
غم‌هایم سنگین‌تر و قوی‌تر از قله‌های جهانند؛
اما او را دارم... در انتهایی‌ترین گوشه‌ی قلبم، ایمانم به اوست،
که در ناامیدترین لحظاتِ ناامیدی و درد،
آن‌جا که دیگر نفس‌ها به آخرینِ خود می‌رسد،
آن‌جا که دیگر دست‌ها جانی برای گرفتن ندارد،
دستانم را محکم می‌گیرد، من را بلند می‌کند و در گوشم می‌گوید:
- تو قوی هستی و می‌توانی با لبخندی دنیا را بخندانی!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
در میانِ همهمه‌ی صداهای درونِ سرم،

در میانِ آشوب‌های گر گرفته در قلبم،

در میانِ ناامیدی‌های فزون گرفته در این روزها،

در میانِ شک و بدبینی و هراس،

تنها صدای قلب و نجوای درونی توست که به من امیدِ زنده ماندن می‌دهد.

تو در کنارِ خدایت می‌توانی، امیدِ از دست رفته‌ی این روزهای من باشی،

وقتی این‌گونه قهرمان و بی‌پروا برایم از آرزوهای پیش‌رو در آینده‌ حرف می‌زنی و زندگی را در اوج خاکستری بودن، رنگی می‌سازی.
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
من دنیایم را با نگاه به لبخندِ تو رنگی می‌کنم،
من زندگی کسالت‌بار را با اندیشیدن به سیاهی چشمانت هیجان‌زده می‌کنم،
من روزگارِ بی‌مروت را با عشقِ باوفای تو بر خود آسان می‌گیرم،
تمامِ سرنوشتم را با حضورِ همه جانبه‌ات آغشته می‌سازم تا گذرانِ ناملایمتی‌‌هایش، برایم ممکن شود، پس بر قلبِ عاشقِ من خرده مگیر!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
بهار را با یادت گذراندم و هر صبحِ بهاری با خاطره‌ی حضورِ تو، شکوفه‌ها را رج به رج بافتم و روز را به شب رساندم.
بهار در دلِ من آغاز شده، آن‌گاه که با تو در آن خاطره‌سازی می‌کنم؛ پس نبودنت توفیری در روندِ زندگی‌ام نخواهد گذاشت.
اگر باز هم نیایی، چشم به آمدنت در فصل‌های دیگر خواهم بود. گمان نبر از این چشم انتظاری دوست داشتنی‌ام دست خواهم کشید!
 
موضوع نویسنده

Shahbaz

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Dec
102
661
مدال‌ها
3
اما تو چون ساقه‌های نورسیده‌ی یک درخت، در تن و شاخسارِ من پیچیدی و مرا سبز کردی،
تو با نورِ وجودی خویش، ظلمتِ تاریکِ احساس مرا روشنی بخشیدی و گرما را به جانم هدیه کردی،
تو در اوجِ بی‌انگیزگی و ناامیدی روانم، چون شعله‌ای کوچک، کورسوی امید را به من نوید دادی و با قدرت در انتهای قلبم نشاندی، که هنوز برای رجوعِ دوباره‌ات باید چشم انتظار و روشن باقی بمانم.
 
بالا پایین