- Jun
- 2,162
- 40,332
- مدالها
- 3
با راهنمایی توران وارد اتاق کوچکی شدم که فرش سادهای در آن پهن بود. دیوارهای اتاق همانند کل خانه بلوکی بود که با سیمان پوشیده شده بود، سقف اتاق هم از الوارهای چوبی طولی و تنههای درختی که عرضی قرار گرفته و الوارها را نگه داشته بودند، تشکیل شده بود. سنگینی مصالح روی بام باعث شده بود کمی الوارها خمیده شده و به اصطلاح شکم دهند، اما تنه درختها مانع فشار بیشتر شده بودند. از یکی از تنههای سقف یک لوزی کاموایی که حاصل یک داربست چوبی بهعلاوه شکل بود که نخهای کاموا را دور این داربست پیچانده بودند و نوارهای رنگی با رنگهای زرد و آبی تشکیل یک لوزی را داده بود که از یک رأس از سقف آویزان شده و به دو ضلع رو پایین لوزی رشتههای اسفند وصل کرده و پایین رشتهها زائدههای کوچکی از کاموا به همان رنگ زرد و آبی وصل کرده بودند. نگاهم را از آویز گرفته و به توران که بیرون رفته و با پنکهای برگشته بود، دادم.
- خانم اگه گرمتون هست پنکه رو بزنم به برق.
- نه فعلاً خوبه هوا.
انتهای اتاق پنجرهی تقریباً کوچکی رو به حیاط قرار داشت که با نردههای قهوهای پوشیده شده بود. پنجره را باز کردم، نگاهی به بیرون انداختم و برگشتم کنار دیوار سمت چپ پتویی از عرض تاشده روی زمین پهن بود و روی آن دو پشتی کنار دو بالشت که روی هم بودند قرار داشت.
- خانم من دیگه میرم شما راحت باشید.
بهطرف توران که ملافه و بالشتی را آورده و روی زمین گذاشته بود برگشتم.
- دستت درد نکنه.
توران که بیرون رفت، نگاهم را به تاقچه دیوار سمت راست اتاق دادم که پریز برق کنار آن بود. گوشی و شارژرم را از کوله بیرون آوردم و گوشی را درحالیکه روی تاقچه میگذاشتم به شارژر وصل کردم.
نگاهم به عکسهای روی تاقچه افتاد. یک قاب عکس مردانه که حتماً شوهر خاله بود و در گوشه آن یک عکس سه در چهار از پسر جوانی که لباس سربازی به تن داشت و احتمالاً ظاهر بود و عکس دیگر یک عکس از خاله بود که شناختمش.
نفس عمیقی کشیدم. نگاهی به چمدانم که گوشهی اتاق کنار پنجره بود کردم و بهطرف بالشت رفتم، برداشتم و روی پتوی کنار دیوار گذاشتم و بدون آنکه چیزی رویم بیندازم رو به سقف دراز کشیدم و با فکر به اتفاقات آن روز به خواب رفتم.
- خانم اگه گرمتون هست پنکه رو بزنم به برق.
- نه فعلاً خوبه هوا.
انتهای اتاق پنجرهی تقریباً کوچکی رو به حیاط قرار داشت که با نردههای قهوهای پوشیده شده بود. پنجره را باز کردم، نگاهی به بیرون انداختم و برگشتم کنار دیوار سمت چپ پتویی از عرض تاشده روی زمین پهن بود و روی آن دو پشتی کنار دو بالشت که روی هم بودند قرار داشت.
- خانم من دیگه میرم شما راحت باشید.
بهطرف توران که ملافه و بالشتی را آورده و روی زمین گذاشته بود برگشتم.
- دستت درد نکنه.
توران که بیرون رفت، نگاهم را به تاقچه دیوار سمت راست اتاق دادم که پریز برق کنار آن بود. گوشی و شارژرم را از کوله بیرون آوردم و گوشی را درحالیکه روی تاقچه میگذاشتم به شارژر وصل کردم.
نگاهم به عکسهای روی تاقچه افتاد. یک قاب عکس مردانه که حتماً شوهر خاله بود و در گوشه آن یک عکس سه در چهار از پسر جوانی که لباس سربازی به تن داشت و احتمالاً ظاهر بود و عکس دیگر یک عکس از خاله بود که شناختمش.
نفس عمیقی کشیدم. نگاهی به چمدانم که گوشهی اتاق کنار پنجره بود کردم و بهطرف بالشت رفتم، برداشتم و روی پتوی کنار دیوار گذاشتم و بدون آنکه چیزی رویم بیندازم رو به سقف دراز کشیدم و با فکر به اتفاقات آن روز به خواب رفتم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: