- Oct
- 991
- 4,564
- مدالها
- 3
به محض باز کردن چشمهام، از روی زمین بلند شدم. با ترس به اطرافم نگاه کردم. یه پیرمرد با کلهی تاس و ریش پرفسوری روی صندلی لم داده بود. با هیزی سرتاپام و نگاه میکرد. حمید و محمود به سمت میز اون مرد رفتن، حمید با چاپلوسی گفت:
- رئیس بفرما! دیدی گفتم خودشه؟ همون دختره اسمش چی بود؟
محمود زد تو شونش و گفت: آنیسا نواب.
حمید تو هوا یه بشکن زد و گفت:
- آهان، آره همون. حالا اون شتیل مارو بدید دیگه نوکرتم، نای ایستادن نداریم به مولا!
پیرمرد با غرور به اون دوتا نگاه کرد. پوک عمیقی به سیگارش زد. دودش رو به سمت بالا فوت کرد و یه چرخ رو صندلی مخصوصش خورد.
- آفرین خوشم اومد، ولی یه جای کار میلنگه و میدونید خوش ندارم یه حرف و چند بار تکرار کنم!
از جاش بلند شد، سیگارش و بین انگشتهاش گرفت با قدمهای آروم به طرفشون حرکت کرد و ادامه داد:
- من به شما دوتا بیمصرف گفتم دختر رو سالم میخوام، گفتم یا نگفتم؟
حمید با لحن لاتی گفت:
- خب قربونت برم، سالمه دیگه.
با مشتی که پیرمرده زد تو صورتش حرف تو دهنش ماسید، دهنش پر خون شد از ترس نزدیک بود پس بیاوفتم. خدایا خودت بهم کمک کن. پیرمرده دندونهاش رو بهم فشرد و نعره زد:
- مرتیکهی ج*ا*ک*ش این الان سالمه بنظرت؟ پوفیوز!
محمود با ترس گفت:
- رئیس دختره وحشی بازی در آورد، مجبور شدیم وگرنه ما غلط بکنیم از دستور شما سرپیچی کنیم.
پیرمرده با تفریح به محمود زل زد و گفت:
- که اینطور!
بعد تو یه حرکت سیگارش رو گذاشت رو سی*ن*هی محمود که از بین دکمههاش معلوم بود. محمود بدون هیچ صدایی همینطور وایستاده بود. از شدت درد عرق روی پیشونیش نشست و دندونهاش رو بهم فشرد. پیرمرده با عصبانیت ازشون فاصله گرفت و روی صندلیش نشست. گره کرواتش و شل کرد و داد زد:
- گمشین از جلوی چشمهام. به مهراد بگید بیاد اتاقم سریع.
محمود و حمید یه نگاه خشمگین بهم انداختن و بیرون رفتن. هنوز همینطور وسط اتاق ایستاده بودم. انگار حرکت از پاهام رفته بود. یه نگاه به اتاق انداختم. چیز خاصی نداشت، یه میز سادهی فلزی با صندلی چرخدار که پیرمرده روش نشسته بود. دوتا کاناپهی کهنه و کثیف نزدیک میز؛ با دیوارهای ترک خورده. با صدای قیژقیژ در به عقب برگشتم.
- رئیس بفرما! دیدی گفتم خودشه؟ همون دختره اسمش چی بود؟
محمود زد تو شونش و گفت: آنیسا نواب.
حمید تو هوا یه بشکن زد و گفت:
- آهان، آره همون. حالا اون شتیل مارو بدید دیگه نوکرتم، نای ایستادن نداریم به مولا!
پیرمرد با غرور به اون دوتا نگاه کرد. پوک عمیقی به سیگارش زد. دودش رو به سمت بالا فوت کرد و یه چرخ رو صندلی مخصوصش خورد.
- آفرین خوشم اومد، ولی یه جای کار میلنگه و میدونید خوش ندارم یه حرف و چند بار تکرار کنم!
از جاش بلند شد، سیگارش و بین انگشتهاش گرفت با قدمهای آروم به طرفشون حرکت کرد و ادامه داد:
- من به شما دوتا بیمصرف گفتم دختر رو سالم میخوام، گفتم یا نگفتم؟
حمید با لحن لاتی گفت:
- خب قربونت برم، سالمه دیگه.
با مشتی که پیرمرده زد تو صورتش حرف تو دهنش ماسید، دهنش پر خون شد از ترس نزدیک بود پس بیاوفتم. خدایا خودت بهم کمک کن. پیرمرده دندونهاش رو بهم فشرد و نعره زد:
- مرتیکهی ج*ا*ک*ش این الان سالمه بنظرت؟ پوفیوز!
محمود با ترس گفت:
- رئیس دختره وحشی بازی در آورد، مجبور شدیم وگرنه ما غلط بکنیم از دستور شما سرپیچی کنیم.
پیرمرده با تفریح به محمود زل زد و گفت:
- که اینطور!
بعد تو یه حرکت سیگارش رو گذاشت رو سی*ن*هی محمود که از بین دکمههاش معلوم بود. محمود بدون هیچ صدایی همینطور وایستاده بود. از شدت درد عرق روی پیشونیش نشست و دندونهاش رو بهم فشرد. پیرمرده با عصبانیت ازشون فاصله گرفت و روی صندلیش نشست. گره کرواتش و شل کرد و داد زد:
- گمشین از جلوی چشمهام. به مهراد بگید بیاد اتاقم سریع.
محمود و حمید یه نگاه خشمگین بهم انداختن و بیرون رفتن. هنوز همینطور وسط اتاق ایستاده بودم. انگار حرکت از پاهام رفته بود. یه نگاه به اتاق انداختم. چیز خاصی نداشت، یه میز سادهی فلزی با صندلی چرخدار که پیرمرده روش نشسته بود. دوتا کاناپهی کهنه و کثیف نزدیک میز؛ با دیوارهای ترک خورده. با صدای قیژقیژ در به عقب برگشتم.
آخرین ویرایش: