- Oct
- 991
- 4,564
- مدالها
- 3
همینطور که دهنم پر بود، یکهو سرم و بالا گرفتم که چشم تو چشم مهراد شدم. با لبخند محوی گوشه لبش داشت نگاهم میکرد؛ از خجالت میخواستم آب بشم. خدا میدونه چطوری غذا میخوردم که این شامپانزه اینطوری داره لبخند ژکوند تحویلم میده. آرش با دیدن نگاهم با طعنه گفت:
- آب بخور خفه نشی!
با گفتن حرفش غذا پرید تو گلوم و به سرفه افتادم. اینقدر سرفه کردم اشک تو چشمهام نشست؛ مهراد با دستپاچگی یه لیوان آب بهم داد. یه نفس آب و سر کشیدم و بیاختیار لب زدم:
- آخیش.
لبخند رو لبهای مهراد پر رنگتر شد، چشمهام و ریز کردم، گفتم:
- چیه خنده داره؟
مهراد ابرو بالا انداخت و در حالی سعی داشت جلو خندش رو بگیره گفت:
- نچ، نه بابا.
بعد تمام کردن غذا انگار تازه به خودم اومدم داشتم میمردم از گشنگی ها! خدا این شامپانزه رو خیر بده. مهراد به ساعت مچیش یه نگاه انداخت و با صدای جدی گفت:
- پاشو باید بریم.
از جام تکون نخوردم، پوف کلافهای کشید و به سمتم اومد؛ با خشم دست زیر بازوم انداخت و غرید:
- یه بار حرف گوش کن. فقط یه بار.
من و دنبال خودش کشید. داخل سالن فریدون با اون پسره سهیل درحال صحبت بودن که با اومدن ما حرفشون رو قطع کردن. سهیل با اون چشمهای هیزش بهم خیره شد. فریدون با صدای بلندی گفت:
- مهراد چشمهای این دختره رو ببند، از این دختره هر چیزی بر میاد.
با پوزخند بهش خیره شدم، چرا حس میکنم این مرد رو قبلاً دیدم، یعنی کجا دیدمش، فریدون با خشم دو قدم سمتم اومد؛ غرید:
- به چی پوزخند میزنی تو؟!
تو چشمهاش زل زدم، داد زدم:
- به کله تاست، شکم گنده و بیریختت، اون قد کوتولهات فهمیدی؟
فریدون از عصبانیت چشمش تیک گرفته بود؛ یکهو حس کردم یه طرف صورتم بیحس شد. دستم رو روی صورتم که فریدون سیلی زده بود گذاشتم. فریدون عربده زد:
- مهراد این سگ رو هم چشمهاش هم دهن و دستهاش و ببند و تو صندوق عقب بنداز.
مهراد با صدای بلندی داد زد:
- حمید، حمید!
حمید با عجله به طرف مهراد اومد، گفت:
- جونم آقا مهراد؟
- برو یه چیزی بیار این دختر و ببندم باهاش.
با ضرب سرم و چرخوندم و به مهراد زل زدم، نگاهش و دزدید و دستی پشت گردنش کشید؛ فریدون سیگاری گوشه لبش گذاشت، گفت:
- ما با بچهها میریم، تو هم زودتر اینجا رو ترک کن؛ دنبالمون بیا اینجا دیگه امن نیست بجنبید.
بعد رفتن سهیل و فریدون حمید با طناب و چسب اومد. مهراد وسایل و ازش گرفت که حمید گفت:
- آقا مهراد ماشین حاضره و بقیه راه افتادن، امری ندارید برم؟!
مهراد برون نگاه کردن بهش گفت:
- برو نیازی نیست خودم این و میارم.
- آب بخور خفه نشی!
با گفتن حرفش غذا پرید تو گلوم و به سرفه افتادم. اینقدر سرفه کردم اشک تو چشمهام نشست؛ مهراد با دستپاچگی یه لیوان آب بهم داد. یه نفس آب و سر کشیدم و بیاختیار لب زدم:
- آخیش.
لبخند رو لبهای مهراد پر رنگتر شد، چشمهام و ریز کردم، گفتم:
- چیه خنده داره؟
مهراد ابرو بالا انداخت و در حالی سعی داشت جلو خندش رو بگیره گفت:
- نچ، نه بابا.
بعد تمام کردن غذا انگار تازه به خودم اومدم داشتم میمردم از گشنگی ها! خدا این شامپانزه رو خیر بده. مهراد به ساعت مچیش یه نگاه انداخت و با صدای جدی گفت:
- پاشو باید بریم.
از جام تکون نخوردم، پوف کلافهای کشید و به سمتم اومد؛ با خشم دست زیر بازوم انداخت و غرید:
- یه بار حرف گوش کن. فقط یه بار.
من و دنبال خودش کشید. داخل سالن فریدون با اون پسره سهیل درحال صحبت بودن که با اومدن ما حرفشون رو قطع کردن. سهیل با اون چشمهای هیزش بهم خیره شد. فریدون با صدای بلندی گفت:
- مهراد چشمهای این دختره رو ببند، از این دختره هر چیزی بر میاد.
با پوزخند بهش خیره شدم، چرا حس میکنم این مرد رو قبلاً دیدم، یعنی کجا دیدمش، فریدون با خشم دو قدم سمتم اومد؛ غرید:
- به چی پوزخند میزنی تو؟!
تو چشمهاش زل زدم، داد زدم:
- به کله تاست، شکم گنده و بیریختت، اون قد کوتولهات فهمیدی؟
فریدون از عصبانیت چشمش تیک گرفته بود؛ یکهو حس کردم یه طرف صورتم بیحس شد. دستم رو روی صورتم که فریدون سیلی زده بود گذاشتم. فریدون عربده زد:
- مهراد این سگ رو هم چشمهاش هم دهن و دستهاش و ببند و تو صندوق عقب بنداز.
مهراد با صدای بلندی داد زد:
- حمید، حمید!
حمید با عجله به طرف مهراد اومد، گفت:
- جونم آقا مهراد؟
- برو یه چیزی بیار این دختر و ببندم باهاش.
با ضرب سرم و چرخوندم و به مهراد زل زدم، نگاهش و دزدید و دستی پشت گردنش کشید؛ فریدون سیگاری گوشه لبش گذاشت، گفت:
- ما با بچهها میریم، تو هم زودتر اینجا رو ترک کن؛ دنبالمون بیا اینجا دیگه امن نیست بجنبید.
بعد رفتن سهیل و فریدون حمید با طناب و چسب اومد. مهراد وسایل و ازش گرفت که حمید گفت:
- آقا مهراد ماشین حاضره و بقیه راه افتادن، امری ندارید برم؟!
مهراد برون نگاه کردن بهش گفت:
- برو نیازی نیست خودم این و میارم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: