جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

فایل شده [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط جغد سپید با نام [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,684 بازدید, 123 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [رمان شکارچی زمستان] اثر«جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع جغد سپید
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط جغد سپید
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل میگه:
- ما که نمیتو ... .
- نگران نباش. آشنا دارم.
***
ساعت یک بعد از ظهر
لوسیل و ریتا در محوطه خارجی اداره ی پلیس ورستند، کنار هم ایستادن و کلاه های کاپشن هاشون رو روی سر گذاشتن و دست هاشون رو در جیب. برف نم نم در حال پایین اومدن بود و هوا به شدت سرد. لوسیل رو به ریتا میکنه و میگه:
- بنظرت خیلی کارش طول نکشید؟ قبل از اتمام تایم ناهار باید به پایگاه برگردیم .
ریتا که از دست بی صبری های لوسیل خسته شده بود با کلافگی گفت:
- وای لوسیل! یکم صبرکن. عه! اومد!
نیک با سر رو به پایین و با تأسف به سمت لوسیل و ریتا اومد. لوسیل با ناامیدی گفت:
- وای نه! قبول نکردن.
نیک به اون ها رسید و همزمان که کلاه کاپشن قهوه ای رنگش رو روی سرش میذاشت، گفت:
- گفت نمیتونه کار غیر قانونی بکنه. تو دردسر میوفته.
لوسیل آهی کشید و بعد به اطراف نگاه کرد و رو به نیک و ریتا گفت:
- باید یک راهی باشه.
ریتا گفت:
- امم ... بنظرتون کانکی فایلی چیزی نداره؟
لوسیل جواب داد:
- اگرم داشته باشه همه رو به پلیس تحویل داده.
بعد از چند ثانیه مکث، یک دفعه لوسیل از جاش پرید و رو به ریتا و نیک گفت:
- آها! من یکی رو میشناسم که اصلاً سر و کارش با پرونده ویلز بوده.
ریتا با تعجب گفت:
- کی؟!
***
ساعت یک و سی دقیقه ظهر
لوسیل همراه با ریتا و نیک در یکی از راهروهای بتنی پایگاه در بخش نظامی، منتظر بودن تا بتونن با اون فرد صحبت کنن. راهرو با اینکه از هر دو طرف بسته بود ولی باز هم احساس سرما میکردی. در همون حین که در حال رژه رفتن در راهرو بودن، ریتا با آرنج به بازوی لوسیل میزنه. با نگاه به سمت دیگه راهرو میگه:
- بالاخره اومد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل سرش رو بالا میاره و چشمش به آریل کیم میخوره که با چند تا از سربازهای پشت سرش مشغول صحبت کردنه. با این حال با اینکه در حال نزدیک تر شدن به لوسیل و بقیه بود، متوجه حضور لوسیل نبود.
لوسیل خودش رو در مسیر حرکت ستوان کیم قرار میده. کیم متوجه حضور لوسیل میشه و میگه:
- حالا برید تا بعداً بهتون ادامه کار رو بگم.
سربازها بعد از خبردار، مسیرشون رو از کیم جدا میکنن و میرن . کیم رو به لوسیل و بدون لبخند میگه:
- دکتر جنکینز!
و بعد به بقیه نگاه میکنه و بقیه هم لبخند میزنن ولی کیم به اون ها لبخند نمیزنه و ادامه میده:
- برای پیامی که بهم زده بودی اینجا اومدی؟
لوسیل دست هاش رو در هم گره میزنه و با نگرانی رو به کیم میگه:
- باید بهمون کمک کنی. اون فایل ها کلید حل مشکلن.
کیم دست به کمر میشه و میگه:
- چرا فکر کردی من اجازه ی این رو دارم که فایل ها رو بهت بدم؟
- چون ... چون تو تنها کسی هستی که من میشناسم و بنظرم اومد که نفوذ داشته باشی.
کیم همچنان به حرف های لوسیل گوش میداد و منتظر ادامه ی حرف هاش بود.
لوسیل ادامه داد:
- ستوان! میدونم که میدونی یک داستانی پشت مرگ ویلز بیچاره بوده. میدونم که میدونی بعد از مرگش خانوادش سریعاً محل زندگیشون رو به جای نامعلومی ترک کردن.
کیم با تعجب و اخم دستش رو از روی کمرش میندازه و میگه:
- وایسا ببینم. تو این رو از کجا میدونی؟
همون موقع نیک بازوی چپ لوسیل رو میگیره و اون رو به آرومی رو به خودش میکنه و با اخم میگه:
- چرا به ما چیزی نگفتی؟
لوسیل جواب میده:
- نیک الان وقت این حرف ها نیست.
لوسیل روش رو دوباره سمت کیم میکنه و میگه:
- خواهش میکنم کیم. بذار یک بار هم که شده راه درمان تکمیل بشه. تو نمیخوای مثل قبل زندگی کنیم؟
کیم بدون حرف به لوسیل نگاه میکنه. لوسیل برای اینکه اون رو بیشتر تحت تأثیر قرار بده بغض میکنه و با حالت گریه میگه:
- تو ... خانوادت رو از دست ندادی؟ کسایی رو دوست نداشتی؟
ریتا که تاحالا گریه کردن لوسیل رو ندیده بود از این رفتار لوسیل تعجب کرد و با چشم های گرد اول به لوسیل و بعدش به نیک که عصبانی و گیج شده بود نگاه کرد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل به گریه افتاد و گفت:
- من تمام خانوادم رو ... از دست دادم.
و بعدش به نیک و ریتا نگاه کرد و دوباره روش رو سمت کیم کرد و ادامه داد:
- نمیخوام دوست هام رو هم از دست بدم.
کیم گفت:
- دکتر فک نکن با گریه کردن میتونی من رو راضی کنی.
لوسیل اشک هاش رو با آستین کاپشنش پاک کرد و گفت:
- برای راضی کردن تو نبود. من ... فقط ... یاد خانوادم افتادم.
دوباره شروع به گریه کردن کرد. ریتا از این رفتار لوسیل به شدت خندش گرفته بود ولی نباید میخندید. برای همین پشت رو به اون ها کرد. نیک که علت رو برگشتن ریتا رو نمیدونست رو به ریتا گفت:
- ریتا؟ تو هم داری گریه میکنی؟
اما ریتا در حال خندیدن بود ولی اگه از پشت لرزش بدن اون رو میدیدی، این جوری به نظر میرسید که اون هم داره گریه میکنه.
کیم با دیدن واکنش لوسیل و ریتا یک نفس عمیق کشید و به اطراف نگاه کرد و دوباره دست به کمر شد و گفت:
- خیلی خب! ولی ... .
لوسیل اشک هاش رو به آرومی پاک کرد و با چشم های قرمز و ملتهب و آبریزش بینی گفت:
- ولی چی؟!
- باید برام در قبالش کاری بکنی.
لوسیل بینیش رو بالا کشید و تعجب گفت:
- چیکار؟
کیم به لوسیل نزدیک تر شد و با تن صدای پایین گفت:
- باید برام چند سی سی مورفین بیاری.
لوسیل به سرتاپای کیم نگاه کرد چون اون شبیه معتادها بنظر نمی رسید. کیم هم به سرتاپای خودش نگاه کرد و بعد گفت:
- نه برای خودم نمیخوام. فقط ... کاری که بهت گفتم رو بکن تا فایل ها رو بهت بدم.
- باشه. کی بیام فلش رو تحویل بگیرم؟
- هر موقع که محمولت آماده بود .
کیم عقب رفت و گفت:
- حالا دیگه از اینجا برید. به اندازه ی کافی سوژه شدید.
لوسیل به ریتا نگاه کرد و بعد دوباره به کیم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
***
لوسیل و دوست هاش وقتی در حال برگشتن به آزمایشگاه از بخش نظامی بودن، جیمز رو از دور دیدن که وارد راهرو میشه.
لوسیل با تعجب و اضطراب سریع گفت:
- اوه اوه! جیمزه. قایم شید.
سه نفری پشت یکی از دیوارها در سمت راست راهرو قایم شدن و جیمز بدون اینکه متوجه حضور اون ها بشه با فایل هایی که در دستش بود از دیوار پشت سر اون ها رد شد.
لوسیل یک هوفی کشید و روش رو سمت ریتا و نیک کرد.
***
- چجوری میخوای براش مورفین جور کنی؟
ساعت دو ظهر
ریتا با نگرانی، لوسیل رو که در حال مرتب کردن و برداشتن یک دستمال کاغذی بود نگاه کرد.
لوسیل که مشغول بود گفت:
- نگران نباش. کارم رو بلدم.
- اوه ببخشید نمیدونستم دفعه اولت نیست که کار غیرقانونی میکنی!
نیک به ریتا نگاه کرد و ریتا هم به نیک.
لوسیل بدون توجه به حرف ریتا آزمایشگاه رو ترک کرد و با سرعت به سمت آسانسور رفت.
- دکتر جنکینز؟
لوسیل متوجه صدای مردانه آشنایی شد که از پشت سر اون رو صدا زد.
لوسیل با خودش گفت:
- (( لعنتی! ))
لوسیل با کلافگی به پشت برگشت و لبخند مصنوعی بر لب اورد. جیمز رو به لوسیل حرکت کرد و اخم و لبخندی که از روی کنجکاوی بود گفت:
- تو همیشه داری برای رفتن به جایی عجله میکنی.
لوسیل چیزی نگفت و فقط به جیمز لبخند زد. جیمز بعد از چند ثانیه سکوت و نگاه کردن به چشم های لوسیل متوجه پنهان کاری اون شد و با شوخ طبعی گفت:
- داری به مأموریت سری میری؟
لوسیل با اضطراب خندید و گفت:
- من دارم به طبقه سوم میرم. تو داشتی کجا میرفتی؟
- من؟
جیمز به اطراف نگاه کرد و بعد به لوسیل. جیمز گفت:
- اومده بودم با تو حرف بزنم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل میدونست که جیمز داره دروغ میگه ولی به روش نیورد و به جیمز نزدیک تر شد و گفت:
- جدی؟ درباره چی؟
- راجبه چی؟ ام ... راجب ... .
جیمز هم به لوسیل نزدیک تر شد و با شیطنت گفت:
- مأموریت سریمون. یادت رفته؟
لوسیل با لبخندی بر چهره و با تظاهر به خوشحال شدن گفت:
- آها! خب. من الان باید برم. میتونیم ... عصر راجبش صحبت کنیم.
جیمز از این حرف لوسیل تعجب کرد و به عقب رفت. لوسیل با عجله و در حالیکه به سمت در باز آسانسور میرفت، گفت:
- خب ... بعداً میبینمت.
لوسیل وارد آسانسور شد و رو به در ایستاد و در بسته شد. جیمز با اخم از پنهان کاری لوسیل به در بسته آسانسور برای چند ثانیه زل زد که همون لحظه پرفسور کانکی پشت سر اون ظاهر شد و گفت:
- ستوان؟
جیمز به خودش اومد و روش رو با لبخند رو به کانکی کرد.
کانکی گفت:
- کمی مشغول بودم. متأسفم که معطل شدید . امیدوارم عذرم رو بپذیرید.
جیمز با لبخند رو به کانکی در حالیکه هر دو به سمت در چپ لابی که محل برگزاری جلسات کوچک خصوصی بود میرفتن، گفت:
- باید اعتراف کنم شما یکی از متواضع ترین متخصصین هستین.
کانکی از این حرف جیمز خجالت کشید و خوشش اومد. کانکی با خنده جواب داد:
- ها ها ... لطف دارید. از این طرف.
***
در آسانسور باز شد و لوسیل نفس نفس زنان از آسانسور پیاده شد. کارتش رو به در ورودی زد و بعد وارد سالن آزمایشگاه شد. به اطراف نگاه کرد و سعی داشت مشکوک به نظر نیاد همزمان هم مراقبه دوربین های مداربسته ای که در سرتاسر سالن کار گذاشته شده بود، بود. به طرف اتاقک شیشه ای آنا کوئین، خواهر جیمز ، رفت. پشت شیشه ایستاد و به آنا نگاه کرد. آنا روی تخت نرم و با ملحفه سفید رنگ روش، دراز کشیده بود. انگار که خوابیده بود. لوسیل به اطراف نگاه کرد و بعد به آرومی دوبار به شیشه زد و گفت:
- آنا؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
آنا یک دفعه چشم هاش رو باز کرد و و نشست و به لوسیل نگاه کرد. لوسیل گفت:
- من ... میدونم تو کی هستی.
آنا از جاش بلند شد و به سمت شیشه حرکت کرد و با خنده ای شیطانی گفت:
- من کیم؟
- تو خواهر جیمزی. میدونم چه بلایی سرت اورده.
- جدی؟!
- آره. میدونم مادرت رو توی آتش سوزی رها کرد تا خودش رو نجات بده.
آنا از این اطلاعات لوسیل متعجب شد و با دهان باز و چشم های گرد به لوسیل نگاه کرد.
لوسیل ادامه داد:
- اون تو رو هم رها کرد. منم یک برادر داشتم. من ازش دور بودم. نتونستم نجاتش بدم. ولی اگر نزدیکش بودم ترجیح میدادم من آلوده بشم تا اون.
لوسیل به شیشه نزدیک شد و با تن صدای پایین تر گفت:
- من میتونم نجاتت بدم. من یکی از پژوهشگرهای مهم اینجام. بذار کمکت کنم.
آنا کف دو دستش رو روی شیشه قرار داد و گفت:
- من رو از اینجا بیار بیرون.
لوسیل سرش رو با تأسف به طرفین تکون داد و ادامه داد:
- نمیتونم! تا وقتی که تو آروم باشی اینجا نگهت میدارن. ولی وقتی سر و صدا کنی اونا فکر میکنن که بیماریت پیشرفت کرده و اینطوری جا به جات میکنن.
آنا که چشم هاش بیشتر گرد شده بود گفت:
- داری بهم دروغ میگی.
- نه آنا! من تنها راه نجاتتم.
بعد از چند ثانیه مکث آنا به قسمت انتهایی اتاقکش رفت و مثل یک قوچ وحشی خیز برداشت تا خودش رو با یک داد بلند محکم به شیشه بکوبه. لوسیل که میدونست آنا حرفش رو باور کرده به عقب رفت. چون احتمال میداد که شاید شیشه بشکنه. آنا با سرعت و تمام قدرتش و با فریاد به سمت شیشه اومد و خودش رو به شیشه کوبید و باعث جلب توجه بقیه پژوهشگرها شد. لوسیل بعد از لبخند رضایت زدن از گرفتن نقشش، به خودش اومد و با نگرانی و هیجان گفت:
- زود باشید! مورد B! ( مورد B در جه دوم از آلودگی بود که شخص از کنترل به طور کامل خارج میشه. )
دو تا از پژوهشگرها از قسمت چپ سلول وارد اتاقک شدن ولی چون آنا تظاهر به آلوده شدن میکرد به جای گاز، اون ها رو محکم و با تمام قدرتش به دیوار میکوبید و حتی وقتی میخواستن به اون آرام بخش تزریق کنن جا خالی میداد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
لوسیل گفت:
- این یک نمونه جدید از ابتلاست. شاید ویروس جهش پیدا کرده.
- شاید هم فقط داره تظاهر میکنه.
لوسیل که میتونست صدای ضربان قلبش و فشار خونش رو بشنوه با استرس و تعجب روش رو سمت راست کرد تا ببینه کی حرف زده که با چهره سرد و آروم نیک روبه رو شد. لوسیل با تعجب به نیک نگاه کرد. زبانش بند اومده بود.
نیک با خشمی که از توی نگاهش فاحش بود، بدون نگاه به لوسیل گفت:
- پس اینجوری می خواستی مورفین گیر بیاری.
لوسیل بعد از قورت دادن آب دهانش گفت:
- نیک! تو اینجا چی ... .
صدای داد و فریادهای آنایی که حالا از سلول بیرون اومده و توسط دو مأمور به سمت یکی از تخت های سرپایی وصل میشد، به گوش میرسید و باعث شد لوسیل حرفش رو قطع کنه و به سمت تخت بره.
سربازهایی که لباس نظامی سفید رنگ استریل روی لباس نظامیشون به تن داشتن، دست های آنا رو به تخت وصل کردن. آنا که در حال داد زدن بود رو به لوسیل میگفت:
- آشغال! عوضی! تو همون مثل همونی.
لوسیل سمت یکی از پژوهشگرها رفت و گفت:
- هرچه سریع تر دارو رو بهش تزریق کنید.
پژوهشگر یک میز استیل رو که روی طبقه ی اول اون از بالا، محلول های تزریقی مشابه لورافرم بود رو اورد و یکی از پرستارهای زن هم در حال آماده کردن سوزن سرم برای وارد کردن اون در دست آنا بود. لوسیل هم به بالای سر آنا رفت و گفت:
- همه چی درست میشه آنا!
- خفه شو حرومزاده!
لوسیل وقتی دید جمعیت متشوشه، دستبندی که روی بازوی آنا وصل شده بود رو باز کرد. وقتی دست آنا باز شد به سرعت چسب دست راستش رو هم باز کرد و لوسیل رو محکم به عقب هل داد و باعث شد پرستار پشت سر لوسیل به میز استیل پشت سرش بخوره و میز روی زمین بیوفته. لوسیل که به روی پشتش روی زمین افتاده بود به سرعت چرخید و به سمت میز که در نزدیکیش و سمت چپش بود حرکت کرد و دو شیشه آمپول از مورفینی که قرار بود بعد از تزریق دارو به آنا زده بشه رو برداشت و داخل جیبش گذاشت و بقیه شیشه ها رو یواشکی شکوند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
نیک به سمت لوسیل اومد و اون رو بلند کرد. لوسیل نفس نفس زنان از جاش بلند شد و با چهره ی خشمگین نیک مواجه شد. مثل واکنش خشمگین برادر بزرگی که به کمک خواهر کوچک ترش اومده. نیک گفت:
- بلند شو.
نیک لوسیل رو از بازوهاش گرفت و اون رو بلند کرد. لوسیل به پشت سرش نگاه کرد و متوجه شد که آنا رو به تخت وصل کردن. همون لحظه آنا بلند بلند داد میزد:
- جیمز! جیمز! خواهش میکنم نذار منو بکشن. جیمز!
لوسیل با اضطراب شدید و نفس نفس زنان همچنان که نیک بازوهاش رو گرفته بود نگاهش رو از آنا گرفت و بعد به در خروجی سالن نگاه کرد که جیمز با نگرانی داره به آنا نگاه میکنه. لوسیل با استرس بازوهای نیک رو گرفت و گفت:
- نیک نیک! باید از اینجا بریم.
نیک با اخم و گیجی گفت:
- چرا چرا مگه چیشده؟
- جیمز ... جیمز اینجاست!
لوسیل همچنان بازوی چپ نیک رو گرفته بود سعی داشت از صحنه فرار کنه و به سمت در خروجی بره که نیک بازوش رو گرفت و روش رو به سمت خودش برگردوند و با عصبانیت گفت:
- اون کیه لوسیل؟
- اون خواهر ... .
لوسیل متوجه شد که جیمز نزدیک تخت آناست و با نگرانی به اون نگاه میکنه. لوسیل ادامه داد:
- جیمزه.
لوسیل دستش رو محکم روی دست نیک کشید تا نیک اون رو رها کنه. بعد از اون لوسیل سریع از محل خارج شد.
***
لوسیل سوار آسانسور بود. نفس نفس زنان به آیینه ی پشت سرش نگاه کرد. به چشم هاش زل زد.
- دینگ دونگ طبقه ی منفی یک. لطفاً قبل از ورود به ... .
لوسیل سریع از آسانسور خارج شد و به سمت اتاق پرو رفت تا روپوشش رو در بیاره و کاپشنش رو بپوشه. هر شخص در اتاق پرو ، یک کمد از جنس چوب ام دی اف مخصوص خودش داره. لوسیل کارتش رو به اسکنر در آبی رنگ زد و در کمدش رو باز کرد. ذهنش خیلی مشغول بود. از اینکه شاید جیمز اون رو دیده باشه ترسیده بود. سریع کاپشنش رو پوشید. همزمان که در حال نفس نفس بود شیشه های مورفین رو در جیب راست کاپشنش ، داخل یک دستمال قرار داد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
***
داخل یک راهروی خلوت ایستاده بودن. دستش رو داخل جیبش کرد و نمونه ها رو به کیم نشون داد.
سه شیشه محلول مورفین داخل دستمال بود. به محض اینکه کیم خواست نمونه ها رو بگیره لوسیل دستش رو عقب کشید و با چهره ای سرد و جدی گفت:
- فلش پره؟
کیم بعد از زل زدن به چشم های لوسیل بعد از چند ثانیه مکث فلش رو به لوسیل نشون داد و گفت:
- بعد از گرفتن محلول ها.
لوسیل یکی از شیشه ها رو به کیم داد و گفت:
- بعد از اینکه مطمئن شدم که فلش پره بقیه شیشه هارم همین جا بهت میدم.
کیم سرش رو به یک سمت خم کرد و پوزخندی زده و گفت:
- خوبه!
لوسیل یکی از شیشه ها رو کف دست کیم گذاشت و کیم هم فلش رو به لوسیل داد. لوسیل فلش رو به ساعت مچیش وصل کرد و فایل ها رو بررسی کرد. بعد از چند ثانیه سرش رو بالا اورد و رو به کیم گفت:
- بیا. اینم بقیه شیشه ها.
کیم بعد از گرفتن بقیه شیشه ها خندید و گفت:
- میدونی جنکینز. هیچ وقت فکر نمیکردم همچین آدمی باشی.
لوسیل گفت:
- چجوری؟
- میگم شاید بهتر بود بازیگر میشدی تا یک پژوهشگر.
کیم بعد از زدن این حرف، راهش رو کشید و رفت. لوسیل به فایل نمایش داده شده روی ساعت مچیش نگاه کرد و بعد به انتهای راهروی خالی و سردی که صدای پیچیدن باد زمستانه در اون به گوش میرسید زل زد. چرا که یک طرف اون فقط ستون بود و به بیرون محوطه راه داشت.
***
ساعت پنج عصر
لوسیل در طبقه نه، در پاتوق همیشگیش یعنی داخل اون راهرو، رو به پنجره در حال خوردن قهوه بود. منتظر جیمز بود. چون جیمز بهش گفته بود که میخواد باهاش حرف بزنه. لوسیل میدونست که احتمالاً خبرچین ها به جیمز اطلاعات دادن. برای همین خودش رو برای عواقب کارهاش آماده کرده بود. نفس عمیقی کشید. همون موقع صدای پاهای شخصی از سمت چپ به گوشش رسید. روش رو سمت چپ کرد و جیمز رو دید که در سرجاش ایستاده. رو به جیمز ایستاد و لیوانش رو روی طاقچه سمت راستش قرار داد. جیمز که به لوسیل زل زده بود بعد از چند ثانیه به سمت اون اومد و روبه روش ایستاد.
لوسیل بدون هیچ حرفی با حالت نگران به چشم های جیمز نگاه کرد. جیمز با چهره جدی و با تن صدای پایین گفت:
- به آنا چی گفتی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
قسمت 12
ساعت پنج عصر - سی دسامبر سال دو هزارو پنجاه میلادی
لوسیل و جیمیز به هم زل زده بودن. لوسیل با چهره نگران به جیمز و جیمز با چهره ای عاری از احساس به چهره لوسیل نگاه میکرد. لوسیل کمی دستپاچه به نظر میرسید ولی بعد از چند ثانیه مکث خودش رو جم و جور کرد.
لوسیل با پوسته آشفته ولی مغزی مطمئن رو به جیمز جواب داد:
- شنیدم چه اتفاقی برای خواهرت افتاده ... .
جیمز که همچنان جدی بود وسط حرف لوسیل پرید و گفت:
- لوسیل! به آنا چی گفتی؟
لوسیل باز هم خشکش زد و دوباره بعد از چند ثانیه مکث همچنان که چشم هاش با چشم های جیمز قفل شده بود، جواب داد:
- من ... راجب تو ... ازش ... سوال کردم.
- راجب من؟ چی گفتی؟
- گفتم اشتباه میکنه. تو ... .
- لوسیل! تو بهش گفته بودی که میتونه از پایگاه فرار کنه!
لوسیل که چشم هاش گرد شده بود همزمان که یک نفس عمیق میکشید سرش رو پایین انداخت و دوباره سرش رو بالا آورد و ادامه داد:
- آره.
- چرا؟
- چون دلم براش میسوخت.
- دلت ... چی؟
جیمز به اطراف با کلافگی نگاه کرد و دوباره با اخم و خستگی به چشم های لوسیل نگاه کرد و گفت:
- تو ... تو باعث شدی بخوان به خواهرم اون داروی کوفتی رو تزریق کنن.
لوسیل آشفته تر شد و با دستپاچگی و تند تند حرف زدن جواب داد:
- نه نه! من ... من نمیخواستم اینجوری بشه.
تن صداش بالا رفته بود.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین