- Sep
- 279
- 1,503
- مدالها
- 2
برگشتم سمتش.
- مشکل من بودم که اونم مطمئن شدی، پس حله دیگه؟
سری تکون داد، به طرف سامر رفتم. آکان از خنده قرمز شده بود، هر لحظه ممکن بود از خنده بترکه.
- بریم تو، باید حرف بزنیم.
منتظر نموندم و به سمت کلبه رفتم. در رو باز کردم و وارد شدم. نها همچنان دستم رو گرفته بود. روی مبل دو نفره نشستم، آکان اومد تو همین که نشست روی مبل زد زیر خنده، انگار جلوی بقیه خیلی سعی کرده بود خودش رو کنترل کنه. نها متعجب گفت:
- این چشه؟ چرا اینجوری میکنه؟
با خنده آکان منم خندهم گرفت. آکان بریدهبریده گفت:
- وای! آسمین خوب... شد... این خواهرت... سورن رو ازت... جدا کرد... وگرنه کلاوس... .
دیگه نتونست ادامه بده. نها که فهمیده بود موضوع چیه، ریز خندید و گفت:
- اتفاقاً منم دیدم اوضاع قمر در عقربه سورن رو جداش کردم.
آکان با خنده گفت:
- خوب کردی، آخه کلاوس تو این مسائل کنترلی روی خودش نداره.
همین که حرفش تموم شد بقیه هم اومدن تو. جدی رو به سامر پرسیدم:
- تو چرا نگفته بودی شاهزادهی روباهها هستی؟
سامر بیتفاوت جواب داد:
- چون خیلی وقته دیگه راهم رو از اونا جدا کردم.
- ولی باید پیش پدرت برگردی.
اینو کلاوس با جدیت گفت.
سامر: چرا؟
- ابلیس نقشه داره به اونجا هم حمله کنه، درست مثل سرزمین درایدها.
میاکا ناراحت با انگشتهاش بازی کرد. ماریا که کنارش نشسته بود دستش رو روی شونهش گذاشت. سامر با اخم پرسید:
- تو از کجا میدونی؟
حالا تصور کنید واکنش کلاوس چی بود؟ با اخم بدتری گفت:
- به تو ربطی نداره!
آکان ریزریز داشت میخندید. سورن هم که خندهش گرفته بود. تعجب کردم سورن که به خون کلاوس تشنه بود چرا یهو تغییر کرد؟ ولش کن بابا، حتماً یه دلیلی داره! برای عوض کردن فضا از جام بلند شدم.
- من برم حاضر بشم.
آکان با خنده پرسید:
- نها خانم، شما نمیخوایی دست آسمین ر ول کنی؟
نها بیشتر بهم چسبید، با اخم جواب داد:
- نه. هنوز دلتنگیم رفع نشده.
- مشکل من بودم که اونم مطمئن شدی، پس حله دیگه؟
سری تکون داد، به طرف سامر رفتم. آکان از خنده قرمز شده بود، هر لحظه ممکن بود از خنده بترکه.
- بریم تو، باید حرف بزنیم.
منتظر نموندم و به سمت کلبه رفتم. در رو باز کردم و وارد شدم. نها همچنان دستم رو گرفته بود. روی مبل دو نفره نشستم، آکان اومد تو همین که نشست روی مبل زد زیر خنده، انگار جلوی بقیه خیلی سعی کرده بود خودش رو کنترل کنه. نها متعجب گفت:
- این چشه؟ چرا اینجوری میکنه؟
با خنده آکان منم خندهم گرفت. آکان بریدهبریده گفت:
- وای! آسمین خوب... شد... این خواهرت... سورن رو ازت... جدا کرد... وگرنه کلاوس... .
دیگه نتونست ادامه بده. نها که فهمیده بود موضوع چیه، ریز خندید و گفت:
- اتفاقاً منم دیدم اوضاع قمر در عقربه سورن رو جداش کردم.
آکان با خنده گفت:
- خوب کردی، آخه کلاوس تو این مسائل کنترلی روی خودش نداره.
همین که حرفش تموم شد بقیه هم اومدن تو. جدی رو به سامر پرسیدم:
- تو چرا نگفته بودی شاهزادهی روباهها هستی؟
سامر بیتفاوت جواب داد:
- چون خیلی وقته دیگه راهم رو از اونا جدا کردم.
- ولی باید پیش پدرت برگردی.
اینو کلاوس با جدیت گفت.
سامر: چرا؟
- ابلیس نقشه داره به اونجا هم حمله کنه، درست مثل سرزمین درایدها.
میاکا ناراحت با انگشتهاش بازی کرد. ماریا که کنارش نشسته بود دستش رو روی شونهش گذاشت. سامر با اخم پرسید:
- تو از کجا میدونی؟
حالا تصور کنید واکنش کلاوس چی بود؟ با اخم بدتری گفت:
- به تو ربطی نداره!
آکان ریزریز داشت میخندید. سورن هم که خندهش گرفته بود. تعجب کردم سورن که به خون کلاوس تشنه بود چرا یهو تغییر کرد؟ ولش کن بابا، حتماً یه دلیلی داره! برای عوض کردن فضا از جام بلند شدم.
- من برم حاضر بشم.
آکان با خنده پرسید:
- نها خانم، شما نمیخوایی دست آسمین ر ول کنی؟
نها بیشتر بهم چسبید، با اخم جواب داد:
- نه. هنوز دلتنگیم رفع نشده.
آخرین ویرایش توسط مدیر: