جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [رمان غرور بی‌ارزش] اثر « مینا عباسی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط -مینا؛ با نام [رمان غرور بی‌ارزش] اثر « مینا عباسی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 5,136 بازدید, 147 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [رمان غرور بی‌ارزش] اثر « مینا عباسی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع -مینا؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_50

خوابالو گفتم:دریا کجاست؟دریا اومده؟
نفس: دریا غلط کرده اومده باشه...میگم بریم پیش دریااا
_آها باشه برو تو من میام
نفس-هانا پاشو میزنم نصفت میکنما
_اه اه اه اگه گزاشتی کپه مرگمو بزارم!
صبح شده بود مگه چقدر خوابیده بودم من!از جام پاشدم و اماده شدم نفس اماده بود
نفس:بریم
_بریم
درو باز کردیم که با برسام و ارمان مواجه شدیم
برسام: آماده اید؟
_آره
برسام:پس بریم
از ترسم کنار برسام راه میرفتم این مدت که پیش این بودم از ترسم فقط پا به پای این میرفتم جلو. برسام دستمو گرفت و تو دستای خودش چفت کرد و با انگشتام بازی میکرد!به نفس نگاه کردم که چشمکی زد زهرماری زیر لب گفتم و به مسیر خیره شدم!بالاخره رسیدیم به دریا...داشتیم میرفتیم بشینیم روی ساحل که یه مرده عرب با لباسای عربی اومد نزدیکمون ارمان گفت:این چی میگه دیگ؟
برسام:بزار ببینیم چی میگه
محمد:اره معلوم نیست چی میخواد
شهاب:بله؟نعم؟وات؟
تیام :چرا چرت و پرت میگی شهاب؟
شهاب:خب چیکارکنم
مرده:اسلام علیکم! اهلا و سهلا!؟ هل انت بخیر؟
برسام دستشو دراز کرد که با مرده دست بده ارمان دستشو پس زد و گفت:نه اقا اشتباه گرفتی ما اهل سهل‌انگاری نیستیم!
رو به برسام گفت:برسام دست نده میگه ایا اهل سهل انگاری هستید؟ مگه تو اهل سهل انگاری که دست میدی؟ میخواد مارو ببره مجلس پارتی و لعب و خاکبرسری دست بدی بیچاره ایم
برسام با دهن باز نگاهش میکرد . آرمان ادامه داد:انت ما ایرانی...لا این کارا....لا مجلس خاکبرسری و پارتی....لا از این کارها...انت ما ایرانی...ما انقلاب کرده ایم ما از این کارا نمیکنیم لا مهمونی های خاکبرسری...!
فقط نگاهش میکرد مرده بیچاره
ارمان با حرص ادامه داد:ما از نسل امام خمینی ایم شما از نسل صدام...قبلا باهم عداوة داشتیم نه اشتی داشتیم نه صلح..شما بهشتی و چمران و بابایی و مارو با تفنگ تفنگ میدونی چیه؟؟ محمد تفنگ به عربی چی میشه؟
محمد:من چمیدونم چی میشه
ارمان: آخه اسم تو عربیه گفتم شاید بلد باشی اشکال نداره ببین اقا عربه تفنگ و بعد با دستش رو سرش علامت تفنگ گزاشت و گفت:تفنگ اوکی؟
مرده کلافه و مبهوت دستشو گزاشت روی پیشونیش و گفت:چی میگی؟
آرمان یکم نگاهش کرد و یهو خیلی ضایع گفت:سلام!
دیگه من اینو ولش کردم و قاه قاه خندیدم و دستم رو از دست برسام دراوردم و نشستم رو زمین و می‌خندیدم! تا اخم برسام رو دیدم سریع پاشدم و خنده از روی لبم ماسید و به مرده عرب نگاه کردم که با خنده به من نگاه میکرد و به احتمال زیاد برسام به خاطر همین قاطی کرده !
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_51
تا اخم برسام رو دیدم سریع پاشدم و خنده از روی لبم ماسید و به مرده عرب نگاه کردم که با خنده به من نگاه می‌کرد و به احتمال زیاد برسام به خاطر همین قاطی کرده ! دستم رو دوباره گرفت و رو به بچه ها گفت:ما میریم پیش دریا
و اخم وحشتناکی رو به مرد عرب کرد و منو دنبال خودش کشید یکم راه رفت تا عصبانیتش بخوابه ولی یهو مکثی کرد و گفت:چراااا این طوری می‌کنیییی؟می‌خوای منو سگ کنییییی؟؟؟اره؟؟؟مشکل جلب توجه داری؟
_من...من‌به‌خدا...
پرید وسط حرفم و گفت:دهنتو ببند...ببند دهنتو هانا تا نزدم فکتو بیارم پایین
هیچی نگفتم که گفت:چیه؟ لال شدی چرا؟
مظلوم گفتم:خودت گفتی هیچی نگم
کلافه دستی توموهاش کشید و روشو ازم برگردوند. بعد چند دقیقه یهو یکی از پشت خورد بهم و منو پرت کرد طرف برسام و خوردم پشتش که برگشت و محکم گرفتتم وگرنه دوتامون رو زمین پخش می‌شدیم به فردی که این کارو کرد نگاه کردم که همون مرد عرب بود...!با ترس به برسام که با اخم به اون مرده نگاه می‌کرد خیره شدم!
اروم گفتم:برس...ام
نیم نگاهی بهم انداخت و رفت جلو و یقه مرده رو گرفت و گفت:مگهههه مریضیییی عوضیییی؟ به ناموس من دست میزنی؟؟؟ارهههه؟؟؟ برسام نیستم دهنتو آسفالت نبندم و یقشو ول کرد و پرتش کرد رو زمین و افتاد روش و شروع کرد به زدنش...
_برسام....برساممم ولش کننننن
دستمو زدم به بازوشو میکشیدمش اما دریغ از یه خورده حرکت!
جیغ زدم رو به ارمان و محمد و شهاب که اون ور وایساده بودن: اقااااا ارمااااان،، اقاااااا محمممممممدددددد،اقااااااا شهاااببببب
ارمان با تعجب برگشت طرفم و نفس با دیدن برسام رو مرده و صورت اشکی من دویید طرفم...پشت نفس همتا و تیامم دوییدن و ارمان و محمد و شهاب هم رفتن طرف برسام و اونو ازمرده جدا کردن...
برسام: آشغال کثافت.!
آرمان:ولش کن داداش ولش کن
برسام نفس نفس میزد و برگشت طرف من سرمو انداختم پایین....حتما امروز لهم می‌کنه! ازم نگاهشو برگردوند و نشست رو ساحل و تو خودش جمع شد...هممون نشستیم رو ساحل...!
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_52

تیام اروم گفت:چی شده بود هانا؟
_مرده از پشت خورد بهم برسام قاطی کرد
همتا:او مای گاد!
نفس:حق داشته خیلی بد نگاهت می‌کرد مرده
تیام: اره اصلا وحشتناک بود من جای تو میترسیدم
لبخند تلخی زدم...همینم مونده بود مرده بهم دست بزنه تا برسام خون دوتامونو بریزه!به دریا خیره شده بودم...تو این یه ماه خیلی چیزا عوض شده...خیلییی! دیگه اون هانا قبلی نیستم...دیگه شیطنت نمیکنم! انگار واقعا ازدواج کردن روم تاثیر گزاشته !زندگیم واقعا مضخرف شده بود قبل اینکه بیایم کیش...باز الان به لطف ارمان،نفس رو پیدا کردم و بیشتر وقتم با اونم و حوصلم سر نمیره..! تیام گوشیشو دراورد وگفت: یکی بیاد عکس بگیره از منو شهاب
شهاب:دردت به جونم بشین سرجات
تیام:شهاااااب؟
شهاب:لامصب این طوری که میگه شهاب ناخوداگاه باید بگم چشم
تیام خندید و شهاب پاشد و اومد پیشش
تیام: تکون بدید خودتونو عکس بگیرین ازما
نفس:جون تی تی من حوصله ندارم
تیام:تی تی؟؟؟
نفس،:همون تیام
تیام خندید و گفت:تا حالا کسی منو به اسم تی تی صدا نزده بود...جالب بود!
همتا:منم که میدونی تنبلی بدون درمان گرفتم نمی‌تونم پاشم
برسام:دور منم از اون خط قرمزا بکش
محمد:به جون خودم خسته ام!
تیام رو من نگاهش افتاد و چشاشو ریز کرد و لبشو جمع کرد و کج کرد با خنده از جام پاشدم و گفتم:مجبورم دیگ کسی نموند
تیام گوشیشو طرفم گرفت و گفت: آفرین
رفتم تو دریا که قشنگ تر بیفته صدای برسام اومد:کجا میری ؟
_تو دریا عکس قشنگ تر بیفته
برسام:دورتر نرو
_باشه
گوشیو گرفتم و کجش کردم...رشته دانشگاهیم و دبیرستانم عکاسی بود و میدونستم باید چیکار کنم تا دریا هم بیفته عکسو گرفتم و رفتم تو گالری نگاه کردم...جوری بود انگاری شهاب و تیام تو دریا نشسته بودن گوشیو بردم دادم به تیام یکم نگاهش کرد و گفت:نههههههههه باااااباااا پشمامممممم
شهاب:عجب عکسی گرفتی هانا
لبخندی زدم و گفتم:ناسلامتی رشته ام تو دانشگاه و دبیرستان عکاسی بوده.
همتا:جدییی؟؟؟بیا از مام بگیر
_گوشیتو بده
همتا گوشیشو دراوردو داد بهم...ازش گرفتم و شبیه همون عکسو براشون گرفتم و دادم بهش. آرمان و نفس هم نشسته بودن همون طوری منتها نفس برا ارمان شاخ گزاشت...لبخندی زدم و عکسو گرفتم ازشون!
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_53

خیلی عکس قشنگی بود این همیشه دوست داشتم با شوهرم همین ژست رو امتحان کنم وعکس بگیرم! ولی حـــیــف! بعد گرفتن عکسا خواستم برم بشینم سرجام ولی همشون پیش شوهرشون نشسته بودن و نفس کنارارمان به خاطرعکس! مجبوری رفتم نشستم کنار برسام...برسام نگاهی بهم انداخت ..میدونستم داره نگاهم می‌کنه ولی به جلوم که دریا بود خیره شده بودم برسام دستش رفت سمت جیبش و گوشیشو دراورد رو به نفس و همتا و تیام گفت:پاشید یکیتون از ما هم عکس بگیرید.
با تعجب برگشتم طرفش که نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره به دخترا نگاه کرد نفس زودی بلند شد و گفت:بده!
برسام گوشیشو داد به نفس و دستشو دور شونه هام حلقه کرد ومنو نزدیک خودش کرد.... برای اولین بار لبخندی زد که کاملاً مشخص بود و مثل دفعه های قبل محو نبود! منم لبخندی زدم و عکس رو گرفت!نفس رشتش با من فرق میکرد و عکاسی نیومد!نفس رفت رشته حسابداری!
برسام دستشو از دور شونه هام برداشت و گوشیشو از نفس گرفت و نگاهی به عکس انداخت و گوشیشو کج کرد تا منم ببینم و رو بهم گفت:خوب شد؟
سری تکون دادم و اوهومی گفتم! گوشیشو گزاشت جیبش.
تیام: پاشید بریم پاساژ گردی اینجا که کاری نمی‌تونیم کنیم!
شهاب:جون مادرت ول کن عزیزم
تیام: شهاب جان دوست داری قاطی کنم؟شهاب:من غلط کنم پاشید بریم
تیام لبخند پیروزمندانه ای زد و پاشدیم هممون! برگشتیم تو هتل از تو کوچه ماشین برداشتیم دوتا ماشین بود تو یکیشون محمد و همتا و ارمان و نفس نشستن که راننده اش ارمان بود. تو اون یکی برسام و منو تیام و شهاب نشستیم. ارمان خواست راه بیفته ولی ماشین حرکت نکرد برسام کلافه پیاده شد و یکم ور رفتن با ماشین فهمیدم که ماشینشون خراب شده...دستم رو بردم سمت دستگیره ماشین تا پیاده شم که دستم توسط تیام برگردونده شد
تیام:کجا؟
_برم ببینم چی شده
تیام:تو؟؟
_آره بابا بلدم
دستمو از دستش کشیدم بیرون و پیاده شدم.برسام با دیدنم اخمی کرد که گفتم:چی شده؟
برسام:کوفت شده؟میخوری؟
_حرف خودمو که به خودم نزن اونم میقولی بود نه میخوری
برسام:خیلی خب خسته نباشی چی می‌خوای؟
_گفتم چی شده؟!
برسام:خراب شده
_بزن کنار درستش کنم .
ارمان:تووو؟؟؟؟
_بله من..اون موقع که تو دنبال x و yبودی و انتگرال حل می‌کردی من این کاره بودم.
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_54

برسام:اون وقت از کجا؟
_از داییم. دایی علیم یه مکانیکی داشت توی شیراز و بیشتر وقتا ما می‌رفتیم اونجا و منو هوراد اونجا بودیم بیشتروقتا! به خاطر همین یه چیزایی بلدم
سرمو کردم تو کاپوت ماشین این مشکلش از سیمه انقدر استفاده نکردن که این طوری شده! دوتاسیم رو بهم وصل کردم که از هم جدا شده بودن! رو به ارمان گفتم:برو استارت بزن!
ارمان رفت نشست پشت ماشین و استارت زد و ماشین درست شد برسام با تعجب نگاهم می‌کرد. رفتم سوارماشین برسام شدم و برسامم بعد چند دقیقه اومد و سوارماشین شد و ماشین رو راه انداخت...بعد چند دیقه رسیدیم به پاساژ که تیام با ذوق پرید پایین و گفت:شهااببب بیا بریم مانتورو بخوریم
شهاب: آخه دورت بگردم این همه مانتو داری بعدشم بزار پنج دیقه برسیم بعد شروع کن
تیام:شهاااااب!
شهاب:چشم ...چشم برو ببینم چی می‌خوای
تیام وارد مغازه شد. پشتش هممون رفتیم تو مغازه و پرو کرد و با زور خرید. یکم رفتیم اون ور تر کیف دید و بازم خرید همتا و نفسم می‌خریدن و فقط من هیچی نمیخریدم! بی هدف می‌گشتم که چشمم خورد به یه مغازه لباس بچگونه فروش لبخندی روی لبم اومد انگار واقعا به این بچه تو شکمم عادت کرده بودم و دلم نمی‌اومد بلایی سرش بیاد و مشکلی براش ایجاد بشه...حالا شده بود یه تیکه از وجودم و زندگیم...! با صدای برسام از فکر بیرون اومدم: چیزی میخوای؟ _نه
برسام:پس چرا به اون مغازه سیسمونی فروش نگاه می‌کردی
_همین طوری ...چیزای جالبی داره
برسام:خب پس بریم بخریم برا بچه
_نه...نمی‌خواد؛ ما هنوز نمی‌دونیم این بچه چی هست که بخوایم براشم لباس بخریم!
برسام: باشه خیلی خب! خودت چی؟؟؟مانتویی کیفی لباسی وسیله ای چیزی نمی‌خوای؟
_نه ممنون
برسام سری تکون داد و راه افتاد پشتش راه افتادم !
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_55

بعد کلی گشتن و اون سه تا بوزینه خرید کردن برگشتیم خونه و گرفتیم خوابیدیم.
#فردا_صبح

با حس سرگیجه از خواب پاشدم...دستمو گزاشتم روسرم و راه افتادم سمت دستشویی و بعد زدن اب به صورتم یکم حالم جا افتاد و بهتر شد...!رفتم بیرون دیدم نفس و ارمان نشستن و دارن حرف میزنن ارمان اینجا چیکارمیکنه!دوباره برگشتم تو اتاق و یه شال انداختم رو سرم و مانتو پوشیدم منتها دکمه هاشو باز گزاشتم...! رفتم بیرون ارمان با دیدنم ازجاش پاشد واه چرا همچین میکنه.
نفس:عه سلام چطوری ؟؟بیدار شدی؟
ارمان:سلام
_سلام اره صبح بخیر...چی شده؟
نفس:هانا!
_ها؟
نفس: مامان پری ام مریضه!
یکم نگاهش کردم....مامان پری اش یه زن تنها بود که سال ها شوهرش مرده بود و بچه هاشو خودش تنهایی بزرگ کرده بود که میشد خاله میترا و مامان ارمان!با سردرگمی نگاهش میکردم
_نف...نفس!
نفس به هق هق افتاد و افتاد تو بغلم..یادم خیلی دوستش داشت و همیشه کنارش بود دستمو نوازش گرانه روی سرش میکشیدم و لب زدم: دورت بگردم اروم باش....چیزی نیست که! نفس اروم باش ! مریضه دیگه نفس:دکترا گفتن ده درصد امید دارن که حالش خوب بشه!
_همون ده درصد احتمال داره برگرده و درست شه اروم باش تو
نفس:هانا بیا باهم بریم پیش دریا
_باشه عزیزم باشه یع دیقه وایسا برم از برسام اجازه بگیرم بریم
نفس:اون اجازه نمیده
_بزار باهاش حرف بزنم!
نفس باشه ای گفت ومن رو به ارمان گفتم:ارمان هواشو داشته باش الان میام
ارمان سری تکون داد وراه افتادم سمت اتاق برسام و ارمان ! در زدم که صدای برسام اومد:بلههه؟
_منم!
در باز شد و برسام با حوله اومد بیرون لبمو به دندون گرفتم و گفتم:برسام!نفس حالش خوب نیست میخوایم بریم لب دریا میزاری برم ؟
برسام یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:برنامه هاتو چیدی اومدی از من اجازه بگیری؟
سرمو انداختم پایین که دستش نشست رو فکم و صورتم رو اورد بالا و گفت:اره؟منو مسخره کردی؟یا خودتو ؟
هیچی نگفتم که فکم رو ول کرد و برگشت و راه افتاد تو خونه و گفت: نمیری چون من نمیزارم
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_56

_برسااااام
برگشت و اخمی کرد که ساکت شدم و خودمو جمع کردم و رفتم تو و درو بستم
_بزار برم دیگه
برسام:گفتم نه
_برسام تورو خدا نمیخوام فرار کنم که میخوام برم دریا
برسام:خیر!
_بابا من که با یه بچه تو شکمم کجا برم؟
برسام:گفتم نه. یعنی نه رو مخ منم نرو هانا
_اصلا بیا خودتم!
برسام:پوففف عجب گیری کریما
_میاییی؟
برسام:چاره دیگ ای هم دارم؟اگه دارم بگو!
_نوچ نداری بریم
برسام:با حوله ؟
_نوچ زشته با بولیز شلوار
سرشو به نشونه تأسف تکون داد و راه افتاد سمت اتاق و بعد چند دقیقه اومد بیرون و گفت:بریم!
با ذوق راع افتادم سمت اتاق خودمون و درو زدم نفس اماده اومد بیرون و گفت:بریم؟
_اره به ارمانم بگو بیاد!
نفس داد زد:ارماااااااااااااااااااااااااااااااان بیاااااااااااااااااااا
ارمان اومد و راه افتادیم سمت دریا....رسیدیم به دریا ونشستیم رو ساحل!گوشی نفس زنگ خورد...برداشت و روشو نگاه کرد و لبخندی زد و جواب داد:سلاممم دَریهمیشه به دریا می‌گفت دری
_دریاستتت؟
نفس سرشو تکون داد :چطوری خررمن؟
دریا:....
نفس:بمیرربابا همیشه به یاد اونه
دریا:....
نفس:خفه ایکبیری...وای دریا داری خاله میشی
دریا:....
نفس: من گورم کجا بود کفن داشته باشم ...نه گفتم کجا بود گور داشته باشم اصن ولش کن هانا حاملس!
دریا:....
نفس:دریا؟؟؟فوت کردی؟
دریا:....
نفس:خفه الاغ! چه مرگته؟حاملس دیگ
دریا:...
نفس:ووووویییی عرضه داری پیش برسام بگو بزنه از وسط نصفت کنه
دریا:....
نفس:ایششش گمشوو
گوشیو از دستش کشیدم بیرون و گفتم:سیام جینگولم
نفس: زهرمار جینگولم الاغ دستم درد گرفت.
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_57


خفه شویی بهش گفتم و صدای جیغ دریا اومد:هاناااااااا دستمممممم بهت برسههههه تیکه کوچیکه رو میزارم رو تیکه بزرگخ بعد میدمت به شغال ها و کفتارها بخورنت نکبتتتتتتت حاملههههه ایییی؟؟؟از اون نکبت بوقلمون دراز؟؟؟؟من بگیرمتونننن فقط دارتون میزنم!
_ارام باش... آرام باش دریا نفس عمیق بکش!
دریا :زهرمار مرگ میمون
_دریا اومدیم پیش قلت.
دریا:پیش قل من؟درسا که پیشمه!
_اونو میخوام چیکار پیش دریا اومدبم رو ساحل نشستیم
دریا:ساحل؟؟؟؟؟ساحل که خونه داییه!
_گوه نخور دیگ توهم....ساحل کیش!
دریا:مرگ عین ادم بگو دیگ ایششش چندش!
_خب حالا
دریا:جان من کیشی؟
_نوچ کیش میشیم!
دریا:خفه میمون...کجایی واقعا؟
_کیش
دریا:وااااااااوووووو ایولللل مام کیشیم_کیش میشید!
دریا:نه کیش
_کیش میش؟
دریا-مرگگگگ میزنم سرتا کیش کیش کیش
_عمو کیش میش
دریا: هانا دستم بهت نرسه
_خفه
دریا:کجای کیشید؟
_بغل دریا!
دریا:وایسید اونجا مام بیایم
_غلط کردی مگه کیشی تو
دریا:اره ماموریتمون افتاده بود کیش اومدیم
_نگووووو
دریا:بوخودا
نفس:چی شد؟
_دریا اینا دارن میان اینجا!
نفس:شوخیییییی؟؟؟
_ن به خدا
نفس:ایوووووول
دریا:ده دیقه دیگ اونجاییم فعلا
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_58

و قطع کرد با تعجب به گوشی نگاه کردم و یه نگاه به برسام که داشت میرفت تو اب کردم مطمئنم زنده زنده چالم میکنه با ترس رفتم جلو و از بازوش اویزون شدم و با ترس گفتم: برسام...!دریا و درسا دارن میان اینجا!
برسام:خب بیان چیکارکنم!
_تو بدت نمیاد؟
برسام:من دیدن خانوادت رو منع کردم نه دوستات
_واقعاااااا؟
برسام:حالا درسته تا حالا نمیخواستم ببینیشون ولی خب الان کاری نمیشه کرد حق نداری پدرمادرتو ببینی و برادرت وگرنه بقیه مشکلی ندارن
_ایوووولللل بعد متفکر گفتم: کجا داشتی میرفتی؟
برسام اشاره ای به دریا کرد و گفت:شنا...
با ترس و دلهره گفتم:نرو تورخدا
برسام متعجب گفت:چی شده؟
_غرق میشی!
برسام لبخندی روی لبش نشست و بینیمو کشید و گفت:نه ...من کارم همینه از بچگی شنا میکنم تو دریا
چشاشو رو هم گزاشت و راه افتاد سمت دریا چند دیقه بیشتر نگذشته بود که اصلا خبری از برسام و ارمان نبود...با استرس ناخنامو میجوییدم که صدای دریا اومد:واییییی ماماااااان کوچولووو
_دریااا
و پریدم و بغلش کردم....بوسه ای روی گونه اش گزاشتم و دوباره بغلش کردم که از خودش جدام کرد و گفت: زهرمار تف مالیم کردی گمشو_بی ذوق
دریا:خوبه خوبه ....خوبه خودش یه مدت از این کارا متنفر بود
_دلم برا دیوونه بازیات تنگولیده بود...
دریا:قلفونت دلت بشم من ...این نفهمت کجاست
_نفهمم؟
دریا:برسام!
_تو دریا.
درسا:تو این؟؟؟ استغفرالله خجالت بکش
_عه درسااااااا و پریدم بغل درسا با چندشی از خودش جدام کرد و گفت:مرگ !!!شوهرت کجاست؟
_تو دریا
دریا:میزنم نصفت میکنما یعنی چی تو دریا...کدوم خراب شده ای رفته تو ازادی؟
_بابا رفته شنا تو دریا خیلی وقته رفته نگرانم
دریا و درسا و نفس با تعجب نگام کردن و دریا به حرف اومد:برا اون یالغوز نگرانی؟
_اوهوم
دریا:بخوره تو سرت نگرانیت....حداقل نگران یه آدم درست حسابی مثل من می‌شدی
_شوهرمه ها
درسا:گو*ه خورده....چه شوهری...
 
موضوع نویسنده

-مینا؛

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
382
521
مدال‌ها
2
#part_59


_بچم بی پدر بشه تو بزرگش میکنی؟
دریا:دورششش بگردمممم خودم بزرگش می‌کنم
نفس:هه هه هه من بزرگش می‌کنم
درسا: دعوا نکنید خودم بزر...
تا این اومد حرفی بزنه چشمم به آرمان خورد که از آب اومد بیرون و دستش برسام بی جون افتاده بود...محکم ضربه ای به گونه ام زدم و خاک به سرمی گفتم که دریا گفت:هن؟
دوییدم طرف آرمان و برسام بی جون رو نگاه کردم که صورتش زرد شده بود و حالش خوش نبود...اشکام راه خودشون رو پیدا کردن...من چرا داشتم برا فرشته عذابم گریه می‌کردم ؟مگه همون برسامی نیست که منو تا حد مرگ میزد و نمیزاره مادرم و پدرم و برادرم رو ببینم!؟مگه این همون نیست؟چرا این طوری میکنم!
آرمان برسام رو گزاشت رو زمین نشستم کنار برسام دریا و درسا و نفس و آرمان با تعجب نگام میکردن دستمو گزاشتم رو صورت برسام که حالا ته ریش در آورده بود ....
_برسام؟پاشو...تو که نمیخوای تنهامون بزاری؟هوم؟تو پاشو من قول میدم دیگ رو مخت نرم...قول قول میدم که هیچ وقت دیگه ای اعصابت رو خورد نکنم!تو چشاتو باز کن!من قول میدم از همین جا برم و یه جایی باشم که هیچ کسی نباشه! پاشو دیگه ...چرا پا نمی..
هق هق اجازه نداد که حرف بزنم،نزاشت گریه هامو کنم،نزاشت اشکام رو بریزم برای کسی که اسمش تو شناسناممه ،نزاشت اشک بریزم برای مردی که منو میزنه،نزاشت اشک بریزم برای مردی که پدر بچمه! نشسته عررمی‌زنه برا من
رفتم کنار اشکامو پاک کردم ارمان بعد چند دقیقه که معاینه می‌کرد گفت: تنفس مصنوعی می‌خواد!
_خب بده دیگ بهش
ارمان:من نمیتونم این کارو کنم یکم مریضم می‌ترسم مریض شه!
_نفس کارخودته
نفس:به من چه شوهر توعه من تنفس بدم بهش؟
_دریا؟
دریا:برو گمشو اسکل
_درسا؟
درسا:میزنم تو کلتا تا اون مغزپوکت بیشتر از کار بیفته....من بی‌افتم رو شوهرت و تنفس بدم بهش آی کیو؟
_پووف حالا چه خاکی بریزیم تو سرمون
دریا:مرگگگگگ بریز بلدی؟؟؟عنترخب تو محرمشی برو بده دیگ
_من؟؟؟؟؟؟
دریا:ن پ من
_باشه برو بده
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین