- Mar
- 226
- 660
- مدالها
- 2
***
هانا
وقتی رسیدیم از خستگی مردیم. وارد اتاقم شدم و گرفتم خوابیدم. معرفی هم بعداً.
نینا: پاشین بابا مگه شیمیایی زدن بهتون اینجوری غش کردین؟
طبق معمول نینا خونه رو گذاشته رو سرش. با هزار زور و زحمت پا شدم و دست و صورتم رو شستم. نگاهم که افتاد تو آیینه خندم گرفت، انقد خوابم میاومد که نگو، واسه همین حواسم نبود چی پوشیدم، الان فهمیدم! لباسم یه لباس گشاد صورتی چرک با شلوار گشاد آبی و گلهای سفید و زرد. لباسام رو با یه آستین کوتاه قرمز و یه شلوار مشکی عوض کردم و موهام رو هم بافتم. خب بریم سراغ معرفی.
یه پوست سفید و صورت استخوونی با چشم کوچیک عسلی و ابروی مشکی موهام هم فر تا سر شونهام و بینیام استخوونی و لبای نازک. قدم بلند بود و هیکلم لاغر بود، البته نه مثل لیندا. اتاقم تم سفید سورمهای بود. نسبت به اتاق یکی مثل نینا کوچیک بود، ولی دلباز و دلنشین تر. اتاقم یه بالکن کوچیک داشت که داخلش یه صندلی سورمهایی گذاشتم و پردهام هم سفید بود با رگههای خاص و لطیف سورمهایی که همینم خاصش میکرد. کمی اونورتر سرویس بهداشتی و حمام بود. کنار در حمام هم کمد دیواری سفید با میز آرایش سفید و کوچیک قرار داشت. اون سمت اتاق یه تخت کوچیک با روتختی سورمهایی و بالشتکای سفید سورمهایی و کنار تختم یه میز مطالعه سفید با وسایلای سورمهایی بود. کف اتاقم پارکتای سورمهایی قرار داشت و فرش نداشت همینم باعث شیک شدنش شده بود. خب زیاد حرف زدم بریم بیرون ببینم این کلاغ برای چی داره غار غار میکنه. اومدم بیرون دیدم نینا با یه قیافه غضبناک وسط پذیرایی وایساده.
- باز چه مرگته؟ خونه رو گذاشتی رو سرت!
نینا: بابا انگار بهتون پیف پاف زدن غش کردین! پاشین یه چی بخوریم و فیلم ببینیم.
آوا تازه اومد بیرون.
آوا: باشه بابا الان یه چی درست میکنم، بخورید.
زویا: من که گشنه نیستم.
لیندا: منم.
نینا: با اینکه گفتم بیاید غذا، ولی منم سیرم!
آیسل: از بس مریضی.
نینا: جدی میگم، برید لباساتون رو بپوشید با کفش و کیف بیاید ببینیم چه شکلی میشید؟
- باشه بریم.
همه به نوبت رفتیم پوشیدیم و اومدیم بیرون. انگار شوی مدلینگ بود. آیسل و نینا هم انقد مسخره بازی در آوردن که نگو.
نینا: خب حالا که تموم شد بیاین یه چیز براتون آوردم که نگو و نپرس! آوا بپر آشپز خونه پفیلا درست کن بشینیم بخوریم.
آوا: اوکی.
آوا هم پفیلا درست کرد و نشستیم روی زمین که دیدیم بله نینا سیدی خوب بد جلف رو گذاشته. یا خدا نه!
پس قرار غش کنیم از خنده. انقدر خندیدیم که نگو. من دیگه سرخ شده بودم. هر کدوممون یه جای خونه ولو شده بودیم که آخر سر به زور خودم و رسوندم به کنترل و خاموشش کردم. بعد از خندیدنهای پیاپی تصمیم گرفتیم بریم بخوابیم. واقعاً خوش گذشت اون از صبح و موتوری، اونم از شوی مسخرهاشون اینم از این. وای انقد خسته بودم که نگو بچهها هم همین طوری انگار اصلاً حوصله نداشتیم. واسه همین هم رفتیم اتاق و شوت شدیم رو تخت. شروع کردم به شمردن گوسفندا، نینا،آیسل،آوا،زویا،لیندا،نینا،آیسل،... .
اسماشونو نمیگم دارم گوسفندا رو میشمرم (مریض هم خودتونید.).
بعد از گذشتن پنج دقیقه خوابم برد این هفته قطعاً هفته سختیه!
هانا
وقتی رسیدیم از خستگی مردیم. وارد اتاقم شدم و گرفتم خوابیدم. معرفی هم بعداً.
نینا: پاشین بابا مگه شیمیایی زدن بهتون اینجوری غش کردین؟
طبق معمول نینا خونه رو گذاشته رو سرش. با هزار زور و زحمت پا شدم و دست و صورتم رو شستم. نگاهم که افتاد تو آیینه خندم گرفت، انقد خوابم میاومد که نگو، واسه همین حواسم نبود چی پوشیدم، الان فهمیدم! لباسم یه لباس گشاد صورتی چرک با شلوار گشاد آبی و گلهای سفید و زرد. لباسام رو با یه آستین کوتاه قرمز و یه شلوار مشکی عوض کردم و موهام رو هم بافتم. خب بریم سراغ معرفی.
یه پوست سفید و صورت استخوونی با چشم کوچیک عسلی و ابروی مشکی موهام هم فر تا سر شونهام و بینیام استخوونی و لبای نازک. قدم بلند بود و هیکلم لاغر بود، البته نه مثل لیندا. اتاقم تم سفید سورمهای بود. نسبت به اتاق یکی مثل نینا کوچیک بود، ولی دلباز و دلنشین تر. اتاقم یه بالکن کوچیک داشت که داخلش یه صندلی سورمهایی گذاشتم و پردهام هم سفید بود با رگههای خاص و لطیف سورمهایی که همینم خاصش میکرد. کمی اونورتر سرویس بهداشتی و حمام بود. کنار در حمام هم کمد دیواری سفید با میز آرایش سفید و کوچیک قرار داشت. اون سمت اتاق یه تخت کوچیک با روتختی سورمهایی و بالشتکای سفید سورمهایی و کنار تختم یه میز مطالعه سفید با وسایلای سورمهایی بود. کف اتاقم پارکتای سورمهایی قرار داشت و فرش نداشت همینم باعث شیک شدنش شده بود. خب زیاد حرف زدم بریم بیرون ببینم این کلاغ برای چی داره غار غار میکنه. اومدم بیرون دیدم نینا با یه قیافه غضبناک وسط پذیرایی وایساده.
- باز چه مرگته؟ خونه رو گذاشتی رو سرت!
نینا: بابا انگار بهتون پیف پاف زدن غش کردین! پاشین یه چی بخوریم و فیلم ببینیم.
آوا تازه اومد بیرون.
آوا: باشه بابا الان یه چی درست میکنم، بخورید.
زویا: من که گشنه نیستم.
لیندا: منم.
نینا: با اینکه گفتم بیاید غذا، ولی منم سیرم!
آیسل: از بس مریضی.
نینا: جدی میگم، برید لباساتون رو بپوشید با کفش و کیف بیاید ببینیم چه شکلی میشید؟
- باشه بریم.
همه به نوبت رفتیم پوشیدیم و اومدیم بیرون. انگار شوی مدلینگ بود. آیسل و نینا هم انقد مسخره بازی در آوردن که نگو.
نینا: خب حالا که تموم شد بیاین یه چیز براتون آوردم که نگو و نپرس! آوا بپر آشپز خونه پفیلا درست کن بشینیم بخوریم.
آوا: اوکی.
آوا هم پفیلا درست کرد و نشستیم روی زمین که دیدیم بله نینا سیدی خوب بد جلف رو گذاشته. یا خدا نه!
پس قرار غش کنیم از خنده. انقدر خندیدیم که نگو. من دیگه سرخ شده بودم. هر کدوممون یه جای خونه ولو شده بودیم که آخر سر به زور خودم و رسوندم به کنترل و خاموشش کردم. بعد از خندیدنهای پیاپی تصمیم گرفتیم بریم بخوابیم. واقعاً خوش گذشت اون از صبح و موتوری، اونم از شوی مسخرهاشون اینم از این. وای انقد خسته بودم که نگو بچهها هم همین طوری انگار اصلاً حوصله نداشتیم. واسه همین هم رفتیم اتاق و شوت شدیم رو تخت. شروع کردم به شمردن گوسفندا، نینا،آیسل،آوا،زویا،لیندا،نینا،آیسل،... .
اسماشونو نمیگم دارم گوسفندا رو میشمرم (مریض هم خودتونید.).
بعد از گذشتن پنج دقیقه خوابم برد این هفته قطعاً هفته سختیه!
آخرین ویرایش توسط مدیر: