- Mar
- 226
- 660
- مدالها
- 2
هانا: غذا؟
نینا: بیرون میخورم.
لیندا: باشه پس فعلاً.
نینا: فعلاً.
داشت میرفت که دیدم کته به طرز عجیبی آشناس.
- صبرکن ببینم نینا این لباس من نیست؟
نینا با نیش باز به گفت:
- چرا مال خودته میدونستم نمیدیش به من، برای همین دیشب از چمدونت کش رفتم.
خوب بود دم دستم بود. حالا میفهمم چرا در چمدونم باز بود صبحی! اومدم برم سمتش که در رفت و از هتل زد بیرون. آروم سر جام نشستم که هانا با خنده گفت:
-اینو نمیشناسی؟ تا چیزی که میخواد و گیر نیاره ول کن نیست.
- میدونم برای همین حس میکنم تو این ماموریت دهنم سرویسه.
آیسی: شک نکن!
غذاها اومد و ما هم غذاهامون رو در کمال آرامش خوردیم و برگشتیم تو اتاقامون. نمیدونم چرا یه جورایی دلشوره دارم.
هانا: چته اتفاقی افتاده؟
- نمیدونم چرا دلشوره دارم؟ نگران نینام.
هانا: اون بچه نیست قبل از این ماموریت ده تا دیگه از این کار ها رو انجام داده. مطمئنم این سری هم موفق میشه.
- امیدوارم!
***
نینا
بعد از بیرون اومدن از هتل به سمت محل محموله رفتم. بیرون شهر تو خیابون... بود. تاکسی گرفتم و رفتم اونجا. بعد ده دقیقه رسیدم. پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم و فوری ماسکم رو که روش طرح خنده شیطانی بود رو زدم رو صورتم و تا روی دماغم بالا کشیدم و کلاه گپم رو روی سرم گذاشتم. تو هتل پوستم رو با کرم برنزه و یه لنز آبی هم گذاشتم. کار از محکم کاری که عیب نمیکنه. رفتم سمت آدرس که یه سوله مخروبه بود که معلوم بود، چندسال پیش اینطوری خراب شده بود و متروکه بود. یهو چند تا ماشین متوقف شدن. فوری پشت یه دیوار قایم شدم و با دقت نگاه کردم. حدسم درست بود افراد باند استیکرس بودند. چند نفر از ماشینها اومدن بیرون. چند تا مرد درشت که قشنگ من یک سوم اونا بودم، لباسای سرتا پا مشکی با کلانشیکوف های دستشون. در باز شد و یه مرد و یه زن پیاده شدن. قیافه مرده خیلی آشناس! اسمش چی بود؟ اسمش چی بود؟ آهان ساموئل! و اون دختره هم... باورم نمیشه این تلماس؟ خیلی بزرگ شده بود و خیلی هم قشنگ. با دیدنش خاطرات بچگیام جلوی چشمهام رژه رفتن. هیچ وقت فکر نمیکردم مجبور باشم تو این موقعیت ببینمش! با افسوس نگاهش میکردم که دیدم رفتن تو سوله. خیلی آروم و بی سروصدا رفتم نزدیکشون. وقتی رفتم داخل سوله متوجه طبقه بالا شدم. خیلی آروم از دیوار بالا رفتم و رفتم طبقه بالا و پشت یه دیوار قایم شدم. دیدم که داخل سوله چند تا ماشین بود و صدای معاملهاشون واضح شنیده میشد.
ساموئل: کیف!
مرد مقابلش: اول جنس!
تلما: پیترو کیف و بده.
تلما یه کیف از فردی به نام پیترو گرفت و داد دست مرده. مطمئنم مواد مخدره.
وجدان: خسته نباشی دلاور! خودمون میدونیم مواد مخدره.
- شما خفه خون بگیر وجدان جون فعلاً تو این وضع.
-وجدان: یه جوری میگه تو این وضع انگار تقصیر منه! خوبه تقصیر خودته.
اومدم جواب وجدانم رو بدم که یه جسم سرد روی سرم حس کردم. وای نه!
خلافکار: خیلی آروم برگرد. دست از پا خطا کنی میکشمت!
خیلی آروم برگشتم که با یه مرد بلند قد مواجه شدم. فکر نکنم افراد تلما اینا باشن چون لباساشون فرق میکنه. مطمئناً افراد اون یکی باندن که از قبل هم اینجا بودن.
خلافکار: پائولو بیا اینجا ببین چی گیر آوردم.
اون یکی مرده که اسمش پائولو بود اومد سمتم و گفت:
- اوهو اینجارو نگاه یه موش فضول! بهتره ببریمش پیش رئیس.
وای نه! خیلی بد شد اگه ببرتم پیش رئیسشون مطمئناً کل ماموریت خراب میشه. جهنم و ضرر الان بهتر از هر وقت دیگه است. با پشت پا زدم تو سر مرد اولی و اسلحش رو گرفتم و قبل اینکه پائولو شلیک کنه با کلانشیکوف کشتمش. افراد پایین که صدای تیرو شنیدن بهت زده به سمت بالا اومدن. حالا خر بیار و باقالی بار کن! قبل از اینکه برسن از پنجره پریدم پایین چون ارتفاع زیاد نبود. یهو شروع کردن به تیراندازی. منم در رفتم که دیدم هنوز پشت سرم میان. همونطوری در حال فرار بودم که به یه رودخونه رسیدم. در یه تصمیم آنی پریدم تو رود و اونا هم داخل آب شلیک میکردن. بعد از اینکه حس کردم صدای گلوله قطع شد. سرم رو آوردم بیرون. لعنتی باید زودتر برم هتل.
نینا: بیرون میخورم.
لیندا: باشه پس فعلاً.
نینا: فعلاً.
داشت میرفت که دیدم کته به طرز عجیبی آشناس.
- صبرکن ببینم نینا این لباس من نیست؟
نینا با نیش باز به گفت:
- چرا مال خودته میدونستم نمیدیش به من، برای همین دیشب از چمدونت کش رفتم.
خوب بود دم دستم بود. حالا میفهمم چرا در چمدونم باز بود صبحی! اومدم برم سمتش که در رفت و از هتل زد بیرون. آروم سر جام نشستم که هانا با خنده گفت:
-اینو نمیشناسی؟ تا چیزی که میخواد و گیر نیاره ول کن نیست.
- میدونم برای همین حس میکنم تو این ماموریت دهنم سرویسه.
آیسی: شک نکن!
غذاها اومد و ما هم غذاهامون رو در کمال آرامش خوردیم و برگشتیم تو اتاقامون. نمیدونم چرا یه جورایی دلشوره دارم.
هانا: چته اتفاقی افتاده؟
- نمیدونم چرا دلشوره دارم؟ نگران نینام.
هانا: اون بچه نیست قبل از این ماموریت ده تا دیگه از این کار ها رو انجام داده. مطمئنم این سری هم موفق میشه.
- امیدوارم!
***
نینا
بعد از بیرون اومدن از هتل به سمت محل محموله رفتم. بیرون شهر تو خیابون... بود. تاکسی گرفتم و رفتم اونجا. بعد ده دقیقه رسیدم. پول تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم و فوری ماسکم رو که روش طرح خنده شیطانی بود رو زدم رو صورتم و تا روی دماغم بالا کشیدم و کلاه گپم رو روی سرم گذاشتم. تو هتل پوستم رو با کرم برنزه و یه لنز آبی هم گذاشتم. کار از محکم کاری که عیب نمیکنه. رفتم سمت آدرس که یه سوله مخروبه بود که معلوم بود، چندسال پیش اینطوری خراب شده بود و متروکه بود. یهو چند تا ماشین متوقف شدن. فوری پشت یه دیوار قایم شدم و با دقت نگاه کردم. حدسم درست بود افراد باند استیکرس بودند. چند نفر از ماشینها اومدن بیرون. چند تا مرد درشت که قشنگ من یک سوم اونا بودم، لباسای سرتا پا مشکی با کلانشیکوف های دستشون. در باز شد و یه مرد و یه زن پیاده شدن. قیافه مرده خیلی آشناس! اسمش چی بود؟ اسمش چی بود؟ آهان ساموئل! و اون دختره هم... باورم نمیشه این تلماس؟ خیلی بزرگ شده بود و خیلی هم قشنگ. با دیدنش خاطرات بچگیام جلوی چشمهام رژه رفتن. هیچ وقت فکر نمیکردم مجبور باشم تو این موقعیت ببینمش! با افسوس نگاهش میکردم که دیدم رفتن تو سوله. خیلی آروم و بی سروصدا رفتم نزدیکشون. وقتی رفتم داخل سوله متوجه طبقه بالا شدم. خیلی آروم از دیوار بالا رفتم و رفتم طبقه بالا و پشت یه دیوار قایم شدم. دیدم که داخل سوله چند تا ماشین بود و صدای معاملهاشون واضح شنیده میشد.
ساموئل: کیف!
مرد مقابلش: اول جنس!
تلما: پیترو کیف و بده.
تلما یه کیف از فردی به نام پیترو گرفت و داد دست مرده. مطمئنم مواد مخدره.
وجدان: خسته نباشی دلاور! خودمون میدونیم مواد مخدره.
- شما خفه خون بگیر وجدان جون فعلاً تو این وضع.
-وجدان: یه جوری میگه تو این وضع انگار تقصیر منه! خوبه تقصیر خودته.
اومدم جواب وجدانم رو بدم که یه جسم سرد روی سرم حس کردم. وای نه!
خلافکار: خیلی آروم برگرد. دست از پا خطا کنی میکشمت!
خیلی آروم برگشتم که با یه مرد بلند قد مواجه شدم. فکر نکنم افراد تلما اینا باشن چون لباساشون فرق میکنه. مطمئناً افراد اون یکی باندن که از قبل هم اینجا بودن.
خلافکار: پائولو بیا اینجا ببین چی گیر آوردم.
اون یکی مرده که اسمش پائولو بود اومد سمتم و گفت:
- اوهو اینجارو نگاه یه موش فضول! بهتره ببریمش پیش رئیس.
وای نه! خیلی بد شد اگه ببرتم پیش رئیسشون مطمئناً کل ماموریت خراب میشه. جهنم و ضرر الان بهتر از هر وقت دیگه است. با پشت پا زدم تو سر مرد اولی و اسلحش رو گرفتم و قبل اینکه پائولو شلیک کنه با کلانشیکوف کشتمش. افراد پایین که صدای تیرو شنیدن بهت زده به سمت بالا اومدن. حالا خر بیار و باقالی بار کن! قبل از اینکه برسن از پنجره پریدم پایین چون ارتفاع زیاد نبود. یهو شروع کردن به تیراندازی. منم در رفتم که دیدم هنوز پشت سرم میان. همونطوری در حال فرار بودم که به یه رودخونه رسیدم. در یه تصمیم آنی پریدم تو رود و اونا هم داخل آب شلیک میکردن. بعد از اینکه حس کردم صدای گلوله قطع شد. سرم رو آوردم بیرون. لعنتی باید زودتر برم هتل.
آخرین ویرایش توسط مدیر: