- Jun
- 334
- 1,210
- مدالها
- 2
روی زانوهاش افتاد زمین. کمکم صدای هققش اوج گرفت. کنارش نشستم گفتم:
- اصلاً حالت خوب نیست.
با این حرفم گریش بیشتر شد. دست روی شونهاش گذاشتم و گفتم:
- نمیذاریم اب خوش از گلوشون پایین بره، قسم میخورم هرجوری شده تاوان پس میدن.
آریا با مشت به سی*ن*هاش کوبید و گفت:
- با خود عوضیم چیکار کنم؟ نمیتونی بفهمی حالم از خودم بهم میخوره من بیشتر از اونها مقصرم. منم که لایق مردنم منم که روز مرگ مادرم قهقه میزدم بگو با خودم باید چیکار کنم؟
با گریه گفتم:
- آریا مردنت چه سودی به حال مادرامون داره؟
با داد گفتم:
- میفهمی چندتا مادر دیگه این بلا ممکنه سرشون بیاد؟ میفهمی چندتا دختر داره ازشون استفاده میشه که بعداً به قاچاقچیهای بدن فروخته بشن؟ چندتا پسر که مثل ما خانواده درست حسابی ندارن دارن توی اون ازمایشگاه با اون ادمهای رباتی آرزوی مرگ میکنن؟ میخوای بمیری؟ باشه هرجوری که میخوای باش ولی من باید زنده بمونم.
با گریه به خودم اشاره کردم و گفتم:
- آریا به کجا این دختر که تا دیروز کور بوده و از همه ترسوتره میاد قوی باشه؟ من هم مثل تو حالم بده از اینکه قراره چی بشه از اینکه اگه ادم درستش نباشم و باعث مرگهای بیشتری باشم چی؟ آریا من هم بریدم من هم خستهم من هم قهرمان بودن و قوی بودن رو بلد نیستم، ولی اگه توهم بخوای جا بزنی چه کار باید کنم؟
با چشمهای سرخ خون بهم نگاه کردیم و آریا صدای هقهقش قطع شد فقط به من نگاه کرد. با شالم صورت خیسم رو پاک کردم و گفتم:
- بریم؟
منتظر همچنان نگاهم میکرد. آریا بود؟ غم پنهان توی چشمهاش ناگهان پر کشیده بود بلند شدم و گفتم:
- بریم به مامانامون سر بزنیم؟
- اصلاً حالت خوب نیست.
با این حرفم گریش بیشتر شد. دست روی شونهاش گذاشتم و گفتم:
- نمیذاریم اب خوش از گلوشون پایین بره، قسم میخورم هرجوری شده تاوان پس میدن.
آریا با مشت به سی*ن*هاش کوبید و گفت:
- با خود عوضیم چیکار کنم؟ نمیتونی بفهمی حالم از خودم بهم میخوره من بیشتر از اونها مقصرم. منم که لایق مردنم منم که روز مرگ مادرم قهقه میزدم بگو با خودم باید چیکار کنم؟
با گریه گفتم:
- آریا مردنت چه سودی به حال مادرامون داره؟
با داد گفتم:
- میفهمی چندتا مادر دیگه این بلا ممکنه سرشون بیاد؟ میفهمی چندتا دختر داره ازشون استفاده میشه که بعداً به قاچاقچیهای بدن فروخته بشن؟ چندتا پسر که مثل ما خانواده درست حسابی ندارن دارن توی اون ازمایشگاه با اون ادمهای رباتی آرزوی مرگ میکنن؟ میخوای بمیری؟ باشه هرجوری که میخوای باش ولی من باید زنده بمونم.
با گریه به خودم اشاره کردم و گفتم:
- آریا به کجا این دختر که تا دیروز کور بوده و از همه ترسوتره میاد قوی باشه؟ من هم مثل تو حالم بده از اینکه قراره چی بشه از اینکه اگه ادم درستش نباشم و باعث مرگهای بیشتری باشم چی؟ آریا من هم بریدم من هم خستهم من هم قهرمان بودن و قوی بودن رو بلد نیستم، ولی اگه توهم بخوای جا بزنی چه کار باید کنم؟
با چشمهای سرخ خون بهم نگاه کردیم و آریا صدای هقهقش قطع شد فقط به من نگاه کرد. با شالم صورت خیسم رو پاک کردم و گفتم:
- بریم؟
منتظر همچنان نگاهم میکرد. آریا بود؟ غم پنهان توی چشمهاش ناگهان پر کشیده بود بلند شدم و گفتم:
- بریم به مامانامون سر بزنیم؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: