- Dec
- 64
- 134
- مدالها
- 2
پارت ۹
که بردیا گفت کی پایه بازیه همه دست و جیغ نشستیم دور هم هرکی یه بازی میگفت که با رای گیری قرار شد جرئت حقیقت بازی کنیم
بردیا گوشیش رو دراورد گذاشت وسط زد روش بطری شروع کرد به حرکت کردن
رو پگاه و فرهاد افتاد نوبت پگاه بود بپرسه جرئت یا حقیقت
فرها: حقیقت
پگاه:دیشب داشتی با کی حرف میزدی براش میگفتی به خاطرت دنیا رو اتیش میزنم ؟
تا اینو گفت همه پوکیدم از خنده
بردیا :بیشعور یادت ندادن گوش ندی به حرفا بقیه خلاصه با هزار دنگ و فنگ گفت عاشق یه دختری شده و قرار براش خواستگار بیاد و ایک حرفا دوباره زدیم رو گوشی این دفعه افتاد به ترلان و کیا
کیا:انتخاب کن کدوم
ترلان _جرئت
هنوز کامل از دهنش در نیومده
پاشد جوراباش رو دراود گفت برو بشورشون انداخت رو ترلان
ترلان خیلی وسواسی بود جیغ فوش دادن به کیا
ماهم هر هر بخند
هرچی گفت کیا گوش نداد با اجبار با دستمال کاغدی گرفت و بردش پایین مطمئنم رفت بده خدمتکار بندازه تو ماشین اینی که من میشناسم جوراب خودشم نمی شوره
داشتیم بازی می کردیم که افتاد به منو پگاه
پگاه پرسید جرئت یا حقیقت
گفتم حقیقت
پگاه: هنوز عاشق ارتای ؟ همه جا خوردیم از این سوالش
خیلی سخت بود بخوام جوابشو بدم سر انداختم پایین بچه ها شروع کردن بهش توپیدن این چه حرفی بود زدی خجالت نمی کشی و غیره با همون سر پایین بهش گفتم اونقد عوضی نشدم اسم تو شناسنامه کسی باشه
و عاشق یکی دیگه باشم هر احساسی که قبلا داشتم تو دل دفن کردم بعد حرفم دیگه هیچکی حال و حوصله بازی نداشت هرکدوم یه سمت ول شدیم کیا تکیه داد پاشم دراز کرده بود منم سرمو گذاشتم رو پاش دست کشید تو موهام ترلان هم اومد رو اون پاش دراز کشید اروم کیا جوری که فقط خودمون بشنویم گفت واقعا حرف دلت بود بدون اینکه نگاش کنم فقط چشمم به اسمون بالا سرم بود گفتم نمیگم دیگه بهش حسی ندارم اما دیگه عشقی نیست هرچی بود دفن شد تو دلم شاید تا ابد حسرتش رو بخورم اما دیگه نمی شه کاریش کرد
صدای ترلان رو شنیدم_ حست به رادمهر چیه
خیلی این روزا اینو از خودم پرسیدم
با صدای ارومی گفتم _واقعا هیچ حسی ندارم نه نفرت نه دوست داشتن هیچی بی حس بی حس نه ازش نفرت دارم به خاطر اینکه من زنشم چون خودم قبول کردم نه علاقه ای بهش دارم هیچ احساسی بهش ندارم که بخوام بگم دیگه هیچی نگفتیم
با صدا کسری که گفت کی پایه شهربازیه چشامو باز کردم و نگاه کیا کردم
کیا بدون نگاه کردن به بقیه کدوم دیونه ای میره شهربازی با این سن و سالامون در کمال تعجب همه باهم_ من
قرار شد فردا ساعت ۶ همه باهم بریم شهربازی بعدشم شام و بستنی
همونجا همه گرفتن خوابیدن پتو انداختن رو خودشون
وقتی همه خوابیدن فقط منو کیا بیدار بودیم
که بردیا گفت کی پایه بازیه همه دست و جیغ نشستیم دور هم هرکی یه بازی میگفت که با رای گیری قرار شد جرئت حقیقت بازی کنیم
بردیا گوشیش رو دراورد گذاشت وسط زد روش بطری شروع کرد به حرکت کردن
رو پگاه و فرهاد افتاد نوبت پگاه بود بپرسه جرئت یا حقیقت
فرها: حقیقت
پگاه:دیشب داشتی با کی حرف میزدی براش میگفتی به خاطرت دنیا رو اتیش میزنم ؟
تا اینو گفت همه پوکیدم از خنده
بردیا :بیشعور یادت ندادن گوش ندی به حرفا بقیه خلاصه با هزار دنگ و فنگ گفت عاشق یه دختری شده و قرار براش خواستگار بیاد و ایک حرفا دوباره زدیم رو گوشی این دفعه افتاد به ترلان و کیا
کیا:انتخاب کن کدوم
ترلان _جرئت
هنوز کامل از دهنش در نیومده
پاشد جوراباش رو دراود گفت برو بشورشون انداخت رو ترلان
ترلان خیلی وسواسی بود جیغ فوش دادن به کیا
ماهم هر هر بخند
هرچی گفت کیا گوش نداد با اجبار با دستمال کاغدی گرفت و بردش پایین مطمئنم رفت بده خدمتکار بندازه تو ماشین اینی که من میشناسم جوراب خودشم نمی شوره
داشتیم بازی می کردیم که افتاد به منو پگاه
پگاه پرسید جرئت یا حقیقت
گفتم حقیقت
پگاه: هنوز عاشق ارتای ؟ همه جا خوردیم از این سوالش
خیلی سخت بود بخوام جوابشو بدم سر انداختم پایین بچه ها شروع کردن بهش توپیدن این چه حرفی بود زدی خجالت نمی کشی و غیره با همون سر پایین بهش گفتم اونقد عوضی نشدم اسم تو شناسنامه کسی باشه
و عاشق یکی دیگه باشم هر احساسی که قبلا داشتم تو دل دفن کردم بعد حرفم دیگه هیچکی حال و حوصله بازی نداشت هرکدوم یه سمت ول شدیم کیا تکیه داد پاشم دراز کرده بود منم سرمو گذاشتم رو پاش دست کشید تو موهام ترلان هم اومد رو اون پاش دراز کشید اروم کیا جوری که فقط خودمون بشنویم گفت واقعا حرف دلت بود بدون اینکه نگاش کنم فقط چشمم به اسمون بالا سرم بود گفتم نمیگم دیگه بهش حسی ندارم اما دیگه عشقی نیست هرچی بود دفن شد تو دلم شاید تا ابد حسرتش رو بخورم اما دیگه نمی شه کاریش کرد
صدای ترلان رو شنیدم_ حست به رادمهر چیه
خیلی این روزا اینو از خودم پرسیدم
با صدای ارومی گفتم _واقعا هیچ حسی ندارم نه نفرت نه دوست داشتن هیچی بی حس بی حس نه ازش نفرت دارم به خاطر اینکه من زنشم چون خودم قبول کردم نه علاقه ای بهش دارم هیچ احساسی بهش ندارم که بخوام بگم دیگه هیچی نگفتیم
با صدا کسری که گفت کی پایه شهربازیه چشامو باز کردم و نگاه کیا کردم
کیا بدون نگاه کردن به بقیه کدوم دیونه ای میره شهربازی با این سن و سالامون در کمال تعجب همه باهم_ من
قرار شد فردا ساعت ۶ همه باهم بریم شهربازی بعدشم شام و بستنی
همونجا همه گرفتن خوابیدن پتو انداختن رو خودشون
وقتی همه خوابیدن فقط منو کیا بیدار بودیم