- Dec
- 64
- 134
- مدالها
- 2
پارت ۳۹
سمت اتاق رفتم بعد دو ساعت چمدونم جمع بود زیپ چمدون رو بستم. بیرون راه افتادم. دم در اتاق ایستادم که در اتاق ترانه باز شد بیرون اومد
_ واقعاً داری میری؟
_آره عزیزم اینجوری بهتره
_کاش الان نمیرفتی
_الان دو روز دیگه نداره گلم یه مدت تنها باشم باید فکرهام رو کنم
_باشه گلم خوش بگذره
بغلش کردم و بوسش کردم سمت راه پلهها راه افتادم.
یهویی چمدون رو یکی گرفت دیدم آرتا چمدون رو گرفته داره از پلهها پایین میره دلم واقعاً برای آرتا میسوزه تنها کسی که از همه طرف بهش ضربه وارد شد من که با نقشه وارد زندگیش شدم چه ازدواج من با رادمهر و حالا که خواهرش هستم یه آه بلند کشیدم از پلهها پایین رفتم.
روی نگاه کردن تو چشمهاش رو نداشتم با سر پایین
_ ممنون
_خواهش کاری داشتی بهم زنگ بزن مراقب خودتم باش
_چشم
_سرتو بگیر بالا تو اشتباهی نکردی مقصر همه چی پدر منه نه تو همون دختر کوچولو باش که لجباز و یه دنده بود.
سرم رو بالا گرفتم و فقط تونستم یه سری تکون بدم و چشمهام رو ازش بدزدم نمیتونستم با وجدانم کنار بیام.
سمت در خروجی رفتم که یکی از بادیگاردها تا منو دید سرش رو پایین انداخت
_خانم ماشین اماده اس
_باشه بریم
با اینکه میخواستم با ماشین خودم برم ولی بعد حرفهای دیشب یاشار ترس بدی تو دلم افتاده بود منتظر بودم رادمهر بگه نرو تا نمیرفتم ولی نبودش.
سوار ماشین شدم حرکت کرد یه راننده و یه محافظ تو ماشین با من بودن
یه ماشین با دو تا محافظ پشت سرمون با کمترین فاصله حرکت می کرد تا رسیدن به شمال هدفون گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش دادم با ایستادن ماشین چشامهام روباز کردم.
در کنارم رو راننده باز کرد
_ خانم بفرمایید
پیاده شدم یه تشکر کردم.
سمت ویلا راه افتادم داخل که رفتم باد سردی بهم خورد که یخ زدم.
هجوم یکباره خاطرهها باعث شد چشمهام پر اشک بشن دلم نمیخواست دوباره بهشون فکر کنم با تماس دیشبم به سرایدار خونه مرتب و تمیز بود و یخچال پر مواد غذایی از اون جایی که آدم دل رحمی بودم
رفتم در خونه رو باز کردم دیدم نگهبانها با راننده تو حیاط ایستادن تو این سرما
_میتونید داخل بیاین
_نه خانم راحتیم
_تعارف نکردم باهاتون بیاین تو اتاقهای طبقه پایین رو بردارین چند روزی که اینجا هستم تو حیاط یخ میزنین با تردید یه نگاه به همدیگه کردن و اومدن تو
_ راحت باشین من طبقه بالام میخوام زنگ بزنم غذا بیارن چی میخورین؟
_خانم ممنون ما چیزی میل نداریم.
_بذارین یه چیزی بگم اول اینکه هی به من خانم خانم نگین تا اینجا هستیم اسمم سلینا س هر جور میخواین صدام کنین هم شما راحت باشین هم من دوماً تعارف نداریم با هم دیگه وقتی شما برای مراقبت از من اومدین پس این حرفارو بزارین کنار که به همه خوش بگذره فکر کنین اومدین تعطیلات
_ همه با هم چشم گفتن
_حالا بگین چی میخورین تا سفارش بدم بیارن
_خانم میخواین ما بریم بگیریم
_نه واقعا دوست دارین اون روی منو ببنین؟
_ببخشید آبجی
_آفرین پسر خوب حالا اسمهاتون رو هم بگین بدونم
راننده_آبجی من مرتضیام
_آبجی من هم متین
_ محمدم سلینا خانم
_ خوبه گفتم خانم رو نگین ها
_من هم کوچیک شما رضام
_خوبه اینجوری بهتر شد حالا بگین چی میخورین
بعد پرسیدن از همه یه تشکری کردن و یه خواهش می کنم گفتم رفتم سمت گوشیم زنگ زدم رستوران سفارش غذا و سالاد و دسر و نوشیدنی دادم .
تا اومدن غذا سمت اتاقم رفتم.
چمدون رو توی طبقه دوم گذاشته بودن با خودم توی اتاق بردم. لباسهام رو با یه تونیک و شلوار عوض کردم یه شال هم روی سرم گذاشتم که با حالت بالا سرم بستم.
یه آبی به دست و صورتم زدم رفتم پایین دیدم غذا رو آوردن چون از قبل با همراه بانک حساب کردم مرتضی رو فرستادم بره غذا هارو بگیره
سمت اتاق رفتم بعد دو ساعت چمدونم جمع بود زیپ چمدون رو بستم. بیرون راه افتادم. دم در اتاق ایستادم که در اتاق ترانه باز شد بیرون اومد
_ واقعاً داری میری؟
_آره عزیزم اینجوری بهتره
_کاش الان نمیرفتی
_الان دو روز دیگه نداره گلم یه مدت تنها باشم باید فکرهام رو کنم
_باشه گلم خوش بگذره
بغلش کردم و بوسش کردم سمت راه پلهها راه افتادم.
یهویی چمدون رو یکی گرفت دیدم آرتا چمدون رو گرفته داره از پلهها پایین میره دلم واقعاً برای آرتا میسوزه تنها کسی که از همه طرف بهش ضربه وارد شد من که با نقشه وارد زندگیش شدم چه ازدواج من با رادمهر و حالا که خواهرش هستم یه آه بلند کشیدم از پلهها پایین رفتم.
روی نگاه کردن تو چشمهاش رو نداشتم با سر پایین
_ ممنون
_خواهش کاری داشتی بهم زنگ بزن مراقب خودتم باش
_چشم
_سرتو بگیر بالا تو اشتباهی نکردی مقصر همه چی پدر منه نه تو همون دختر کوچولو باش که لجباز و یه دنده بود.
سرم رو بالا گرفتم و فقط تونستم یه سری تکون بدم و چشمهام رو ازش بدزدم نمیتونستم با وجدانم کنار بیام.
سمت در خروجی رفتم که یکی از بادیگاردها تا منو دید سرش رو پایین انداخت
_خانم ماشین اماده اس
_باشه بریم
با اینکه میخواستم با ماشین خودم برم ولی بعد حرفهای دیشب یاشار ترس بدی تو دلم افتاده بود منتظر بودم رادمهر بگه نرو تا نمیرفتم ولی نبودش.
سوار ماشین شدم حرکت کرد یه راننده و یه محافظ تو ماشین با من بودن
یه ماشین با دو تا محافظ پشت سرمون با کمترین فاصله حرکت می کرد تا رسیدن به شمال هدفون گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش دادم با ایستادن ماشین چشامهام روباز کردم.
در کنارم رو راننده باز کرد
_ خانم بفرمایید
پیاده شدم یه تشکر کردم.
سمت ویلا راه افتادم داخل که رفتم باد سردی بهم خورد که یخ زدم.
هجوم یکباره خاطرهها باعث شد چشمهام پر اشک بشن دلم نمیخواست دوباره بهشون فکر کنم با تماس دیشبم به سرایدار خونه مرتب و تمیز بود و یخچال پر مواد غذایی از اون جایی که آدم دل رحمی بودم
رفتم در خونه رو باز کردم دیدم نگهبانها با راننده تو حیاط ایستادن تو این سرما
_میتونید داخل بیاین
_نه خانم راحتیم
_تعارف نکردم باهاتون بیاین تو اتاقهای طبقه پایین رو بردارین چند روزی که اینجا هستم تو حیاط یخ میزنین با تردید یه نگاه به همدیگه کردن و اومدن تو
_ راحت باشین من طبقه بالام میخوام زنگ بزنم غذا بیارن چی میخورین؟
_خانم ممنون ما چیزی میل نداریم.
_بذارین یه چیزی بگم اول اینکه هی به من خانم خانم نگین تا اینجا هستیم اسمم سلینا س هر جور میخواین صدام کنین هم شما راحت باشین هم من دوماً تعارف نداریم با هم دیگه وقتی شما برای مراقبت از من اومدین پس این حرفارو بزارین کنار که به همه خوش بگذره فکر کنین اومدین تعطیلات
_ همه با هم چشم گفتن
_حالا بگین چی میخورین تا سفارش بدم بیارن
_خانم میخواین ما بریم بگیریم
_نه واقعا دوست دارین اون روی منو ببنین؟
_ببخشید آبجی
_آفرین پسر خوب حالا اسمهاتون رو هم بگین بدونم
راننده_آبجی من مرتضیام
_آبجی من هم متین
_ محمدم سلینا خانم
_ خوبه گفتم خانم رو نگین ها
_من هم کوچیک شما رضام
_خوبه اینجوری بهتر شد حالا بگین چی میخورین
بعد پرسیدن از همه یه تشکری کردن و یه خواهش می کنم گفتم رفتم سمت گوشیم زنگ زدم رستوران سفارش غذا و سالاد و دسر و نوشیدنی دادم .
تا اومدن غذا سمت اتاقم رفتم.
چمدون رو توی طبقه دوم گذاشته بودن با خودم توی اتاق بردم. لباسهام رو با یه تونیک و شلوار عوض کردم یه شال هم روی سرم گذاشتم که با حالت بالا سرم بستم.
یه آبی به دست و صورتم زدم رفتم پایین دیدم غذا رو آوردن چون از قبل با همراه بانک حساب کردم مرتضی رو فرستادم بره غذا هارو بگیره
آخرین ویرایش: