- Feb
- 299
- 181
- مدالها
- 2
⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️
⚪️
شوفر فردی من Part 79
دارنوش بلند شد و عصبی داد زد:
+ بسه دیگه تینا از موقعی که رامش اومده اینجا هی داری یه عیبی میزاری روی این دختر..... جلوی حسادتهای دخترانهات رو بگیر وگرنه دفعهی بعدی خودم باهات برخورد میکنم.
بعدش هم بلند شد و رفت بالا. منم تصمیم گرفتم تا تنور داغه بچسبونم. پس بغض کردم و خودن رو زدم به گریه که کامیلا فکر کرد واقعی دارم گریه میکنم بلند شد و بغلم کرد و بعد عصبی به محمدخان گفت:
+ من نمیزارم دخترم بشه مثل من که از یه چشمش خون بیاد دز یه چشمش اشک......
بعدشم از زیر بغلم گرفت و برد اتاقم..... منو خوابوند و روم پتو کشید و رفت بیرون..... دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر خنده، وای عجب نمایشی درست شد. خیلی خوب بود.در اتاق زده شد مریم خانم اومد داخل، خدای من هرجا هم که میری این مریم خانم هست.
_ بله مریم خانم دوباره چیشده.
+ خانم دارنوش خان کارتون دارن....
_ باشه تو برو.
مریم خانم رفت بیرون و من با خودم گفتم یعنی چیکارم داره؟... ولی تا نرم نمیفهمم چیکارم داره..... بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون..... چند تقه به در اتاق کار دارنوش زدم که گفت بفرمائید.
رفتم داخل و در رو بستم. کسرا و دارنوش نشسته بودن و به من نگاه میکردن تعجب کردم و واقعا کنجکاو شدم که چیکار دارن؟...
_ با مَن کاری دارین؟......
+ آره بیا بشین رامش.....
نشستم روی مبل کناره کسرا......
+ میخوایم از نقشه برات بگیم رامش.
با تعجب به کسرا نگاه کردم که دارنوش گفت:
+ عمو هم جز این نقشه هست....... خب شروع میکنم،ببین چند وقت پیش یعنی چند روز قبل از اینکه بیای عمارت عمو از اومد شرکت من و میخواستیم باهم شرکت منو اداره کنیم. تا اینکه ما باهم متحد شدیم و تو اومدی عمارت.... از اون روز هم اینقدر اتفاق افتاد که عمو فرصت نکرد سهامش رو بفروشه و اومد با من صحبت کرد و منم تصمیم گرفتم که سهام عمو رو واگذار کنیم به تو..... و خب سهام عمو از سهام پدر من خیلی بیشتره و یعنی تو سهم بیشتری داری.....
خیلی تعجب کردم و با تعجب گفتم:
_ من که اصلا از این چیزا سر در نمیارم منظورم همین شرکت داری این چرت و پرت ها...... بعدشم من برم اونجا مثلا که چی؟.... ها؟
کسرا با لبخند و صبوری گفت:
+ تو لازم نیست کاری کنی رامش جان ما تو رو اونجا میفرستیم برای اینکه نقشهی اونا رو برملا کنی...... من چندروز پیش شنیدم که علی و بابا درباهی یه فلش صحبت میکردن فکر کنم تمام اطلاعات این چند سال کثافتکاریشون اون تو باشه.
_ خب چرا خودتون اون کارو نمیکنید؟
+ این نقشهی تو و دارنوش هست من فقط سهام رو دادم..... امیدوارم تو این نقشه موفق بشید......
نویسنده:نیایش معتمدی
⚪️⚪️⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️⚪️
⚪️⚪️
⚪️
شوفر فردی من Part 79
دارنوش بلند شد و عصبی داد زد:
+ بسه دیگه تینا از موقعی که رامش اومده اینجا هی داری یه عیبی میزاری روی این دختر..... جلوی حسادتهای دخترانهات رو بگیر وگرنه دفعهی بعدی خودم باهات برخورد میکنم.
بعدش هم بلند شد و رفت بالا. منم تصمیم گرفتم تا تنور داغه بچسبونم. پس بغض کردم و خودن رو زدم به گریه که کامیلا فکر کرد واقعی دارم گریه میکنم بلند شد و بغلم کرد و بعد عصبی به محمدخان گفت:
+ من نمیزارم دخترم بشه مثل من که از یه چشمش خون بیاد دز یه چشمش اشک......
بعدشم از زیر بغلم گرفت و برد اتاقم..... منو خوابوند و روم پتو کشید و رفت بیرون..... دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر خنده، وای عجب نمایشی درست شد. خیلی خوب بود.در اتاق زده شد مریم خانم اومد داخل، خدای من هرجا هم که میری این مریم خانم هست.
_ بله مریم خانم دوباره چیشده.
+ خانم دارنوش خان کارتون دارن....
_ باشه تو برو.
مریم خانم رفت بیرون و من با خودم گفتم یعنی چیکارم داره؟... ولی تا نرم نمیفهمم چیکارم داره..... بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون..... چند تقه به در اتاق کار دارنوش زدم که گفت بفرمائید.
رفتم داخل و در رو بستم. کسرا و دارنوش نشسته بودن و به من نگاه میکردن تعجب کردم و واقعا کنجکاو شدم که چیکار دارن؟...
_ با مَن کاری دارین؟......
+ آره بیا بشین رامش.....
نشستم روی مبل کناره کسرا......
+ میخوایم از نقشه برات بگیم رامش.
با تعجب به کسرا نگاه کردم که دارنوش گفت:
+ عمو هم جز این نقشه هست....... خب شروع میکنم،ببین چند وقت پیش یعنی چند روز قبل از اینکه بیای عمارت عمو از اومد شرکت من و میخواستیم باهم شرکت منو اداره کنیم. تا اینکه ما باهم متحد شدیم و تو اومدی عمارت.... از اون روز هم اینقدر اتفاق افتاد که عمو فرصت نکرد سهامش رو بفروشه و اومد با من صحبت کرد و منم تصمیم گرفتم که سهام عمو رو واگذار کنیم به تو..... و خب سهام عمو از سهام پدر من خیلی بیشتره و یعنی تو سهم بیشتری داری.....
خیلی تعجب کردم و با تعجب گفتم:
_ من که اصلا از این چیزا سر در نمیارم منظورم همین شرکت داری این چرت و پرت ها...... بعدشم من برم اونجا مثلا که چی؟.... ها؟
کسرا با لبخند و صبوری گفت:
+ تو لازم نیست کاری کنی رامش جان ما تو رو اونجا میفرستیم برای اینکه نقشهی اونا رو برملا کنی...... من چندروز پیش شنیدم که علی و بابا درباهی یه فلش صحبت میکردن فکر کنم تمام اطلاعات این چند سال کثافتکاریشون اون تو باشه.
_ خب چرا خودتون اون کارو نمیکنید؟
+ این نقشهی تو و دارنوش هست من فقط سهام رو دادم..... امیدوارم تو این نقشه موفق بشید......
نویسنده:نیایش معتمدی