- Feb
- 299
- 181
- مدالها
- 2
🍳🥚🍳🥚🍳🥚
🍳🥚🍳🥚🍳
🍳🥚🍳🥚
🍳🥚🍳
🍳🥚
🍳
رانندهی شخصی من Part 29
+ هی چرا گریه میکنی دختر خوب؟
_ وای..... خدایا.... من.... دیگه.... تحمل..... ندارم.
بخاطر هق هق نمیتونست کامل حرف بزنه برای همین تکه تکه حرف میزد.
+ کمکت میکنم که عسل خوب بشه اما تو هم باید کمکم کنی.
چشماش برق زد و گفت:
_ واقعا کمک میکنی؟
+آره
_ من چه..... کمکی.... بکنم؟
+ باید کمک کنی که محمد خان رو زمین بزاریم.
هیچی نگفت فقط رفت توی فکر و ساکت شد.
_ میشه برم خونه.
+ آره بریم من میرسونمت.
_ مرسی.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و به من آدرس رو داد. آدرس رو که دیدم تعجب نکردم حتما رامش همسایهی نادر اینا هستش و نادر به رامش کمک میکنه.
+خب خدانگهدار دختر عمو
پوزخند زد و گفت:
_ خدانگهدار پسرعمو
بعدشم پیاده شد و رفت.
نویسنده:نیایش معتمدی
🍳🥚🍳🥚🍳
🍳🥚🍳🥚
🍳🥚🍳
🍳🥚
🍳
رانندهی شخصی من Part 29
+ هی چرا گریه میکنی دختر خوب؟
_ وای..... خدایا.... من.... دیگه.... تحمل..... ندارم.
بخاطر هق هق نمیتونست کامل حرف بزنه برای همین تکه تکه حرف میزد.
+ کمکت میکنم که عسل خوب بشه اما تو هم باید کمکم کنی.
چشماش برق زد و گفت:
_ واقعا کمک میکنی؟
+آره
_ من چه..... کمکی.... بکنم؟
+ باید کمک کنی که محمد خان رو زمین بزاریم.
هیچی نگفت فقط رفت توی فکر و ساکت شد.
_ میشه برم خونه.
+ آره بریم من میرسونمت.
_ مرسی.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و به من آدرس رو داد. آدرس رو که دیدم تعجب نکردم حتما رامش همسایهی نادر اینا هستش و نادر به رامش کمک میکنه.
+خب خدانگهدار دختر عمو
پوزخند زد و گفت:
_ خدانگهدار پسرعمو
بعدشم پیاده شد و رفت.
نویسنده:نیایش معتمدی