- Nov
- 57
- 306
- مدالها
- 2
پارت ۳۸:
تو این دو سه روز اتفاق خاصی نیفتاد مام میرفتیم دانشگاه و میومدیم مهرو و مانیم حلقه هاشونو خریده بودن تالارو این چیزام بابامو بابای مهرو راست و ریس کرده بودن
الانم روز جشن عقد خواهرمه گیلی لی لی لی ...
از خواب پاشدم رفتم حموم یه ساعتی تو حموم بودم بعدش اومدم بیرون یه بلوز شلوار پوشیدم حولمم دور سرم پیچیدم رفتم پایین .صبحونرو که زدیم مامانم قرار بود با خالم برن آرایشگاه ولی من نرفتم کلا علاقه ایی به آرایشگاه نداشتم به دلم نمینشست کسی دیگه آرایشم کنه واسه عروسیش ولی مجبورم برم الان احتیاجی نبود منم نرفتم .
مهرو صبح قرار بود بره آخه ساعت ۴ قرار محضر بود بعدشم که آتلیه بعدش میومدن تالار .
صبحونرو زدیم مامان با ترسا رفتن آرایشگاه من ماندم تنهایی تنها .
رفتم بالا موهامو سشوار کشیدم موهای من شلاقی بود نیازی به اتو نبود ولی یخورده ماسک و که توش مواد کراتینم داشت به موهام زدم که برق بزنه زیبا بشه
میخواستم موهامو باز بزارم پس قشنگ شونش کردم یه تل نازک که نگینای ریز روش داشت به رنگ یاسی زدم و دوتا شاخکای سوسکیمم ریختم رو صورتم عالی شد به به
بریم واسه آرایش یه میکاپ گیرا میخواستم به چشمام بزنم تصمیم گرفتم لنز بزارم لنز طوسی یخی وقتی لنز میزاشتم چشمام دوبرابر وحشی میشد ، لنزو گذاشتم چشمای من چون زیادی مشکی بود جز لنز یخی رنگ دیگه ایی تو چشمای من دیده نمیشد .
یخورده صبر کردم قشنگ تو چشمم ثابت بمونه و اذیت نکنه .
علی رغم میلم یذره کرم زدم یه نقطه رو هر مکان خخخخ
بعد از بِلند کردنش ژر گونه صورتی کمرنگ زدم .
ابروهامو لیفت کردم سمت بالا و روی چشمم با سایه طوسی و مشکی کار کردم یه خط چشم گربه ایم کشیدم داخل چشمم مداد مشکی میکاپم باعث شده بود چشم و ابروم کشیده ترو دریده تر بشه اوف خخخ
پودر فیکسم زدم و یه رژ صورتیم زدم چون آرایش چشمم زیاد بود به لبم کمرنگ زدم .
خیلی عالی شد از این زلم زینبو ها زیاد داشتم ولی دستبند میعاد یچیدیگه بود اونو انداختم دستم دیگه ساعتم ننداختم .
یه جوراب شلواری رنگ پا پوشیدم لباسم تقریباً بلند بود دیگه تا اونجا شلوار میپوشیدم .
لباسمم پوشیدم با فلاکت زیپشو کشیدم بالا کفشمم
پام کردم رفتم جلو آینه گردنبد مهیار قشنگ از یقه هفت لباسم معلوم بود خداروشکر یقم خیلی باز نبود در حدی که گردنبند معلوم شه فقط
گردنبد طلایی با پوست سفیدم تضادی قشنگی برقرار کرده بود .
صدای مامان اینا از بیرون میومد مگه چقدر کار من طول کشید
ساعتو نگا کردم سه و نیم بود اووو انقد من طولش دادم یعنی دیر شد برم پایین .
شلوار تقریبا گشاد سفید پوشیدم با پالتوی یاسی جلو باز یه همون شال سفیدم که روز تولدم پوشیده بودم . کیف دستی سفیدمم برداشتم گوشیمو کادوی مهرو و مانی گذاشتم داخلش عطرمم زدم رفتم پایین . یادم رفت شونمو ورداشتم دوباره رفتم تو اتاق یه شونه کوچولو ورداشتم و رژ لبمم ورداشتم تند تند رفتم پایین .
بابا:شوکا زود باش دیگه دیر شد .
من:اومدم اومدم .
مامان:من رفتم آرایشگاه اومدم انقد طولش ندادم .
کلی غر سرم زدن و باهم رفتیم سوار ماشین بابا شدیم و راه افتادیم سمت محضر .
یه ربع بعد رسیدیم رفتیم داخل بیشتریا اومده بودن
بچه ها همه بودن پدر مادر مانی عمه اینا هرکسی که لازم بود اینجا باشه بود .
مهیار لباساشو پوشیده بود موهاشم خوشگل کرده بود دلم ضعف رفت براش انصافا اینجا بازم یه ب*و*س* گندرو میطلبید .
به همه سلام کردیم رسیدم به مادر مانی .
من : سلام خاله
خاله :سلام دخترم ماشالا چقدر خوشگل شدی البته خوشگل بودیا منکه بچه به سنوسال تو ندارم ، اگه داشتم توام عروس خودم میشدی و بعدشم بغلم کرد فشششارررر داد .
چه یهو محبتش قلبمه شد خاله .
خاله:ایشالا خوشبخت بشی دخترم .
من:فداتشم خاله مرسی .
رسیدم به میعاد .
من: به به داداش بی معرفته من خبرم ازمن نمیگیری .
میعاد:سلام غرغرو برس بعدا ببند به رگبار ، چه خوشگل شدی میخوای مهیار و سکته بدی امشب
من: ما اینیم دیگه ذاتا دلبرم میدونی .
میعاد خندیدو گفت :بیشرف .
محمد : هی لوس کیجا ( دختر لوس ) ، بیا اینجا ببینم .
من:سلاممم دیونه خودم .
محمد: دلم تنگ شده بود برات میمون .
من:خواهش میکنم سلامت باشید لطف داری .
محمد: اوه چشماشو حالالنزم گذاشته کم وحشی بود وحشیترش کردی .
من:دیگه دیگه .
رفتم طرف مهیار اصن اون لحظه که داشتم این لباسو میخریدم حواسم نبود که باهم ست میشیم الان فهمیدم گیجما .
نگاش کردم اونم زل زد تو چشمام چه جذاب شده بود خدایا دلم نمیخواست چشم ازش بردارم .
من : سلام مهیار
مهیار داشت دوباره عرق میکرد و قرمز میشد .
مهیار: سسسسس سلااام عزززیززمم .
نمیتونستم دیگه اونجا وایسم رفتم پیش دخترا.
آسنا : چه جیگر شدی بیشور
من : جیگر بودم .
کلی حرف زدیم و خندیدیم تا بلاخره عروس داماد اومدن .
اخییییی چقدر ناز شده بود مهرو مانیم همینطور .
اومدن نشستن تو جایگاهشون منم یه طرف پارچرو گرفتم
آسنا یه ورش همتام قند میسابید .
سه بار عاقد پرسید و مهروام بله رو گفت
همه اومدن کادو هاشونو دادن .
من آخرین نفر رفتم دوتا دستنبد ست از این زنجیریا گرفته بودم براشون .
مهرو رو بغل کردم کلی چلوندمش تف مالیش کردم .
من:خوشبخت بشی ابجیییی جونم گوگولیییی
مهرو:خفم کردی شوکا مرسی جیگرم
مهرو:چه تیکه ایی شدی
من: مث آدم نمیتونی تعریف کنی
مهرو: همینم زیادیته
من: میمون
من:مانی جون داداشم ایشالا خوشبخت بشی
مانی :قربونت بشم مرسی اجی ایشالا توام خوشبخت بشی .
من: متشکرم
کادو هارو دادن دست مامان من و پاشدن رفتن آتلیه .
تازه ساعت پنج و نیم بود تالار ساعت هفت شروع میشد
پدر مادر بچه هام اومده بودن پدر مادر مهیارم بودن ، پسرا همشون آمل زندگی میکردن از اینجام یخورده دور بود همگی باهم رفتیم خونه خاله اینا .
______________________________________________
تو هال نشسته بودیم دور هم که محمد پاشد
محمد:عاوو هچی نشتین همدیگه نیا هاکنید ، عروسیه وریریسین آهنگ بنین سِوا هاکنین (عع الکی نشستین همدیگر و نگامیکنید عروسیه پاشید آهنگ بزارید برقصید).
حامد:الان انرژیمون تموم میشه بزاواسه تالار .
محمد:من تا صب انرژی دارم .
محمد:خاله میشه فلش بزنم به تلویزیون .
یاسر:این فلشت همشمباهاته ..
محمد:آهان برار این می جون یاره (آره داداش این یار جونیمنه )
همه بهش خندیدن .
خالم:آره پسر بزار چرا نمیشه .
محمد:چاکرم .
من رو کردم به مامان محمد گفتم :خاله این تو خونم اینجوریه یا چی؟
مامانش :آره دِتَر پوست مارو کنده .
منم باخنده جوابشو دادم .
محمد آهنگ گذاشت کلی اونجا با پسرا مسخره بازی در آوردن همرو فیلم گرفتم انقد مشغول شده بودیم که به خودمون اومدیم ساعت هفت و نیم بود . تندتند حاضر شدیم هرکی با خانواده خودش راه افتاد سمت تالار .
تو این دو سه روز اتفاق خاصی نیفتاد مام میرفتیم دانشگاه و میومدیم مهرو و مانیم حلقه هاشونو خریده بودن تالارو این چیزام بابامو بابای مهرو راست و ریس کرده بودن
الانم روز جشن عقد خواهرمه گیلی لی لی لی ...
از خواب پاشدم رفتم حموم یه ساعتی تو حموم بودم بعدش اومدم بیرون یه بلوز شلوار پوشیدم حولمم دور سرم پیچیدم رفتم پایین .صبحونرو که زدیم مامانم قرار بود با خالم برن آرایشگاه ولی من نرفتم کلا علاقه ایی به آرایشگاه نداشتم به دلم نمینشست کسی دیگه آرایشم کنه واسه عروسیش ولی مجبورم برم الان احتیاجی نبود منم نرفتم .
مهرو صبح قرار بود بره آخه ساعت ۴ قرار محضر بود بعدشم که آتلیه بعدش میومدن تالار .
صبحونرو زدیم مامان با ترسا رفتن آرایشگاه من ماندم تنهایی تنها .
رفتم بالا موهامو سشوار کشیدم موهای من شلاقی بود نیازی به اتو نبود ولی یخورده ماسک و که توش مواد کراتینم داشت به موهام زدم که برق بزنه زیبا بشه
میخواستم موهامو باز بزارم پس قشنگ شونش کردم یه تل نازک که نگینای ریز روش داشت به رنگ یاسی زدم و دوتا شاخکای سوسکیمم ریختم رو صورتم عالی شد به به
بریم واسه آرایش یه میکاپ گیرا میخواستم به چشمام بزنم تصمیم گرفتم لنز بزارم لنز طوسی یخی وقتی لنز میزاشتم چشمام دوبرابر وحشی میشد ، لنزو گذاشتم چشمای من چون زیادی مشکی بود جز لنز یخی رنگ دیگه ایی تو چشمای من دیده نمیشد .
یخورده صبر کردم قشنگ تو چشمم ثابت بمونه و اذیت نکنه .
علی رغم میلم یذره کرم زدم یه نقطه رو هر مکان خخخخ
بعد از بِلند کردنش ژر گونه صورتی کمرنگ زدم .
ابروهامو لیفت کردم سمت بالا و روی چشمم با سایه طوسی و مشکی کار کردم یه خط چشم گربه ایم کشیدم داخل چشمم مداد مشکی میکاپم باعث شده بود چشم و ابروم کشیده ترو دریده تر بشه اوف خخخ
پودر فیکسم زدم و یه رژ صورتیم زدم چون آرایش چشمم زیاد بود به لبم کمرنگ زدم .
خیلی عالی شد از این زلم زینبو ها زیاد داشتم ولی دستبند میعاد یچیدیگه بود اونو انداختم دستم دیگه ساعتم ننداختم .
یه جوراب شلواری رنگ پا پوشیدم لباسم تقریباً بلند بود دیگه تا اونجا شلوار میپوشیدم .
لباسمم پوشیدم با فلاکت زیپشو کشیدم بالا کفشمم
پام کردم رفتم جلو آینه گردنبد مهیار قشنگ از یقه هفت لباسم معلوم بود خداروشکر یقم خیلی باز نبود در حدی که گردنبند معلوم شه فقط
گردنبد طلایی با پوست سفیدم تضادی قشنگی برقرار کرده بود .
صدای مامان اینا از بیرون میومد مگه چقدر کار من طول کشید
ساعتو نگا کردم سه و نیم بود اووو انقد من طولش دادم یعنی دیر شد برم پایین .
شلوار تقریبا گشاد سفید پوشیدم با پالتوی یاسی جلو باز یه همون شال سفیدم که روز تولدم پوشیده بودم . کیف دستی سفیدمم برداشتم گوشیمو کادوی مهرو و مانی گذاشتم داخلش عطرمم زدم رفتم پایین . یادم رفت شونمو ورداشتم دوباره رفتم تو اتاق یه شونه کوچولو ورداشتم و رژ لبمم ورداشتم تند تند رفتم پایین .
بابا:شوکا زود باش دیگه دیر شد .
من:اومدم اومدم .
مامان:من رفتم آرایشگاه اومدم انقد طولش ندادم .
کلی غر سرم زدن و باهم رفتیم سوار ماشین بابا شدیم و راه افتادیم سمت محضر .
یه ربع بعد رسیدیم رفتیم داخل بیشتریا اومده بودن
بچه ها همه بودن پدر مادر مانی عمه اینا هرکسی که لازم بود اینجا باشه بود .
مهیار لباساشو پوشیده بود موهاشم خوشگل کرده بود دلم ضعف رفت براش انصافا اینجا بازم یه ب*و*س* گندرو میطلبید .
به همه سلام کردیم رسیدم به مادر مانی .
من : سلام خاله
خاله :سلام دخترم ماشالا چقدر خوشگل شدی البته خوشگل بودیا منکه بچه به سنوسال تو ندارم ، اگه داشتم توام عروس خودم میشدی و بعدشم بغلم کرد فشششارررر داد .
چه یهو محبتش قلبمه شد خاله .
خاله:ایشالا خوشبخت بشی دخترم .
من:فداتشم خاله مرسی .
رسیدم به میعاد .
من: به به داداش بی معرفته من خبرم ازمن نمیگیری .
میعاد:سلام غرغرو برس بعدا ببند به رگبار ، چه خوشگل شدی میخوای مهیار و سکته بدی امشب
من: ما اینیم دیگه ذاتا دلبرم میدونی .
میعاد خندیدو گفت :بیشرف .
محمد : هی لوس کیجا ( دختر لوس ) ، بیا اینجا ببینم .
من:سلاممم دیونه خودم .
محمد: دلم تنگ شده بود برات میمون .
من:خواهش میکنم سلامت باشید لطف داری .
محمد: اوه چشماشو حالالنزم گذاشته کم وحشی بود وحشیترش کردی .
من:دیگه دیگه .
رفتم طرف مهیار اصن اون لحظه که داشتم این لباسو میخریدم حواسم نبود که باهم ست میشیم الان فهمیدم گیجما .
نگاش کردم اونم زل زد تو چشمام چه جذاب شده بود خدایا دلم نمیخواست چشم ازش بردارم .
من : سلام مهیار
مهیار داشت دوباره عرق میکرد و قرمز میشد .
مهیار: سسسسس سلااام عزززیززمم .
نمیتونستم دیگه اونجا وایسم رفتم پیش دخترا.
آسنا : چه جیگر شدی بیشور
من : جیگر بودم .
کلی حرف زدیم و خندیدیم تا بلاخره عروس داماد اومدن .
اخییییی چقدر ناز شده بود مهرو مانیم همینطور .
اومدن نشستن تو جایگاهشون منم یه طرف پارچرو گرفتم
آسنا یه ورش همتام قند میسابید .
سه بار عاقد پرسید و مهروام بله رو گفت
همه اومدن کادو هاشونو دادن .
من آخرین نفر رفتم دوتا دستنبد ست از این زنجیریا گرفته بودم براشون .
مهرو رو بغل کردم کلی چلوندمش تف مالیش کردم .
من:خوشبخت بشی ابجیییی جونم گوگولیییی
مهرو:خفم کردی شوکا مرسی جیگرم
مهرو:چه تیکه ایی شدی
من: مث آدم نمیتونی تعریف کنی
مهرو: همینم زیادیته
من: میمون
من:مانی جون داداشم ایشالا خوشبخت بشی
مانی :قربونت بشم مرسی اجی ایشالا توام خوشبخت بشی .
من: متشکرم
کادو هارو دادن دست مامان من و پاشدن رفتن آتلیه .
تازه ساعت پنج و نیم بود تالار ساعت هفت شروع میشد
پدر مادر بچه هام اومده بودن پدر مادر مهیارم بودن ، پسرا همشون آمل زندگی میکردن از اینجام یخورده دور بود همگی باهم رفتیم خونه خاله اینا .
______________________________________________
تو هال نشسته بودیم دور هم که محمد پاشد
محمد:عاوو هچی نشتین همدیگه نیا هاکنید ، عروسیه وریریسین آهنگ بنین سِوا هاکنین (عع الکی نشستین همدیگر و نگامیکنید عروسیه پاشید آهنگ بزارید برقصید).
حامد:الان انرژیمون تموم میشه بزاواسه تالار .
محمد:من تا صب انرژی دارم .
محمد:خاله میشه فلش بزنم به تلویزیون .
یاسر:این فلشت همشمباهاته ..
محمد:آهان برار این می جون یاره (آره داداش این یار جونیمنه )
همه بهش خندیدن .
خالم:آره پسر بزار چرا نمیشه .
محمد:چاکرم .
من رو کردم به مامان محمد گفتم :خاله این تو خونم اینجوریه یا چی؟
مامانش :آره دِتَر پوست مارو کنده .
منم باخنده جوابشو دادم .
محمد آهنگ گذاشت کلی اونجا با پسرا مسخره بازی در آوردن همرو فیلم گرفتم انقد مشغول شده بودیم که به خودمون اومدیم ساعت هفت و نیم بود . تندتند حاضر شدیم هرکی با خانواده خودش راه افتاد سمت تالار .
آخرین ویرایش: