- Apr
- 1,123
- 2,907
- مدالها
- 4
- آقا حسین این بچه دختره خودمه، بچه زنمه، این قیمتها نمیدم.
- ببین آقا جواد دارم کنیز و کلفت میخرم ملکه نمیگیرم که بیشتر این خرج کنم، ما دیروز راجع به این قضیه صحبت کردیم دیروز گفتی سیصد تومن امروز نظرت عوض شد؟
- دختره هم فرزِ هم باهوشِ خداوکیلی کمه!
- نه هشتصد تو نه سیصد من، آخرش پونصد بیشتر این پول نمیدم.
- خوبه آقا، دست شما دردنکنه، خدا شما رو براش نگه داره.
- فقط جواد اینقدر پول نمیدم که هرکار دلش خواست بکنه هرجا دلش خواست بره و... حتی اجازه دیدن شماها رو هم دیگه نداره، متوجه شدی؟
- بله آقا.
- امضا کن.
اشکهام به سرعت پایین میریخت. برگشتم و مامان رو نگاه کردم انگار متوجه شد من قضیه رو فهمیدم سریع صورتش رو برگردوند، ولی من غیر از مامانم کسی رو نداشتم نمیتونستم یه لحظه هم ازش جداشم چه برسه به یه عمر، اشکام رو کنار زدم سعی میکردم خودم رو قوی جلوه بدم ولی نمیشد! در لحظه وارد اتاق شدم. جواد از دیدنم شوکه شد.
- سیران! تو اینجا چیکار میکنی؟
با هق هق صحبت میکردم.
- تو، تویه عو*ضی داری چیکار میکنی؟
مؤدب به سمتم اومد.
- درست صحبت کن دختر!
دستم رو محکم به س*ی*ن*اش زدم و با تنفر گفتم:
- لیاقت توعه کثا*فت همینه! فکر کردی من بی کَ*س و کارم؟
- کَ*س و کارت منم و من تصمیم میگیرم چیکار کنی.
با شنیدن حس مالکیت عصبیتر از قبل شدم.
- تو، تو به من قول دادی بذاری برم دانشگاه، باید به قولت عمل کنـی!
- ببین آقا جواد دارم کنیز و کلفت میخرم ملکه نمیگیرم که بیشتر این خرج کنم، ما دیروز راجع به این قضیه صحبت کردیم دیروز گفتی سیصد تومن امروز نظرت عوض شد؟
- دختره هم فرزِ هم باهوشِ خداوکیلی کمه!
- نه هشتصد تو نه سیصد من، آخرش پونصد بیشتر این پول نمیدم.
- خوبه آقا، دست شما دردنکنه، خدا شما رو براش نگه داره.
- فقط جواد اینقدر پول نمیدم که هرکار دلش خواست بکنه هرجا دلش خواست بره و... حتی اجازه دیدن شماها رو هم دیگه نداره، متوجه شدی؟
- بله آقا.
- امضا کن.
اشکهام به سرعت پایین میریخت. برگشتم و مامان رو نگاه کردم انگار متوجه شد من قضیه رو فهمیدم سریع صورتش رو برگردوند، ولی من غیر از مامانم کسی رو نداشتم نمیتونستم یه لحظه هم ازش جداشم چه برسه به یه عمر، اشکام رو کنار زدم سعی میکردم خودم رو قوی جلوه بدم ولی نمیشد! در لحظه وارد اتاق شدم. جواد از دیدنم شوکه شد.
- سیران! تو اینجا چیکار میکنی؟
با هق هق صحبت میکردم.
- تو، تویه عو*ضی داری چیکار میکنی؟
مؤدب به سمتم اومد.
- درست صحبت کن دختر!
دستم رو محکم به س*ی*ن*اش زدم و با تنفر گفتم:
- لیاقت توعه کثا*فت همینه! فکر کردی من بی کَ*س و کارم؟
- کَ*س و کارت منم و من تصمیم میگیرم چیکار کنی.
با شنیدن حس مالکیت عصبیتر از قبل شدم.
- تو، تو به من قول دادی بذاری برم دانشگاه، باید به قولت عمل کنـی!
آخرین ویرایش: