- Dec
- 7,759
- 46,549
- مدالها
- 7
● فصل چهارم
برای بازگشت به خانه باغ، امیر سنگ تمام گذاشت. از گوسفندی که آماده قربانی بود و قرار بود گوشتش را به خیریهای بدهد تا سینی سپنجی که ناری مامان برایم دود کرده بود، که کنارش پر شد از تراولهایی که از جیب او بیرون آمد. از همه مهمتر اینکه برای اولین بار شرکت نازنینش را بیخیال شده بود و به دنبال من آمد تا مرا به خانه بازگرداند. او بازیگر قهاریست که اگر همه زوایای شخصیتش را در همه این سالها نمیشناختم، بیشک باز هم سادگی و حماقتم کار دست دل شکستهام میداد. اما دل پارهپارهام با این چیزها تسکین که نمییافت هیچ، بیش از پیش زخم میخورد. من دلم را در همان کوچه، جلوی خانهای با نمای سنگ سفید و درب مشکی جا گذاشته بودم. هر چند او هم برای دل من این نمایش پر و پیمان را راه نینداخته بود.
همه بودند غیر از امین و بهراد که در غیاب امیر و عمو ارسلان، در شرکت مانده بودند. نهار را هم همه در کنار هم خوردیم اما با رفتارهای عجیب و غریبی که از امیر سر میزد. مثل پر کردن بشقاب من، یا کشیدن سالاد در ظرفی مشترک. از همه جالبتر خوردن نوشابه از لیوان من بود. رفتارهای خندهداری که توجه همه را به شکل مضحکی جلب کرده بود.
سرمه و عزیز که رو به روی ما نشسته بودند، مدام امیر و کارهای مسخرهاش را زیر نظر داشتند. نه تنها آنها بلکه سارا، همسر بهراد، که کارن یک سالهاش را در آغوش گرفته بود، هم با تعجب به کارهای امیر نگاه میکرد و آخر هم طاقتش سرآمد.
- امیرآقا قبلاً از این کارها نمیکردین. همیشه به بهراد میگفتین زن ذلیل، الان چی شده که شما هم راه زن ذلیلی رو پیش گرفتین؟
سر پایین میاندازم تا پوزخندی که ناخودآگاه بر لبانم مینشیند را نبینند اما صدای سرفههای بلند امیر همه را به تکاپو وامیدارد. آرام پارچ بلور آب را از میان سفره برمیدارم و لیوان جلوی رویم را تا نیمه آب میکنم و به دستش میدهم. خاتون چشمان نگرانش را به تهتغاریاش دوخته و عمو ارسلان را مخاطب قرار میدهد.
- ارسلان جان بزن پشتش مادر. بچهام نفسش رفت.
بعد طبق عادت برای راحت کردن خیال امیر دست به کار میشود.
- شوخی میکرده مادر، مرد باید برای زنش همه کار بکنه.
همه میدانستند رفتارهای امیر، نسخهایست که خاتون برایش پیچیده تا به خیال خودش، ما را با هم آشتی دهد. این عادت ماستمالی کردن هم مشخصه رفتاری مادرانه خاتون در قبال تهتغاریاش بود.
عزیز ابروهایش درهم قفل شدهاند و اشکان هم که کنارش نشسته بود، از چشمهایش آتش بیرون میزند و با خشم به عمویش چشم دوخته است. پیش از آنکه عمو ارسلان که طرف دیگر امیر نشسته است دستور عزیز را اجرا کند، بهداد از جایش بلند میشود و با کف دست چند ضربه به پشت عمویش میزند.
برای بازگشت به خانه باغ، امیر سنگ تمام گذاشت. از گوسفندی که آماده قربانی بود و قرار بود گوشتش را به خیریهای بدهد تا سینی سپنجی که ناری مامان برایم دود کرده بود، که کنارش پر شد از تراولهایی که از جیب او بیرون آمد. از همه مهمتر اینکه برای اولین بار شرکت نازنینش را بیخیال شده بود و به دنبال من آمد تا مرا به خانه بازگرداند. او بازیگر قهاریست که اگر همه زوایای شخصیتش را در همه این سالها نمیشناختم، بیشک باز هم سادگی و حماقتم کار دست دل شکستهام میداد. اما دل پارهپارهام با این چیزها تسکین که نمییافت هیچ، بیش از پیش زخم میخورد. من دلم را در همان کوچه، جلوی خانهای با نمای سنگ سفید و درب مشکی جا گذاشته بودم. هر چند او هم برای دل من این نمایش پر و پیمان را راه نینداخته بود.
همه بودند غیر از امین و بهراد که در غیاب امیر و عمو ارسلان، در شرکت مانده بودند. نهار را هم همه در کنار هم خوردیم اما با رفتارهای عجیب و غریبی که از امیر سر میزد. مثل پر کردن بشقاب من، یا کشیدن سالاد در ظرفی مشترک. از همه جالبتر خوردن نوشابه از لیوان من بود. رفتارهای خندهداری که توجه همه را به شکل مضحکی جلب کرده بود.
سرمه و عزیز که رو به روی ما نشسته بودند، مدام امیر و کارهای مسخرهاش را زیر نظر داشتند. نه تنها آنها بلکه سارا، همسر بهراد، که کارن یک سالهاش را در آغوش گرفته بود، هم با تعجب به کارهای امیر نگاه میکرد و آخر هم طاقتش سرآمد.
- امیرآقا قبلاً از این کارها نمیکردین. همیشه به بهراد میگفتین زن ذلیل، الان چی شده که شما هم راه زن ذلیلی رو پیش گرفتین؟
سر پایین میاندازم تا پوزخندی که ناخودآگاه بر لبانم مینشیند را نبینند اما صدای سرفههای بلند امیر همه را به تکاپو وامیدارد. آرام پارچ بلور آب را از میان سفره برمیدارم و لیوان جلوی رویم را تا نیمه آب میکنم و به دستش میدهم. خاتون چشمان نگرانش را به تهتغاریاش دوخته و عمو ارسلان را مخاطب قرار میدهد.
- ارسلان جان بزن پشتش مادر. بچهام نفسش رفت.
بعد طبق عادت برای راحت کردن خیال امیر دست به کار میشود.
- شوخی میکرده مادر، مرد باید برای زنش همه کار بکنه.
همه میدانستند رفتارهای امیر، نسخهایست که خاتون برایش پیچیده تا به خیال خودش، ما را با هم آشتی دهد. این عادت ماستمالی کردن هم مشخصه رفتاری مادرانه خاتون در قبال تهتغاریاش بود.
عزیز ابروهایش درهم قفل شدهاند و اشکان هم که کنارش نشسته بود، از چشمهایش آتش بیرون میزند و با خشم به عمویش چشم دوخته است. پیش از آنکه عمو ارسلان که طرف دیگر امیر نشسته است دستور عزیز را اجرا کند، بهداد از جایش بلند میشود و با کف دست چند ضربه به پشت عمویش میزند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: