- Dec
- 7,761
- 46,654
- مدالها
- 7
لوس حرف زدن این لنگ دراز را کجای دلم بگذارم.
- هر وقت گفتی شکر خوردم گوریل هم خودمم، میبخشمت.
- بذار بیام بیرون. دیر میشه عزیز دلم. هنوز یه عالمه کار داریم. سه ساعت دیگه میان، ها!
- پنج دقیقه زمان داری که بگی. قبل از اینکه زنگ بزنم به امیرعلی و بگم یه جوری امروز رو به هم بزنه. دیگه خود دانی.
صدای هین بلندش و بعد فریادش را میشنوم و آرام میخندم.
- جهنم و ضرر. شکر خوردم. خوبه؟
- و... .
- ای بابا بکن دیگه خواهر من. آخه من چیم به گوریل میخوره.
- چهار دقیقه مونده فقط.
- باشه بابا. شکر خوردم. گوریل هم خودمم.
- باشه بیا بیرون گوریل جون.
و قاهقاه میخندم. عمو و خاله هم نشستهاند و به کارهای ما میخندند. به سمت میز میروم و پشت آن مینشینم تا باقی غذایم را بخورم. سرمه هم سرش را از لای در بیرون آورده و یواشیواش، از اتاق خارج میشود و همانطور که چشمش به من است آرام و با احتیاط روی صندلی مینشیند و در حالیکه زیرچشمی مرا میپاید، غذایش را میخورد.
- خاله تازگیها ترشی درست کردی؟
خاله مهرو با تعجب نگاهم میکند.
- ترشی؟ نه عزیزم. چه وقت ترشی درست کردنه؟!
سرم را کمی بالا میگیرم و هوا را محکم به مشام میکشم.
- اما عجیب بوی ترشی میاد.
همگی بو میکشند و اعلام میکنند که بویی را حس نمیکنند.
- بوش که زیاد هم هست چهطور متوجهاش نمیشین؟ یه جوریه انگار دبه ترشی کنارمه.
و بینیام را نزدیک سرمه میکنم و دوباره بو میکشم.
- ایناهاش! بو از اینجا میاد. بوی ترشی هم نیست.
بینیام را جمع میکنم و رو به سرمه میکنم.
- ادکلنت رو عوض کردی؟ اَه اَه اَه، چه بوی مضخرفی داره.
بینیام را میگیرم. سرمه لباسش را بو میکند.
- ادکلنم رو که عوض نکردم؛ تازه اصلاً ادکلن نزدم.
و باز بو میکشد و چون بویی حس نمیکند، شانههایش را بالا میاندازد.
- کلکسیونت کامل شد. فقط توهم بویایی کم داشتی که اون هم اضافه شد انگاری.
- ولی بو میاد. بد هم میاد. بوی ترشی هم نیست... بوی ترشیدگی بعضیهاست. خدا داداشم رو حفظ کنه که میخواد تو رو از تو خمره ترشی بکشه بیرون و از صف ترشیدهها نجاتت بده. ثواب میکنه به خدا.
- هر وقت گفتی شکر خوردم گوریل هم خودمم، میبخشمت.
- بذار بیام بیرون. دیر میشه عزیز دلم. هنوز یه عالمه کار داریم. سه ساعت دیگه میان، ها!
- پنج دقیقه زمان داری که بگی. قبل از اینکه زنگ بزنم به امیرعلی و بگم یه جوری امروز رو به هم بزنه. دیگه خود دانی.
صدای هین بلندش و بعد فریادش را میشنوم و آرام میخندم.
- جهنم و ضرر. شکر خوردم. خوبه؟
- و... .
- ای بابا بکن دیگه خواهر من. آخه من چیم به گوریل میخوره.
- چهار دقیقه مونده فقط.
- باشه بابا. شکر خوردم. گوریل هم خودمم.
- باشه بیا بیرون گوریل جون.
و قاهقاه میخندم. عمو و خاله هم نشستهاند و به کارهای ما میخندند. به سمت میز میروم و پشت آن مینشینم تا باقی غذایم را بخورم. سرمه هم سرش را از لای در بیرون آورده و یواشیواش، از اتاق خارج میشود و همانطور که چشمش به من است آرام و با احتیاط روی صندلی مینشیند و در حالیکه زیرچشمی مرا میپاید، غذایش را میخورد.
- خاله تازگیها ترشی درست کردی؟
خاله مهرو با تعجب نگاهم میکند.
- ترشی؟ نه عزیزم. چه وقت ترشی درست کردنه؟!
سرم را کمی بالا میگیرم و هوا را محکم به مشام میکشم.
- اما عجیب بوی ترشی میاد.
همگی بو میکشند و اعلام میکنند که بویی را حس نمیکنند.
- بوش که زیاد هم هست چهطور متوجهاش نمیشین؟ یه جوریه انگار دبه ترشی کنارمه.
و بینیام را نزدیک سرمه میکنم و دوباره بو میکشم.
- ایناهاش! بو از اینجا میاد. بوی ترشی هم نیست.
بینیام را جمع میکنم و رو به سرمه میکنم.
- ادکلنت رو عوض کردی؟ اَه اَه اَه، چه بوی مضخرفی داره.
بینیام را میگیرم. سرمه لباسش را بو میکند.
- ادکلنم رو که عوض نکردم؛ تازه اصلاً ادکلن نزدم.
و باز بو میکشد و چون بویی حس نمیکند، شانههایش را بالا میاندازد.
- کلکسیونت کامل شد. فقط توهم بویایی کم داشتی که اون هم اضافه شد انگاری.
- ولی بو میاد. بد هم میاد. بوی ترشی هم نیست... بوی ترشیدگی بعضیهاست. خدا داداشم رو حفظ کنه که میخواد تو رو از تو خمره ترشی بکشه بیرون و از صف ترشیدهها نجاتت بده. ثواب میکنه به خدا.