- Feb
- 2,978
- 2,340
- مدالها
- 2
بغض محبوبه دوباره سر باز کرد؛ گویی کسی بادکنک نازک دلش را ترکانده و او را به گریه انداخته بود. ادامه داد:
- زهرهی من، عصای دست من، اینی نیست که اینجا دراز کشیده! ناامیدم کردی، بد ناامیدم کردی!
زهره با اخم به مشتهای قرمز شدهاش خیره شد. اگر دستش به آن وکیل آبزیرکاه میرسید، زندهاش نمیگذاشت. پوزخندی زد و گفت:
- اونی که اومده پُرِت کرده، از غلطهایی که خودش کرده برات گفته؟ اصلاً روش شده بگه؟
- آره، روش شده. روش شده که هرچی بهش دادی آورده گذاشته جلوم.
زهره تازه متوجهی کارت بانکی روی زمین شد. پوزخندش رنگ باخت؛ خشم نگاهش فرو نشست و مردمکهایش دودو زد. سکوت کرد. باید باورش میشد که آن زن، رشوهای که گرفته بازگردانده است؟ این یعنی که پشیمان بود؟ از انجام این کارها چه هدفی داشت؟ لبانش را با زبان تر کرد و گفت:
- من، فقط خواستم کار درست رو انجام بدم.
بهانهی خوبی نبود. حقیقت مانند روز آشکار جلوه میکرد؛ او به خاطر کینه و نفرتش از نادری که شوهرش را به قتل رسانده بود، میخواست او را بالای چوبهی دار ببیند و آتش دلش را فرو بنشاند، نقطهی سیاه رنگ وسط قلبش را پاک کند؛ حتی با وجود اینکه بهتر از هر کسی میدانست این کار از روی عمد نبوده است. محبوبه گفت:
- کار درست رو انجام دادی! تموم شد! زنش سی*ن*هی قبرستون خوابید، بچههاش بیمادر شدن، اگه تو بخوای بیپدر و یتیم هم میشن. کار درست اینه! اینه که دختر معلولش رو بفرستن بهزیستی؛ پسرهاش هم میرن سر چهارراه گل میفروشن و کفش مردم رو واکس میزنن! کار درست اینه؛ همینی که زهره خانم درست و غلطش رو تشخیص داده.
- زهرهی من، عصای دست من، اینی نیست که اینجا دراز کشیده! ناامیدم کردی، بد ناامیدم کردی!
زهره با اخم به مشتهای قرمز شدهاش خیره شد. اگر دستش به آن وکیل آبزیرکاه میرسید، زندهاش نمیگذاشت. پوزخندی زد و گفت:
- اونی که اومده پُرِت کرده، از غلطهایی که خودش کرده برات گفته؟ اصلاً روش شده بگه؟
- آره، روش شده. روش شده که هرچی بهش دادی آورده گذاشته جلوم.
زهره تازه متوجهی کارت بانکی روی زمین شد. پوزخندش رنگ باخت؛ خشم نگاهش فرو نشست و مردمکهایش دودو زد. سکوت کرد. باید باورش میشد که آن زن، رشوهای که گرفته بازگردانده است؟ این یعنی که پشیمان بود؟ از انجام این کارها چه هدفی داشت؟ لبانش را با زبان تر کرد و گفت:
- من، فقط خواستم کار درست رو انجام بدم.
بهانهی خوبی نبود. حقیقت مانند روز آشکار جلوه میکرد؛ او به خاطر کینه و نفرتش از نادری که شوهرش را به قتل رسانده بود، میخواست او را بالای چوبهی دار ببیند و آتش دلش را فرو بنشاند، نقطهی سیاه رنگ وسط قلبش را پاک کند؛ حتی با وجود اینکه بهتر از هر کسی میدانست این کار از روی عمد نبوده است. محبوبه گفت:
- کار درست رو انجام دادی! تموم شد! زنش سی*ن*هی قبرستون خوابید، بچههاش بیمادر شدن، اگه تو بخوای بیپدر و یتیم هم میشن. کار درست اینه! اینه که دختر معلولش رو بفرستن بهزیستی؛ پسرهاش هم میرن سر چهارراه گل میفروشن و کفش مردم رو واکس میزنن! کار درست اینه؛ همینی که زهره خانم درست و غلطش رو تشخیص داده.
آخرین ویرایش: