جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [عشق شیطون من] اثر «elahe. gh کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط !elahe با نام [عشق شیطون من] اثر «elahe. gh کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,255 بازدید, 37 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [عشق شیطون من] اثر «elahe. gh کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع !elahe
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۹_۱۲۵۸۳۱.png
نام رمان: شیطونک من
نام نویسنده: elahe.gh
ژانر: طنز، عاشقانه
ناظر: عضو گپ نظارت s.o.w۱
ویراستار: @Fatemeh.sahrayii
خلاصه: راجب دختری به اسم ملودیه، ملودی وقتی وارد دانشگاه میشه کلی شیطنت می‌کنه و تو یه دردسر میفته طوری که مجبوره سفر کنه و نفرت به عشق تبدیل میشه با ما همراه باشید تا یه رمان فوق العاده جذاب بخونید داستانی پر از شور و هیجان و کلی بالا و پایین زندگی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,447
مدال‌ها
5

پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه


پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
وای چه پسرهای خوشگلی تو این پارتین! یهو با حس این‌که یکی یه پارچ آب یخ ریخته روم از خواب پریدم که بله! روزتون چشم بد نبینه نه چشمتون روز بد نبینه. مانی سگ بود یهو خیز برداشتم سمتش همون‌جوری که فرار می‌کرد گفت:
- به مولا خودت گفتی بیدارم کن.
ملودی:آخه گوریل من کی گفتم این‌جوری بیدارم کنی؟
مامان گفت:
- مانی، ملودی! بسه. بیاید صبحونه. دانشگاه‌تون دیر میشه‌ها!
با فکر این‌که امروز روز اول دانشگاهمه استرس گرفتم و مانی‌ رو ول کردم به حال خودش تا بعداً، صبحونم رو که خوردم رفتم تا حاضر شم شلوار بگم با مانتو کتیم رو پوشیدم و مقنعم رو سرم کردم رفتم سراغ آرایش یه ذره کرم زدم و ریمل و با یه بالم لب کارم رو تموم کردم. به دختر ۲۰ ساله تو آینه نگاه انداختم شروع کردم به آنالیز خودم چشم ابرو مشکی با لب و بینی متناسب با صورتم دست از آنالیز خودم برداشتم رفتم بیرون از اتاقم که دیدم عه مانی‌ام آمد باز یاد کار صبحش افتادم برای همین گفتم:
- داداشی، عشقم، نفسم، به خاطر کار صبحتم که شده باید من رو به مدت یک سال ببری دانشگاه و بیای دنبالم
مانی: چی؟ عمراً!
ملودی: نمی‌خوای که کارت رو تلافی کنم؟ هان؟
مانی: نه تو رو خدا! یه بار تلافی کردی بس بود. بریم.
ملودی: دمت گرم داداشی!
آخ جون! چه زود رسیدیدم. بنازم! دانشگاه چه خوشگله!
ملودی: مرسی. یادت نره بیای دنبالم‌ها!
مانی: نه دختر جون برو دیگه خداحافظ.
خم شدم و گونش رو بوس کردم و رفتم سمت دانشگاه.
با یه بسم‌الله وارد دانشگاه شدم. اوف! عجب داف‌هایی این‌جاست. به من چه؟ مبارک صاحبشون. رفتم داخل کلاس نشستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
همین‌جوری داشتم با گوشیم تو اینستا می‌چرخیدم که یهو یه دختر پر عمل و فیس و افاده‌ای اومد و گفت:
- هی دختر خانم این‌جا جای منه پاشو. من هم با پررویی که همیشه داشتم گفتم:
- نمی‌شم مگه مال باباته یا خریدیش؟
دختره: بهت گفتم پاشو این‌جا جای منه.
ملودی: وای عزیزم یاد دوران دبستانت افتادی که تو صف جای من جای من می‌کردن؟ اشکالی نداره‌ ها می‌تونی برگردی به همون زمان.
قیافش برزخی شده بود بی‌چاره! با حرص پاش رو کوبید زمین و رفت زیر لب یه (لوسی) نثارش کردم! دیدم دو تا دختر دیگه دارن میان سمتم، اخم‌هام رو کشیدم توهم پوف شروع شد.
یکی‌شون گفت:
- عزیزم میشه ما این‌جا بشینیم؟
یه نگاه کردم به نظر بد نمی‌اومدن برای همین گفتم:
- البته.
دختره: وای دمت گرم حسابی حالش رو گرفتی‌ ها ما یه بار باهاش در افتادیم رفت دفتر آقای رضایی و گفت.
ملودی: مهم نیست حتی اگه از دفتر هم من‌ رو صدا بزنن حرف حق زدم بی حساب نگفتم.
یکیشون رو به من گفت:
- ایول عجب سر نترسی داری ‌ها!
بهشون لبخند زدم، رفتم سراغ آنالیزشون اون‌ها هم تقریباً مثل خودم بودن استاد اومد یه نگاه به استاد کردم، وای من غش از این پیر داف‌ها بود تازه بهش می‌خورد پایه ‌هم باشه! شروع کرد به حرف زدن.
استاد: سلام من استادتون هستم می‌تونید استاد جهان آرا صدام کنید و .
بعد ادامه داد:
- بچه‌ها لطفاً شروع کنید معرفی خودتون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
نوبت من که شد پاشدم و گفتم:
- سلام من به تو یار قدیمی منم همون دلدار قدیمی.
کلاس پوکید از خنده استاد ‌هم خنده‌اش گرفته بود ولی به بالا آوردن دستش اکتفا کرد من هم گفتم:
- اهم‌اهم من ملودی هستم ملودی راد.
دو تا دختر بغلم‌ هم پاشدن و خودشون رو معرفی کردن یکی‌شون دیانا موحد و اون یکی هم مبینا اعتماد بود اون دختر عملی هم پاشد و خواست با نمک بازی در بیاره که فامیلیش رو اشتباه گفت باز کلاس ریسه رفت ایش دختره خنگ بعد از این‌که همه خودشون رو معرفی کردن استاد شروع کرد به تدریس بعد از کلاس رو کردم سمت دینی و مبی و گفتم:
- گایز (بچه‌ها) شمارتون رو بدین سیو کنم.
بعد از سیو گفتم:
- بچه‌ها یه گپ می‌زنم فقط ما سه تاییم مشکلی که ندارین؟
دینی: نه بابا.
مبی: نه گلی بزن راحت باش.
بعد از خداحافظی از اون‌ها رفتم سمت بنز مانی نشستم و گفتم:
- وای مانی مردم برو سمت آموزشگاه باید زود برسم وگرنه بچه‌ها لنگ می‌مونن.
مانی: سلامت رو خوردی خانم معلم؟
ملودی: ای وای برو دیگه مانی دیر شد!
مانی: باشه بابا کم‌تر ویز‌ویز کن.
ملودی: ویزویز رو زنبورها می‌کنن که خیلی هم واسه طبیعت مفیدن ولی تویی که عین مگس دور شیرینی‌ای چی بگم؟
مانی:باشه بابا تسلیم.
لبخند پیروزمندانه ای زدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
رفتم گپ‌ رو زدم که دیدم دیانا و مبینا اومدن و سلام دادن داشتم باهاشون چت می‌کردم که مانی گفت:
- رسیدی گمشو پایین.
ملودی: خب بابا نخوریمون هیولا.
مانی: ملودی! بس کن برو اعصاب ندارم.
ملودی: هوی‌هوی استپ با دوست دخترهات کات کردی سر من خالی نکن‌ ها!
مانی: باشه برو ملودی خداحافظ.
ملودی: خداحافظ.
از بچه.هام خداحافظی کردم و وارد آموزشگاه شدم بعد از سلام به منشی وارد کلاس شدم که بچه‌ها با دیدنم بلند شدن و بلند گفتن:
- Hello teacher.(سلام خانم)
یه لبخند پهن اومد رو لب‌هام دست خودم نبود هر وقت می‌اومدم آموزشگاه با دیدن بچه‌ها من هم بچه می‌شدم. من هم مثل خودشون بلند و پر انرژی گفتم:
- Hello guys(سلام بچه‌ها) ?How are you (حالتون چه‌طوره؟) lets start the class with book (بیاین کلاس رو با کتاب شروع کنیم)
تا ۸ شب فقط داشتم تدریس می‌کردم. کلید انداختم و وارد خونه شدم
ملودی: سلام بر اهالی خونه من اومدم خوش اومدم.
مامان: سلام دختر قشنگم خسته نباشی.
یه بوس رو گونه مامان کاشتم و گفتم:
- ممنون مامان جونم من برم لباس‌هام رو عوض کنم.
بعد از تعویض لباس‌هام به طبقه پایین رفتم با دیدن میز آماده گل از گلم شکفت.
ملودی: به‌به مامان جونم چه کرده دل‌ها رو دیوونه کرده، مامان صبر می‌کردی خودم می‌اومدم کمکت عزیز دلم.
مامان: نه دختر عزیزم مانی کمکم کرد.
رو کردم سمت مانی که تماشاگر صحبت بین من و مامان بود و گفتم:
- به‌به آقا مانی دست به کار شدی؟ نکنه دلت زن می‌خواد؟
و بعد من و مامان زدیم زیر خنده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
ولی مانی یه لبخند کج و کوله تحویل داد فقط هم به خاطر این بود که ما متوجه حالش نشیم ولی منی که از بچگی باهاش بزرگ شدم می‌دونم الان به جای لبخند باید باهام بحث می‌کرد ولی نکرد این یه چیزیش شده! مامان هم متوجه حالش شده بود ولی چیزی نمی‌گفت عاشق مامانم بودم همیشه درک می‌کرد و زمان می‌داد تا خودمون اعتراف کنیم.
حتماً باید با مانی صحبت کنم حتماً یه مسئله مهمی بود چون من مانی رو فقط در یه حالت این‌جوری دیدم اون ‌هم مرگ بابابزرگ بود! صدای کلید من‌ رو به خودم آورد.
ملودی: به‌به سلام بر مجنونِ لیلی.
بابا یه لبخند گرم تحویلم داد و گفت:
- سلام دخترم خوبی بابا؟
ملودی: خوبم بابا جون از احوال پرسی های شما.
- ای شیطونک کم مزه بریز.
رفت و مامان و بغل کرد و پیشونیش ‌رو با لب‌هاش مهر کرد.
ملودی: ای بابا سینگل نشسته ها.
بابا: ما که زورت نکردیم توهم برو ازدواج کن.
ملودی: من غلط کردم اصلاً از بحث ازدواج بکشیم بیرون هان؟
بابا: من برم لباس‌هام رو عوض کنم.
مامان: مبین جان لباس‌هات رو آماده کردم.
بابا: دستت درد نکنه شهزادِ من.
بعد از اومدن بابا و سرو شام مانی رفت تا به گفته خودش بخوابه من هم بعد از چند دقیقه به بهونه درس خوندم رفتم بالا. چند تقه به در زدم که با بفرمایید مانی مواجه شدم.
آروم لای در رو باز کردم و رفتم نشستم پیشش باید بفهمم مانی چش شده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
ملودی: مانی چی شده داداشی؟
مانی: هیچی.
ملودی: ولی من باور نمی‌کنم تو فقط برای مرگ بابابزرگ این‌جوری شدی! یه اتفاقی افتاده! تو خانواده که نیست پس این حله دانشگاه چیزی شده؟ دعوا کردی یا اخراج شدی؟
مانی: هیچ کدوم.
ملودی: پس فقط یه حالت می‌مونه!
با ناباوری به مانی نگاه کردم نه امکان نداره!
ملودی: تو عاشق شدی مانی؟
مانی: اولش فکر می‌کردم مثل دختر‌های دیگه باهاش رل می‌زنم و تهش کات می‌کنم و تمام. اما ملودی دست من نبود کم‌کم دور همه رو خط زدم فقط موند خودش بعدش گفتم مگه میشه من عاشق بشم؟ اون پسر مغرور؟ با خودم گفتم نه بابا یه وابستگی یا یه کراش زود گذره ولی نبود من عاشق موهاش، چشم‌های خوش رنگش، حرف زدن‌هاش، خندیدن‌هاش شدم تا این‌که هردومون به حس‌هامون اعتراف کردیم وقتی فهمیدم اون‌هم من رو دوست داره تصمیم گرفتم از گذشتم بگم بهش. نمی‌خواستم حالا که هم رو دوست داریم دروغی تو رابطمون باشه برای همین تو یه کافه باهم قرار گذاشتیم با خودم خیلی کلنجار رفتم ولی گفتم وقتی فهمید زد زیر گریه گفت من نمی‌تونم به این‌جور آدمی اعتماد کنم.
حالا این مانی بود که گریه می‌کرد!
مانی: ملودی نمی‌دونی وقتی به خاطر من کثیف گریه می‌کرد چه حالی بهم دست داد ملودی بهم گفت دورش رو خط بکشم بهم گفت من اولین نفری بودم که باهام رل زده گفت اولین بار هست که عاشق میشه.
مانی دیگه نتونست تحمل کنه. رفتم و بغلش کردم وقتی که آروم شد رو کردم سمت مانی و گفتم:
- شمارش رو بده.
مانی: برای چی می‌خوای؟
ملودی: بده تو کاریت نباشه.
بعد از گرفتن شماره و گفتن شب بخیر از اتاق مانی زدم بیرون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
صبح با صدای مامان بیدار شدم.
مامان: ملودی پاشو! ساعت ۲ هست چه‌قدر می‌خوابی تو دختر؟
ملودی: مامان یه روز هم که نه دانشگاه دارم نه باید برم آموزشگاه شما نمی‌ذاری بخوابم؟
دیگه خواب از سرم پریده بود بلند شدم بعد از انجام عملیات لازم رفتم که برم پایین.
با دیدن اون همه پله از همین الان خسته شدم برای همین تو یه تصمیم آنی و یه بسم الله زیر لب نشستم رو نرده و د برو که رفتیم.
ملودی: یوهو! دوست دارم زندگی رو.
اومدم بقیش رو بگم دیدم یکی جلو نرده وایساده وای نه! اصلاً این دیگه کیه؟
ملودی: هوی یارو برو کنار!
برگشت سمتم که برگشتنش همانا و با سر رفتن من تو شکم اون همانا اوف عجب نرمه عجبا این از این شیش تیکه‌هاست بجون خودم. خدایا شکرت نمی‌دونستم این‌قدر زود آرزوم رو برآورده می‌کنی.
از تو شکمش اومدم بیرون عجب دافی بود ها! چشم‌های آبی بینی قلمی و لب‌های قلوه‌ای چه خوشگله عوضی! دیدم داره مثل غاز نگاهم می‌کنه واسه همین گفتم:
- مگه کوری یا کری؟
پسره: چی؟
- نه دیگه الان مطمئن شدم هم کوری هم کری! اخه اقای کر و کور مگه نگفتم برو اون‌ور تا تصادف نشه!
پسره: ببخشید ها ولی تو خوردی به من!
ملودی: اهوع چه غلط‌ها تو خونه خودمم حق ندارم از نرده‌ها سر بخورم؟
ای وای تازه یاد سرو وضعم افتادم که دیدم نه اوکیه یه شلوار اسلش مشکی با یه بلوز مشکی روش توقع نداشتید که مثل رمان.ها جیغ و داد کنم بگم سر و وضعم بده!
مانی: ملودی! صبح بخیر بیدار شدی بالاخره؟
ملودی: اهوم. داداش این پسره کیه؟
مانی یه نگاه بهش انداخت و گفت:
- ساشا دادا چرا سر پا وایسادی بیا بشین تا لباس عوض کنم بریم.
با تعجب داشتم به مانی نگاه می‌کردم!
مانی: چرا اون‌جوری بهم نگاه می‌کنی؟ می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی اتفاقاً می‌خوام برم پیش خودش!
یهو بلند داد کشیدم.
ملودی: نه!
مانی و اون پسره ساشا داشتن با تعجب بهم نگاه می‌کردن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

!elahe

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
331
148
مدال‌ها
2
ملودی: بابا چرا این‌جوری نگاهم می‌کنید؟
مانی: چی تو اون کلت می‌گذره ملودی؟
ملودی: بابا من گشنمه. اون‌جوری نگاهم نکن بعد از صبحونه میگم بهت.
ساشا: پس من دیگه رفع زحمت کنم.
ایش گمشو پسره چندش!
مانی: نه اتفاقاً ساشا تو باش اگه جایی لنگ زد تو حلش کن!
اه‌اه این‌قدر بدم میاد. بی‌خیالشون شدم و رفتم تا صبحونم رو بخورم.
چشمم به یه یادداشت افتاد عه این که از طرف مامانه!
مامان: سلام بچه‌ها من امروز نوبت ناخن دارم از اون‌ور هم می‌خوام با دوست‌هام برم خرید ببخشید عسلای مامان هر چی خواستید تو یخچال هست ناهار هم زنگ بزنید سفارش بدید دوستون دارم بوس.
پس میگم مامان نیس بهتر این‌جوری راحت تر می‌تونم نقشم رو بگم!
بعد از خوردن صبحونه رفتم پیش مانی که دیدم عی بابا این پسره هنوز نرفته! اه کنه پاشو گمشو دیگه.
رفتم نشستم بعد از گفتن نقشم رو کردم سمت و مانی و گفتم:
- پس حله الان تو فهمیدی باید چه کار کنی دیگه؟
مانی: آره.
پس من برم حاضر شم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین