جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغی بسطامی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فروغی بسطامی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,209 بازدید, 294 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغی بسطامی
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش
روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش

شب که از خوی بد او رخت می‌بندم ز کویش
بامدادان عذر می‌خواهد ز من روی نکویش

عارف سالک کجا فارغ شود از ذکر و فکرش
صوفی صافی کجا غافل شود از های و هویش

خوش دل از وصلت نسازد تا نسوزی از فراقش
زندگی از سر نگیری تا نمیری ز آرزویش

هر چه خود را می‌کشم از دست عشقش بر کناری
می‌کشد باز آن خم گیسو، دل ما را به سویش

تا به صد حسرت لب و چشمم نبندد دست گیتی
من نخواهم بست چشم از روی و لب از گفتگویش

سایهٔ سروی نشستستم که از هر گوشه دارد
آب چشم مردم صاحب نظر آهنگ جویش

گر نشان جویی ازو یک باره گم کن خویشتن را
زان که خود را بارها گم کرده‌ام در جستجویش

من که امروز از غم دیدار او مردم به سختی
آه اگر فردا بیفتد چشم امیدم به رویش

اشک خونین می‌رود از دیده‌ام هنگام مستی
تا می رنگین به جامم کرده ساقی از سبویش

بند مهر او فروغی کی توان از هم گسستن
زان که صد پیوند دارد هر سر مویم به مویش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را

فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را

گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را

ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بی‌پناهی را

به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را

چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشسته‌ست خاک راهی را

بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را

نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریخته‌ای خون بی‌گناهی را

به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش
ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش

منت خدای را که به تسخیر ملک دل
حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش

حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب
کالوده مگس نتوان کرد قند خویش

یا از شکنج طره کمندی به ره منه
یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش

با ناله در غم تو ز بس خو گرفته‌ام
آسوده‌ام به نالهٔ ناسودمند خویش

مشکل شده‌ست کار من از عشق روی تو
لیکن چه چاره با دل مشکل‌پسند خویش

خون می‌چکد ز غنچه به کارش اگر کنی
شیرین تبسمی ز لب نوش‌خند خویش

شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم
مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش

ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست
غافل مشو ز خاک گرفتار بند
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِی‌خواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شرار شوق تو بر می جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم
و گر تو درد فرستی چگونه نپسندم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
بشارت های خوش داد از اشارت‌های جانانم

به عالم هیچ عیشی را از این خوش‌تر نمی‌دانم
که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
به هر غمی که رسد از تو ،خاطرم شاد است
که بنده ی تو ، ز بند کدورت آزاد است

چگونه پیش تو ناید، پری به شاگردی
که مو به موی تو در عِلم غَمزه ، استاد است

ز سیل حادثه غم نیست، میگساران را
که آستانه ی میخانه ‌، سخت بنیاد است

غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
بیا فدای تو ساقی ، که وقتِ امداد است

دلی که هیچ فُسونگر ، نکرد تسخیرش
کنون مُسخّر افسون آن پری‌زاد است

هوای سور بلندی ، فتاده بر سر من
که سایه‌اش به سرِ هیچکس،نیفتاده است

مذاق عیش مرا ، تلخ کرد شیرینی
که تلخ‌کامِ لبش ، صدهزار فرهاد است

فغان ؛ که داد ز دست ستمگری است مرا
که هرگزش نتوان گفت ، این چه بیداد است...
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش

جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش
خلقی آغشته به خون از مژه فتانش

مژدهٔ قتل مرا داد و به تعجیل گذشت
ترسم آخر گذرد عمر من از اهمالش

گر بیاید ز سفر یار پری‌پیکر من
می‌رود جان گران مایه به استقبالش

دلم از نقطهٔ سودای غمش خالی نیست
تا کشیدم به نظر صورت مشکین خالش

هر دلیلی که حکیم از دم شب کرد بیان
هیچ معلوم نکردیم ز استدلالش

هر مریضی که طبیبش تو شکرلب باشی
بهر آن است که بهتر نشود احوالش

به امیدی ز چمن دستهٔ سنبل برخاست
که سر زلف دراز تو کند پامالش

زلف کوتاه تو از شوق همین گشت بلند
که شبی دست کشد شاه بلند اقبالش

مالک اختر فیروز ملک ناصردین
که به هر کار خدا خواست مبارک فالش

خسروان بهر سجودش همه بر خاک افتند
هر کجا خامهٔ نقاش کشد تمثالش

خسروا کام فروغی همه جا کام تو باد
شکرلله که خدا داد همه آمالش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
همان که چشم تو را طرز دل‌ربایی داد
دل مرا به نگاه تو آشنایی داد

چنان ز زلف تو مرغ دلم به دام افتاد
که گر بمیرد نتوانمش رهایی داد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد

صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد

خط سر زد از آن لبان شیرین
طوطی به میان لشکر افتاد

بیرون نرود به هیچ دستان
سری که ز عشق بر سر افتاد

ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هوای دیگر افتاد

مردیم ز درد شام هجران
دیدار به صبح محشر افتاد

از خال و خط تو آتش رشک
در طبلهٔ مشک و عنبر افتاد

مژگان تو دید تا فروغی
کار دل او به خنجر افتاد
 
بالا پایین