جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار فروغی بسطامی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط محسا با نام فروغی بسطامی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,492 بازدید, 294 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع فروغی بسطامی
نویسنده موضوع محسا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم
جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق
نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو
وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم

من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود
سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم

حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی
تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم

تا ز خنجر تنگنای سی*ن*ه‌ام بشکافتی
صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم

تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد
مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم

ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس
فرق نتواند نمود از طایر بستانیم

راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار
تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
تار طرب گسسته شد،
پای طلب شکسته شد

راه امید بسته شد،
چشم امیدوار هم

زهر ستم چشیده‌ام،
بار الم کشیده‌ام

رنج فراق دیده‌ام،
محنت انتظار هم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِی‌خواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
همان که چشم تو را طرز دل‌ربایی داد
دل مرا به نگاه تو آشنایی داد

چنان ز زلف تو مرغ دلم به دام افتاد
که گر بمیرد نتوانمش رهایی داد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شرار شوق تو بر می جهد ز هر عضوم
نوای عشق تو سر می زند ز هر بندم

اگر تو داغ گذاری چگونه نپذیرم
و گر تو درد فرستی چگونه نپسندم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش

جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش
خلقی آغشته به خون از مژه فتانش

مژدهٔ قتل مرا داد و به تعجیل گذشت
ترسم آخر گذرد عمر من از اهمالش

گر بیاید ز سفر یار پری‌پیکر من
می‌رود جان گران مایه به استقبالش

دلم از نقطهٔ سودای غمش خالی نیست
تا کشیدم به نظر صورت مشکین خالش

هر دلیلی که حکیم از دم شب کرد بیان
هیچ معلوم نکردیم ز استدلالش

هر مریضی که طبیبش تو شکرلب باشی
بهر آن است که بهتر نشود احوالش

به امیدی ز چمن دستهٔ سنبل برخاست
که سر زلف دراز تو کند پامالش

زلف کوتاه تو از شوق همین گشت بلند
که شبی دست کشد شاه بلند اقبالش

مالک اختر فیروز ملک ناصردین
که به هر کار خدا خواست مبارک فالش

خسروان بهر سجودش همه بر خاک افتند
هر کجا خامهٔ نقاش کشد تمثالش

خسروا کام فروغی همه جا کام تو باد
شکرلله که خدا داد همه آمالش
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا
تا سحر پیمانه پر کردی و کم دادی مرا

تا شراب آلوده لعلت گفت حرفی از کباب
رخصتی بر صید مرغان حرم دادی مرا

شام اگر قوت روانم دادی از خون جگر
صبح یاقوت روان از جام جم دادی مرا

دوش گفتی ماجرای وصل و هجرانت به من
هم امید لطف و هم بیم ستم دادی مرا

در محبت یک نفس آسایشم حاصل نشد
کز پس هر عافیت چندین الم دادی مرا

من که در عهدت سر مویی نورزیدم خلاف
مو به مو، ناحق به گیسویت قسم دادی مرا

من نمی‌دانم که در چشم خمارینت چه بود
کز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا

تا خط سبز تو سر زد فارغ از ریحان شدم
خط آزادی ازین مشکین رقم دادی مرا

تا نهادم گام در کویت روا شد کام من
منتهای کام در اول قدم دادی مرا

تا فکندی حلقه‌های زلف را در پیچ و خم
بر سر هر حلقه‌ای صد پیچ و خم دادی مرا

گاهیم در کعبه آوردی و گاهی در کنشت
گه مسلمان و گهی کافر قلم دادی مرا

چون میسر نیست دیدار تو دیدن جز به خواب
پس چرا بیداری از خواب عدم دادی مرا

تا لبان من شدی در مدح سلطان عجم
شهرتی هم در عرب هم در عجم دادی مرا

ناصرالدین شه، فروغی آن که گفتش آفتاب
روشنیها از رخت هر صبح‌دم دادی مرا
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
اگر مردان نمی‌بردند امتحانش را
نمی‌دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را

من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را
که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را

فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی
که نتوان مهربان کردن دل نامهربانش را

مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی
که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را

کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را
که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده‌ام آنجا و می‌جویم نشانش را

هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
بهر چشمی نمی‌بخشند خاک آستانش را

چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را

چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن
کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را

گر آن ساقی که من دیدم بدیدی خضر فرخ پی
به یک پیمانه دادی نقد عمر جاودانش را

چنان از دست بیدادش دل تنگم به حرف آمد
که ترسم بشنود سلطان عادل داستانش را

خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که حق بر دست او داده‌ست مفتاج جهانش را

چو برخیزند شاهان جوان‌بخت از پی نازش
جهان پیر گیرد دامن بخت جوانش را

فروغی چون به دل پنهان کنم زخم محبت را
مگر مردم نمی‌بینند چشم خون‌فشانش را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دادیم به یک جلوه ی رویت، دل و دین را
تسلیم تو کردیم، همان را و همین را

من سیر نخواهم شدن از وصل تو، آری
لب تشنه قناعت نکند ماه معین را

بر خاکِ رهی تا ننشینی همه ی عمر
واقف نشوی حالِ منِ راه نشین را

روزیکه کُنَد دوست قبولم به غلامی
آنروز کنم خواجگی رویِ زمین را
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شب جدایی تو روز واپسین من است
که نالهٔ هم نفس و گریه هم نشین من است

میان گبر و مسلمان از آن سرافرازم
که زلف و روی تو آیات کفر و دین من است

به عرصه‌ای که درآیند خیل سوختگان
منم که داغ تو آرایش جبین من است

فتاده تا نظرم بر کمان ابروی تو
چه دیده‌ها که ز هر گوشه در کمین من است

از آن زمان که زمین بوس آستان توام
سر ملوک جهان جمله بر زمین من است

به تختگاه محبت من آن سلیمانم
که اسم اعظم تو نقش بر نگین من است

من آن وجود شریفم که در قلمرو عشق
کمینه خاک رهت جان نازنین من است

به شادی دو جهانش نمی‌توان دادن
غمی که از تو نصیب دل غمین من است

فروغی از شرف خاک آستانهٔ دوست
تجلی کف موسی در آستین من است
 
بالا پایین