- Jul
- 136
- 297
- مدالها
- 4
- من خوبم! از فردا که وقتم خالی شد تمرینامو شروع میکنم. دیگه شما که میدونید!
فرید:
- میخوای یه وقت برات بگیرم پیش پسر دائیم
چند جلسه برو ماساژ.
- نه لازم نیست. الانم بهتره بریم تو مریض شدین تب کردین بمیرین من پاشویتون نمیکنم!
***
ساعت ۹:۱۱.شب بود بعد از رفتن بچهها حوالی ساعت ۸:۴۰ من و آرمانم آماده شدیم تا بخوابیم. ساعت ۱۲ باید حرکت میکردیم تا به سرباز برسیم.
شوفاژ اتاق خواب و روشن کردم. تیشرت کالباسی یقه اسکیمو از تنم کشیدم بیرون. شلوارک راحتی مشکیم و پام کشیدم و رفتم زیر پتو!
آرمان بلانسبت الاغ در و وا کرد اومد تو.
نه تقی نه توقی! لای پلکمو باز کردم.
اومد و جلوم ایستاد:
- جداً میخوای اینجا بکپی؟
چشمامو بستم و پشتمو کردم بهش:
- میخوام بخوابم!
- پاشو تشک بردار بریم تنگ در آپارتمان بخواب.
برگشتم سمتش. تای ابرومو انداختم بالا:
- که چی بشه اونوقت؟
- اون دخترا تنهان. درشونم شکسته. تو این واحد هم کسی جز ما نیست. امنیت در و پنجره هم که صفره. میخوای همینجوری با خیال راحت بگیری تو تختت بکپی تا یه بلایی سرشون بیاد؟
بی حوصله گفتم:
- میگی چیکار کنم نصف شبی؟
برو گمـــشو میخوام خیر سرم دو دقیقه بخوابم.
و پلکامو بستم.
پتومو از لای پام کشید بیرون!
- عوضی مثلا پلیسیما ضمنا یادآوری کنم تو بودی
درشونو خاکشیر کردی الان وظیفته مراقب باشی!
عصبی پتورو از دستش کشیدم:
- زیادی نگرانی خودت برو جلو درشون کشیک بده!
- تو وجدان داری؟
پوفی کردم:
- ببین؛ من یه عمر رو تخت خوابیدم نکنه انتظار داری یه شبه برم رو زمین سفت و سخت بگیرم بخوابم؟
- یـــه شب. فقط امشب فردا درشونو هم میاریم.
بابا اونا دخترن!
رفت سمت کمد و تشکارو کشید بیرون.
اگه واقعا دزدی چیزی میومد چی؟
اگه فقط بخاطر اینکه زدم درشونو پوکوندم یکی بیاد تو اذیتشون کنه یا بدزدتشون اون وقت چی میشد؟
موضوع عذاب وجدان یا یه همچین چیزی نبود.
من هیچوقت از نابود شدن یه متظاهر ناراحت نمیشم. عمرا!
ولی خب حوصله دردسر و اصلا ندارم
حق با آرمان بود. اصلا امشب میتونم بخوابم؟
***
مجبور شدم یه لباس پوشیده بکشم تنم و امشب
از تن خبری نبود. چون قرار بود در آپارتمان رو باز بزاریم تا در آپارتمان دخترا رو هم
فرید:
- میخوای یه وقت برات بگیرم پیش پسر دائیم
چند جلسه برو ماساژ.
- نه لازم نیست. الانم بهتره بریم تو مریض شدین تب کردین بمیرین من پاشویتون نمیکنم!
***
ساعت ۹:۱۱.شب بود بعد از رفتن بچهها حوالی ساعت ۸:۴۰ من و آرمانم آماده شدیم تا بخوابیم. ساعت ۱۲ باید حرکت میکردیم تا به سرباز برسیم.
شوفاژ اتاق خواب و روشن کردم. تیشرت کالباسی یقه اسکیمو از تنم کشیدم بیرون. شلوارک راحتی مشکیم و پام کشیدم و رفتم زیر پتو!
آرمان بلانسبت الاغ در و وا کرد اومد تو.
نه تقی نه توقی! لای پلکمو باز کردم.
اومد و جلوم ایستاد:
- جداً میخوای اینجا بکپی؟
چشمامو بستم و پشتمو کردم بهش:
- میخوام بخوابم!
- پاشو تشک بردار بریم تنگ در آپارتمان بخواب.
برگشتم سمتش. تای ابرومو انداختم بالا:
- که چی بشه اونوقت؟
- اون دخترا تنهان. درشونم شکسته. تو این واحد هم کسی جز ما نیست. امنیت در و پنجره هم که صفره. میخوای همینجوری با خیال راحت بگیری تو تختت بکپی تا یه بلایی سرشون بیاد؟
بی حوصله گفتم:
- میگی چیکار کنم نصف شبی؟
برو گمـــشو میخوام خیر سرم دو دقیقه بخوابم.
و پلکامو بستم.
پتومو از لای پام کشید بیرون!
- عوضی مثلا پلیسیما ضمنا یادآوری کنم تو بودی
درشونو خاکشیر کردی الان وظیفته مراقب باشی!
عصبی پتورو از دستش کشیدم:
- زیادی نگرانی خودت برو جلو درشون کشیک بده!
- تو وجدان داری؟
پوفی کردم:
- ببین؛ من یه عمر رو تخت خوابیدم نکنه انتظار داری یه شبه برم رو زمین سفت و سخت بگیرم بخوابم؟
- یـــه شب. فقط امشب فردا درشونو هم میاریم.
بابا اونا دخترن!
رفت سمت کمد و تشکارو کشید بیرون.
اگه واقعا دزدی چیزی میومد چی؟
اگه فقط بخاطر اینکه زدم درشونو پوکوندم یکی بیاد تو اذیتشون کنه یا بدزدتشون اون وقت چی میشد؟
موضوع عذاب وجدان یا یه همچین چیزی نبود.
من هیچوقت از نابود شدن یه متظاهر ناراحت نمیشم. عمرا!
ولی خب حوصله دردسر و اصلا ندارم
حق با آرمان بود. اصلا امشب میتونم بخوابم؟
***
مجبور شدم یه لباس پوشیده بکشم تنم و امشب
از تن خبری نبود. چون قرار بود در آپارتمان رو باز بزاریم تا در آپارتمان دخترا رو هم
آخرین ویرایش: