جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نیمه حرفه‌ای [ماهی میان توفان] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط دردانه با نام [ماهی میان توفان] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 18,300 بازدید, 390 پاسخ و 71 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ماهی میان توفان] اثر «دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع دردانه
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط دردانه
موضوع نویسنده

دردانه

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
2,249
43,457
مدال‌ها
3
نوروز با همه‌ی خشم و دلخوری‌اش سرش‌ را به بالش کوفت و به کمر دراز کشید و چشمانش را بست. ماه‌نگار از دل‌نازکی همسرش سری به اطراف تکان داد. باید سریع از او دلجویی می‌کرد. به زیر ملحفه کنار همسرش خزید و به پهلو دراز کشید. دست سالمش را دور همسرش انداخت، گرچه دست‌بسته به روی سی*ن*ه‌اش نفسش را تنگ می‌کرد، اما با لحن نرمی گفت:
- ماهی‌ریزه غلط بکنه همچین فکری بکنه، ولی خب آقا الان چاره چیه؟ مگه نمیگین کم میارید و خونه تموم نمی‌شه، خب فکر کنید عملگی بدتره یا خونه نداشتن، یه چند روز عملگی به جایی برنمی‌خوره، اما اگه کم بیارید، مجبورید برید زیر بدهی، دلتون می‌خواد با قرض کردن سرشکسته بشید؟ اون که بدتر از کار کردنه، به خدا مَرده و کار، اصلاً ایراد نداره کار کنید، فردا روز شما میرید بین همین رعیت زندگی کنید، اگه بخواید باز اربابی کنید که اونا شما رو از خودشون نمی‌دونن.
نفس‌های نوروز آرام شد. شاید حق با ماهی بود. او اگر خانه را نمی‌توانست بسازد، یا باید خفت قرض گرفتن از رحیم و نیره را به جان می‌خرید یا ذلت زخم‌زبان‌های مادر را تحمل می‌کرد که آنقدر بی‌عرضه است که از پس یک خانه ساختن برنیامده.
ماه‌نگار آرام‌تر گفت:
- اصلاً فراموش کنید ماهی چی گفت، عقلش که اندازه‌ی شما نمی‌رسه، الان راحت بخوابید، فردا هم برید یه عمله اضافه بگیرید. همین فردا به نیره‌خانم میگم خوابگاهمو بخره، خودش گفت هر وقت خواستم بفروشم مشتریش خودشه.
نوروز از ناراحتی حرف آخر ماه‌نگار پلک‌هایش را باز کرد و به تیرک‌های سقف چشم دوخت. ماه‌نگار به خاطر ساخته شدن خانه می‌خواست از جهازش هم بگذرد. این خانه تماماً با پول ماه‌نگار ساخته میشد، پس این وسط او چه کاره بود؟ کمی به طرف همسرش سر چرخاند که با چشمان بسته آرام خوابیده‌بود. چرا برای این زن کاری نمی‌توانست بکند؟ ماهی محبوبش به چه چیز او باید تکیه می‌کرد؟ روا نبود برای او که از همه چیزش می‌گذشت کمی از غرورش را کنار می‌گذاشت؟ پس کی باید همسری خود را به او نشان می‌داد؟ عملگی سخت بود، با غرور اربابی او نمی‌ساخت، اما برای خاطر دلدارش مجبور بود قبول کند. برای اثبات عشقش به این زن باید دست به چنین کاری می‌زد. ماهی برای او همه کار می‌کرد، اما او... نفس عمیقی کشید. به پهلو چرخید. پیشانی همسرش را بوسید و آرام گفت:
- جهازتو واسه خودت نگه دار... کار برای نوروزخان عار نیست.
لب‌های ماه‌نگار به لبخندی کش آمد و در همان حال خواب گفت:
- خدا سایه‌تونو از سر ماهی کم نکنه، اون چراغو بکشید پایین بخوابیم.
نوروز خنده‌ی کوتاهی کرد. کمی خود را کش داد و چراغ را پایین کشید. اتاق که تاریک شد دراز کشید و چشم بست. حق با ماهی بود باید این خوی اربابی که فقط نامش را یدک می‌کشید و هیچ نفعی برایش نداشت را در همین عمارت می‌گذاشت و می‌رفت تا بتواند با رعیت یکی شود. اولین قدم برای یکی شدن را هم فردا برمی‌داشت. قطعاً سخت بود، اما چاره‌ای نداشت.
 
بالا پایین