مشاعره مشاعره با حرف " خ "

[ill_mah]

خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه
وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت

 

[پایان]

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

 

[Serenya]

خطی کشــید روی تمام ســوال‌ها
تعریــف ها معــادله‌ها احتــمال‌ها

خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگـــر به قاعــده‌ها و مثــال‌ها...

خطی دگر کشید به قانون خویشتـن
قانونِ لحظه‌ها و زمان‌ها و سال‌ها...

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطــی بـه روی دفتــــر خـط‌هـا و خـال‌هــا...

خط‌ها به هم رسید و به یک جمله ختـم شد
با عشــــــق ممکــــن است تــمام محـــــال‌ها

 

[dina.m]

خویش بیگانه گردد از پی دیش
خواهی آن روز مزد کمتر دیش

 

[dina.m]

خواهی تا مرگ نیابد تو را
خواهی کز مرگ بیابی امان

زیر زمین خیز و نهفتی بجوی
پس به فلک برشو بی نردبان

 

[dina.m]

خلخیان خواهی و جماش چشم
گرد سرین خواهی و بارک میان

کشکین نانت نکند آرزوی
نان سمن خواهی گرد و کلان

 

[پایان]

خنک آن قم*ار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماد هیچش الا هوس قم*ار دیگر

 

[dina.m]

خیال رزم تو گر در دل عدو گردد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند

 

[پایان]

خوبشتن را به بستر تقدیر سپردن
و با هر سنگریزه
رازی به نارضایی گفتن.
زمزمۀ رود چه شیرین است!

 

[Tara Motlagh]

خیالَت داند و چشمِ مَن و غَم
که هر شَب در چه کارم با دلِ خویش