- Oct
- 3,453
- 12,659
- مدالها
- 4
- نگران نباش.
بیحرکت موندم و بچهها روبهروی من، توی یه خط منظم ایستادن و نگاهم کردن.
- خطر رفع شده. برمیگردیم.
صدای اطاعت گفتن محکمشون، توی گوشم پیچید و به سمت پایگاه به راه افتادیم. با ورودمون به پایگاه، بدون توجه به بقیه، به سمت بخش پزشکها حرکت کردیم. درد دستم همچنان غیر قابل تحمل بود و دلم میخواست از بدنم جداش کنم!
کیمیا روی پلهها، جلوی در ورودی ایستادهبود و با دیدن ما به سمتمون دوید. با نگرانی به من و دستم نگاه کرد.
کیمیا: چرا اینقدر خونیای؟!
- خون من نیست نگران نباش. البته بهجز زخم سی*ن*هم!
کیمیا: دستت؟!
با دست سالمم کنارش زدم و به سمت در ورودی قدم برداشتم.
- بیا درستش کن کیمیا!
کیمیا به همراه ماهان پشت سرم به راه افتادن.
با ورودم به سالن، پرستارها و پزشکها به نشونهی احترام، سرشون رو کمی خم میکردن که با لبخند کوچیکی جوابشون رو میدادم. با خروج از سالن و رسیدن به اتاقها، به اسم کیمیا و سِمَتش که بالای در حک شدهبود نگاه کردم و با کشیدن دستگیره به سمت پایین، وارد اتاق شدم. به سمت تخت گوشهی سالن رفتم و روی اون نشستم.
کیمیا جلو اومد و ماهان رو خطاب قرار داد.
کیمیا: روی یکی از صندلیها بشین.
با نشستن ماهان روی صندلی جلوی میز، به کیمیا نگاه کردم که با وسایلش جلو میاومد. لباسم رو در آوردم و زخمم رو پانسمان کرد. با تموم شدن کارش، باندها و پنبههای خونی رو توی سطل آشغال انداخت. جلوم ایستاد و بدون توجه به دردی که داشتم، دستم رو به سمت خودش کشید. صورتم از درد جمع شد.
- میخوای بِکن بنداز دور!
کیمیا: حرف نزن!
مچ دستم رو بررسی کرد.
کیمیا: بهت گفتهبودم جراحی کن! هزار بار بهت گفتم آروین!
چیزی نگفتم و مثل خودش به دستم نگاه کردم.
با حرص دستم رو ول کرد.
کیمیا: برو دستت رو بزار زیر اون دستگاه.
از روی تخت بلند شدم و به سمت دستگاهی که کنار تخت قرار داشت، رفتم. دستم رو روی قسمت مشخص شده قرار دادم و به کیمیا که پشت میزش مینشست و به صفحهی کامپیوتر زل زدهبود، نگاه کردم.
بیحرکت موندم و بچهها روبهروی من، توی یه خط منظم ایستادن و نگاهم کردن.
- خطر رفع شده. برمیگردیم.
صدای اطاعت گفتن محکمشون، توی گوشم پیچید و به سمت پایگاه به راه افتادیم. با ورودمون به پایگاه، بدون توجه به بقیه، به سمت بخش پزشکها حرکت کردیم. درد دستم همچنان غیر قابل تحمل بود و دلم میخواست از بدنم جداش کنم!
کیمیا روی پلهها، جلوی در ورودی ایستادهبود و با دیدن ما به سمتمون دوید. با نگرانی به من و دستم نگاه کرد.
کیمیا: چرا اینقدر خونیای؟!
- خون من نیست نگران نباش. البته بهجز زخم سی*ن*هم!
کیمیا: دستت؟!
با دست سالمم کنارش زدم و به سمت در ورودی قدم برداشتم.
- بیا درستش کن کیمیا!
کیمیا به همراه ماهان پشت سرم به راه افتادن.
با ورودم به سالن، پرستارها و پزشکها به نشونهی احترام، سرشون رو کمی خم میکردن که با لبخند کوچیکی جوابشون رو میدادم. با خروج از سالن و رسیدن به اتاقها، به اسم کیمیا و سِمَتش که بالای در حک شدهبود نگاه کردم و با کشیدن دستگیره به سمت پایین، وارد اتاق شدم. به سمت تخت گوشهی سالن رفتم و روی اون نشستم.
کیمیا جلو اومد و ماهان رو خطاب قرار داد.
کیمیا: روی یکی از صندلیها بشین.
با نشستن ماهان روی صندلی جلوی میز، به کیمیا نگاه کردم که با وسایلش جلو میاومد. لباسم رو در آوردم و زخمم رو پانسمان کرد. با تموم شدن کارش، باندها و پنبههای خونی رو توی سطل آشغال انداخت. جلوم ایستاد و بدون توجه به دردی که داشتم، دستم رو به سمت خودش کشید. صورتم از درد جمع شد.
- میخوای بِکن بنداز دور!
کیمیا: حرف نزن!
مچ دستم رو بررسی کرد.
کیمیا: بهت گفتهبودم جراحی کن! هزار بار بهت گفتم آروین!
چیزی نگفتم و مثل خودش به دستم نگاه کردم.
با حرص دستم رو ول کرد.
کیمیا: برو دستت رو بزار زیر اون دستگاه.
از روی تخت بلند شدم و به سمت دستگاهی که کنار تخت قرار داشت، رفتم. دستم رو روی قسمت مشخص شده قرار دادم و به کیمیا که پشت میزش مینشست و به صفحهی کامپیوتر زل زدهبود، نگاه کردم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: