جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار مهدی فرجی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام مهدی فرجی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,022 بازدید, 104 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع مهدی فرجی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی‌
دنبال تودستم نرسیده‌ست به جایی‌

ای «بوده‌»! که مثل تو نبوده‌ست‌، نگوهست‌
ای «رفته‌»! که در قلب منی گر چه نیایی‌

این عشق زمینی‌ست که آغاز صعود است‌
پابند «هوس‌» نیستم ای عشق «هوایی‌»

قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم‌
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی‌

ای قطب کشاننده‌ی پرجاذبه‌، دیگر
وقت است دل آهنی‌ام را بربایى‌

گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم‌
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی‌

یک عالمه راه آمده‌ام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
خدا دارد چه چیزی بر سرم می آورد ری را؟
هوای عید با خود بوی غم می آورد ری را

مرا بی شعر در ذهنت مجسم کن! نمی خندی؟
تو وقتی نیستی این مرد کم می آورد ری را

شب بی شعر، چای سرد، عید تلخ، راه دور
بد تقدیر دارد پشت هم می آورد ری را

به جان تو ملالی نیست غیر از «نیستی پیشم»
و اینکه غصّه فکر دم به دم می آورد ری را!!!

کجای زندگی لنگ است وقتی من نمیخوانم
جهان چیزی مگر بی شعر کم می آورد ری را؟

تورا مشغول بودم،قوری چینی خودش را کشت
دوباره زهر جای چای دم می آورد ری را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
گفته بودم بروم مى آيى، مى بينى
آرى آن بدرقه پشت سفرى بود كه نيست

صبح لغزيد ولى خواب به پلكم نوزيد
شب من چشم به راه سحرى بود كه نيست
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
شاعر آواره از این خانه نباید بشود
دل خوشِ دامن بیگانه نباید بشود

باد می آید و من دست و دلم می لرزد
زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود

لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی
آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟

شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن
خام یک گریه ی مستانه نباید بشود

زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است
حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود

من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود

من خودم سمت قفس می روم و می دانم
مرغ، خامِ طمع دانه نباید بشود

بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم
عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است

مرا کشیده به صدسال پیش و می‌گوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است

مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است

دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است

شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی اش دار است

به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است

زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است

زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بی‌ستونِ انکار است

زنی که بوی شراب از نفس زدن‌هایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است

اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمره‌ی چله نشین به می رسد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
روزی آخر تو مرا شیخِ اجل میخوانی
روز میلاد مرا روز غزل میخوانی

شب به شب، بیت به بیتِ غزلیّاتم را
درِ گوشِ پسرت جای مَثَل میخوانی

اگر اخبار نخواندی خبرِ مرگم را
شبی از پچ پچه ی اهل محل میخوانی

باد، آموخته هر روز نوازش بکند
شاعری را که تو هر شب به جدَل میخوانی

جادویی هست در این شعر که لذت نبری
بعد از این غیرِ من از هرکه غزل میخوانی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
خوب وبد هرچه نوشتند به پای خودمان
انتخابى ست كه كرديم برای خودمان‌

اين وآن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند
غم نداريم‌، بزرگ است خدای خودمان‌

بگذاريم كه با فلسفه‌شان خوش باشند
خودمان آينه هستيـم برای خودمان‌

ما دو روديم كه حالا سرِ دريا داريم‌
دو مسافر يله در آب و هوای خودمان‌

احتياجی به در و دشت نداريم‌، اگـر
رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌

من و تـو با همه ی شهر تفاوت داريم‌
ديگران را نگذاريم بــه جای خودمان‌

درد اگر هست برای دل هم می گوييم‌
در وجـود خودمان است دوای خودمان‌

ديگران هرچه كه گفتند بگويند، بيا
خودمان شعر بخوانيم برای خودمان‌
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
در وا شد وپاشيد نسيم هيجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش

تقويم ورق خورد وکسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش

پيشانی او روشنی آينه وآب
بوی نفس باغچه می داد دهانش

هر صبح، اميد همهء چلچله ها بود
گندم گندم سفرهءدستان جوانش

با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت
از زاويهء تند نگاه نگرانش

يک زلزلهء سخت تکانيش نميداد
يک شعر ولی زلزله ميريخت به جانش

انگار دو دل بود همانطور که«ساراي»
بين «اَرس» وحشی وجبر«سبلانش»

طوفان شدو من برگ شدم رفتم ورفتيم
افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش

ميخواست بهاری بشوم باز ، که جاداد
پاييز وزمستان مرا در چمدانش

در واشدو اورفت همانطور که يک‌روز
در واشدو پاشيد نسيم هيجانش
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,242
مدال‌ها
9
به دلم گفتم اگر دور شود محبوبم
ناشکیبا به قفس مثل تو سر می‌کوبم

بر زمین جاذبه و جذب، فراوان دیدم
نیست چیزی که بدون تو کند مجذوبم

وای! شب‌گریه اگر جای من آرامت کرد
آه! اگر آینه تلقین بکند من خوبم!

نگرانم که پیامی ندهی صبح شود
ای به‌هم ریختنت ساعتِ خوابآشوبم!

من خرابِ تواَم ای لذّتِ مشروع و هنوز
حدّ ندارد به من این مستیِ نامشروبم

جرعه‌ای خواستم از یادِ تو بیرون بروم
از تب و تابِ تو انداخت به تاب و توبم!

با سوادی که ندارم، به تو ایمان دارم
تو ببخشا به مسلمانیِ نامکتوبم

داد دیوانگی‌ام پند؛ که چون می‌تازم
سنگ اگر سرزنشم کرد نیفتد چوبم
 
بالا پایین