- Sep
- 300
- 2,548
- مدالها
- 2
هر کدومش چند دقیقه نگاه میکرد، بعد بعدی میزد. یه اخمی بین دوتا ابرو خوشحالت مشکیش بود.
چند دقیقه به همین منوال گذشت. دیگه داشتم کمکم عصبی میشدم از دست این پسر که آخرش از وسط سیمکارتها یکیشون بیرون کشید و بهش نگاه کرد. توی چشمهای آبیش برق رضایت دیده میشد. سیمکارت انتخابی رو جدا از همه سیمکارتها گذاشت. بهم نگاه کرد و گفت:
- بهش بگو من اینو میخوام.
بعد به سیمکارت که جلوش بود، اشاره کرد. به شماره نیمنگاهی کردم. آخر شماره ۱۹۹۶ بود. نفس کلافهای کشیدم و به سیمکارت اشاره کردم و گفتم:
- ما این میخوایم.
مردِ هم انگار مثل من کلافه شده بود از دست دنیل اونم لبخند خوشحالی زد و گفت:
- چه عالی!
مکثی کرد و به من و دنیل نگاه کرد و گفت:
- فقط به نام کی باشه؟
به دنیل نیمنگاهی کردم و بعد از مکث تقریباً طولانی گفتم:
- به نام مهرانا آریافر.
مردِ لبخند عمیقی زد و گفت:
- چه خوب!
بعد از امضا کردن چند برگه دیگه سیمکارت برای خودمون شد. از فروشگاه بیرون اومدیم. قبل از اینکه سوار ماشین بشیم، چشمم به موبایل فروشی سر خیابون افتاد.
- دنیل تو گوشی... .
به سمتش برگشتم که دیدم داره با گوشی اپل سفیدش کار میکنه. دنیل بهم نگاه کرد و گفت:
- چیزی میخواستی بگی؟
آب دهنم قورت دادم. چشمم به سیمکارت خورد حرفم تغییر دادم و گفتم:
- آره میخواستم بگم سیمکارتت به نام خودم گرفتم باهاش کارها خلاف نکن ها!
دنیل چشمغرهای بهم رفت ولی هیچ نگفت و بهسمت ماشین به راه افتاد. ناراحت شد؟ نشد؟ اصلاً به درک، باید میگفتم حیف من به این جوونی و زیبای نیست برم گوشهی هُلفدونی؟
سوار ماشین شدیم و این دفعه مستقیم به سمت خونهم روندم. بعد چند دقیقه به خونهمون رسیدیم. ماشین رو جلوی آپارتمانمون نگه داشتم و پارک کردم. بهسمت دنیل که با کنجکاوی به آپارتمان نگاه میکرد، نگاه کردم.
چند دقیقه به همین منوال گذشت. دیگه داشتم کمکم عصبی میشدم از دست این پسر که آخرش از وسط سیمکارتها یکیشون بیرون کشید و بهش نگاه کرد. توی چشمهای آبیش برق رضایت دیده میشد. سیمکارت انتخابی رو جدا از همه سیمکارتها گذاشت. بهم نگاه کرد و گفت:
- بهش بگو من اینو میخوام.
بعد به سیمکارت که جلوش بود، اشاره کرد. به شماره نیمنگاهی کردم. آخر شماره ۱۹۹۶ بود. نفس کلافهای کشیدم و به سیمکارت اشاره کردم و گفتم:
- ما این میخوایم.
مردِ هم انگار مثل من کلافه شده بود از دست دنیل اونم لبخند خوشحالی زد و گفت:
- چه عالی!
مکثی کرد و به من و دنیل نگاه کرد و گفت:
- فقط به نام کی باشه؟
به دنیل نیمنگاهی کردم و بعد از مکث تقریباً طولانی گفتم:
- به نام مهرانا آریافر.
مردِ لبخند عمیقی زد و گفت:
- چه خوب!
بعد از امضا کردن چند برگه دیگه سیمکارت برای خودمون شد. از فروشگاه بیرون اومدیم. قبل از اینکه سوار ماشین بشیم، چشمم به موبایل فروشی سر خیابون افتاد.
- دنیل تو گوشی... .
به سمتش برگشتم که دیدم داره با گوشی اپل سفیدش کار میکنه. دنیل بهم نگاه کرد و گفت:
- چیزی میخواستی بگی؟
آب دهنم قورت دادم. چشمم به سیمکارت خورد حرفم تغییر دادم و گفتم:
- آره میخواستم بگم سیمکارتت به نام خودم گرفتم باهاش کارها خلاف نکن ها!
دنیل چشمغرهای بهم رفت ولی هیچ نگفت و بهسمت ماشین به راه افتاد. ناراحت شد؟ نشد؟ اصلاً به درک، باید میگفتم حیف من به این جوونی و زیبای نیست برم گوشهی هُلفدونی؟
سوار ماشین شدیم و این دفعه مستقیم به سمت خونهم روندم. بعد چند دقیقه به خونهمون رسیدیم. ماشین رو جلوی آپارتمانمون نگه داشتم و پارک کردم. بهسمت دنیل که با کنجکاوی به آپارتمان نگاه میکرد، نگاه کردم.
آخرین ویرایش: