- Sep
- 300
- 2,548
- مدالها
- 2
در آسانسور آروم باز شد و ما ازش بیرون اومدیم. صدای بالا رفتن آسانسور به طبقه بالا پشتمون شنیده شد. بدون توجه به آسانسور بهسمت شاسی بلند رفتیم. هیچک.س جز ما داخل پارکینگ نبود. زود سوار ماشین شدیم و با سرعت از پاکینگ خارج شدم و بهطرف شرکت روندم.
دو و سهتا خیابون قبل اینکه به شرکت برسیم، به ترافیک برخورد کردیم. کلافه با دستم روی فرمون شروع به ضربه زدن کردم.
پنج دقیقه بدون تغییر گذاشت. با کلافگی از پنجره ماشین به بیرون نگاه کردم. معلوم بود که هیچ تغییری نمیکنه. گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و شماره خانم مشیری رو گرفتم. زمانی که جواب داد، بدون اینکه اجازه بهش بدم من رو بهخاطر دیر کردن اعتراض کنه، گفتم:
- سلام خانم مشیری خوبین؟ آریافر هستم.
زود گفتم:
- خانم مشیری تا نیمساعت دیگه هم رو توی سالن جمع کن تا من بیام.
و بالاخره سکوت کردم. خانم مشیری مکثی کرد. انگار داشت حرف من رو پیش خودش معنی میکرد. بعد چند ثانیه گفت:
- باشه خانم آریافر، فقط خانم آریافر اگه گفتن برای چی، چی بهشون بگم؟
نیمنگاهی به دنیل که با کنجکاوی و گیجی به من نگاه میکرد، کردم. نفس عمیق کشیدم و گفتم:
- وقتی اومدم میفهمن. خدانگهدار خانم مشیری.
بعد بدون اینکه بهش وقت بدم تا حرف بزنه، قطع کردم. بعد از نیم ساعت ماشین توی پارکینگ شرکت پارک کردم و ترمز دستی کشیدم. ساختمون شرکت سه طبقه بود و یه زیر زمین ساختمون پارکینگ بود. پارکینگ تقریباً بزرگ بود ولی برای بقیه طبقهها هم بود؛ برای همین پارکینگ بین سه طبقه تقسیم کرده بودن و قسمت پارکینگ ما فقط برای مدیرها و سهامداران بود.
دنیل با کنجکاوی کمربندش باز کرد و بدون توجه به من از ماشین پیاده شد و در بست. نفس عمیق کشیدم و به دنیل که پشت ماشین به فاصله چند قدمی ایستاده بود نگاه کردم. کیفم از ماشین پیاده شدم. دنیل داشت به پارکینگ که سراسر ماشین بود نگاه میکرد. کیف سیاه رنگم از صندلیها پشت برداشتم و از ماشین پیاده شدم. با دزدگیر ماشین قفل کردم و به دنیل که داشت با دقت به پارکینگ نگاه میکرد نگاه کردم.
پارکینگ نیمه تاریک بود و تنها روشنایش چندتا چراغ کوچیکی بود که به صورت روبهروی هم گذاشته شده بود و تا آخر پارکینگ همینطور ادامه داشت. فضای پارکینگ تقریباً خفه بود و اونم بهخاطر این بود که هیچ پنجرهای نداشت.
ستونها بلند آجر نما بین ماشینها فاصله انداخته بود و باعث شده بود هر ماشین جای خودش بشناسه. بالای جای ماشینها شماره نوشته بود که این برای پیدا کردن جایگاه ماشین خیلی راحت میشد.
بدون توجه به دنیل که هنوز با کنجکاوی به سراسر پارکینگ نگاه میکرد، بهسمت آسانسور که ته پارکینگ بود راه افتادم. با وجود اینکه کفشهام پاشنه کوتاه بودن ولی بازم سکوت پارکینگ میشکست. دنیل بهم نیمنگاهی کرد، زمانی که دید من به اون توجه نمیکنم. مکثی کرد بعد با سرعت خودش به من رسوند. وقتی که به من خودش رسوند سرعتش کم کرد ولی باز هم من پنج قدم ازش جلوتر بودم.
وقتی به آسانسور رسیدم، روی دکمه قرمز کنارش فشار دادم. خیلی زود آسانسور پایین اومد. سوار آسانسور شدم بعد از سوار شدن دنیل، آخرین طبقه ساختمون زدم.
دو و سهتا خیابون قبل اینکه به شرکت برسیم، به ترافیک برخورد کردیم. کلافه با دستم روی فرمون شروع به ضربه زدن کردم.
پنج دقیقه بدون تغییر گذاشت. با کلافگی از پنجره ماشین به بیرون نگاه کردم. معلوم بود که هیچ تغییری نمیکنه. گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و شماره خانم مشیری رو گرفتم. زمانی که جواب داد، بدون اینکه اجازه بهش بدم من رو بهخاطر دیر کردن اعتراض کنه، گفتم:
- سلام خانم مشیری خوبین؟ آریافر هستم.
زود گفتم:
- خانم مشیری تا نیمساعت دیگه هم رو توی سالن جمع کن تا من بیام.
و بالاخره سکوت کردم. خانم مشیری مکثی کرد. انگار داشت حرف من رو پیش خودش معنی میکرد. بعد چند ثانیه گفت:
- باشه خانم آریافر، فقط خانم آریافر اگه گفتن برای چی، چی بهشون بگم؟
نیمنگاهی به دنیل که با کنجکاوی و گیجی به من نگاه میکرد، کردم. نفس عمیق کشیدم و گفتم:
- وقتی اومدم میفهمن. خدانگهدار خانم مشیری.
بعد بدون اینکه بهش وقت بدم تا حرف بزنه، قطع کردم. بعد از نیم ساعت ماشین توی پارکینگ شرکت پارک کردم و ترمز دستی کشیدم. ساختمون شرکت سه طبقه بود و یه زیر زمین ساختمون پارکینگ بود. پارکینگ تقریباً بزرگ بود ولی برای بقیه طبقهها هم بود؛ برای همین پارکینگ بین سه طبقه تقسیم کرده بودن و قسمت پارکینگ ما فقط برای مدیرها و سهامداران بود.
دنیل با کنجکاوی کمربندش باز کرد و بدون توجه به من از ماشین پیاده شد و در بست. نفس عمیق کشیدم و به دنیل که پشت ماشین به فاصله چند قدمی ایستاده بود نگاه کردم. کیفم از ماشین پیاده شدم. دنیل داشت به پارکینگ که سراسر ماشین بود نگاه میکرد. کیف سیاه رنگم از صندلیها پشت برداشتم و از ماشین پیاده شدم. با دزدگیر ماشین قفل کردم و به دنیل که داشت با دقت به پارکینگ نگاه میکرد نگاه کردم.
پارکینگ نیمه تاریک بود و تنها روشنایش چندتا چراغ کوچیکی بود که به صورت روبهروی هم گذاشته شده بود و تا آخر پارکینگ همینطور ادامه داشت. فضای پارکینگ تقریباً خفه بود و اونم بهخاطر این بود که هیچ پنجرهای نداشت.
ستونها بلند آجر نما بین ماشینها فاصله انداخته بود و باعث شده بود هر ماشین جای خودش بشناسه. بالای جای ماشینها شماره نوشته بود که این برای پیدا کردن جایگاه ماشین خیلی راحت میشد.
بدون توجه به دنیل که هنوز با کنجکاوی به سراسر پارکینگ نگاه میکرد، بهسمت آسانسور که ته پارکینگ بود راه افتادم. با وجود اینکه کفشهام پاشنه کوتاه بودن ولی بازم سکوت پارکینگ میشکست. دنیل بهم نیمنگاهی کرد، زمانی که دید من به اون توجه نمیکنم. مکثی کرد بعد با سرعت خودش به من رسوند. وقتی که به من خودش رسوند سرعتش کم کرد ولی باز هم من پنج قدم ازش جلوتر بودم.
وقتی به آسانسور رسیدم، روی دکمه قرمز کنارش فشار دادم. خیلی زود آسانسور پایین اومد. سوار آسانسور شدم بعد از سوار شدن دنیل، آخرین طبقه ساختمون زدم.
آخرین ویرایش: