جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار نجمه زارع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام نجمه زارع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,063 بازدید, 108 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع نجمه زارع
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
هیچ وقت...
تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت...
غیر از تو، من به هیچ ک.س انگار هیچ وقت...
اینجا دلم برای تو هی شور می‌زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمی‌شود اخبار هیچ وقت...

حیفند روزهای جوانی نمی‌شوند
این روزها دومرتبه تکرار، هیچ وقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده‌ام برات سزاوار؟ هیچ وقت!

بگذار من شکسته شَوَم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت...

نجمه زارع
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن بیا بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم پر از دردم پر از دردم ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندیست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم، ولی هر بار یادم می رود

مسـ*ـت و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های تو ام اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود؟!

نجمه زارع
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم!، هوا گرم است

دوباره «دیده امت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیده ام تو را» گرم است

بگو دو مرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می گویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است
تمام ترسم از این آبروی لعنتی است

شبی می آیم و دل می زنم به دریاها
و این بزرگترین آرزوی لعنتی است

زمین چه می شود... آه ای خدای جاودگر!
بگو چه در پی این کهنه گوی لعنتی است

زمان به صلح و صفا ختم می شود، هرچند
زمین پر از بشر تندخوی لعنتی است

چگونه سنگ شوم تا مرا تَرَک نزنند
که هرچه سنگ در این سمت و سوی لعنتی است...

چگونه سنگ شوم وقتی عاشقم... وقتی
همیشه در دل من های و هوی لعنتی است

به خود می آیم از آهنگ های تند نوار
که باز حاکی از «I love you» لعنتی است

بس است! شعر مرا ناتمام بگذارید
زمان، زمانه ی این آبروی لعنتی است

نجمه زارع
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است

کى عید مى رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است

شب ها به دور شمع کسى چرخ مى خورد
پروانه اى که دل به دلِ یار بسته است

از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مى زنیم و خانه گفتار بسته است

باید به دست شعر نمی دادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است

وقتى غروب جمعه رسد، بی تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است

می ترسم آخرش تو نیایی و پُر کنند
در شهر شاعرى ز جهان، بار بسته است
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
هر آنچه عشق
میان این همه آدم، همیشه بهترِ من
فدای چشم سیاهت شود سراسر من
فقط برای تو اینگونه زنده می مانم
برای اینکه تویی سایه سایه بر سر من

تو از کدام تباری؟ کدام قبله ی سبز؟!
که ذکر توست فقط در نماز باور من

فرشته های نگاهت دریچه ی غم را
چگونه باز نکردند بر کبوتر من؟

تو مهربانتر از آنی که گفتنی باشی
چه عاجز است ز درک تو، شعرِ دفتر من

هر آنچه عشق، خدا آفریده در دل ها
نثار مادر او، مادر تو، مادر من
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
زردند گونه های من و خاک می خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز

در این اتاق، بعدِ تو تکرار می شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز

گهگاه می زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز

«من» بی «تو» مرده ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
زخمم بزن، که زخم مرا مرد می کند
اصلا برای عشق سرم درد می کند

زخمم بزن که لااقل این کار ساده را
هر یار بی وفای جوانمرد می کند

آن جا که رفته ای خودمانیم هیچ ک.س
آن چه دلم برای تو می کرد می کند؟

در را نبسته ای که هوای اتاق را
باد خزان حوصله دلسرد می کند

فردا نمی شوی که نمی دانی عشق تو
دارد چه کار با من شبگرد می کند

خاکستر غروب تو هر روز در افق
آتش پرست روح مرا زرد می کند

عاشق بکش که مرگ مرا زنده می کند
زخمم بزن که زخم مرا مرد می کند
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
نروید آی ! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم

دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم

قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم

باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم
 

ام کا اچ p.r

سطح
5
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
Jun
2,607
15,559
مدال‌ها
6
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور
کنار بستر من قرص‌های خواب‌آور

لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خواب‌آور

منی که منحنی زانوان زاویه‌دار
جدا نمی‌کندم از هوای خواب‌آور

همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب‌آور

زمین رها شده دورِ مدارِ بی‌دردی
و روزنامه پر از قصه‌های خواب‌آور

هنوز دفترِ خمیازه‌های من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب‌آور
 
بالا پایین