- Apr
- 1,404
- 20,145
- مدالها
- 7
#پارت هشتاد و هشت
بیشتر سر به سر این دختره با حجب و حیا بگذارد، امّا خود را کنترل کرد و لبخند صداداری کرد و گفت:
- درسته امروز چهارشنبه است، منتها من کارم زودتر تموم شد، این شد که اومدم.
و در حالی که سبد پر از بورک را جلوی عاطفه میگرفت، ادامه داد.
- بگیرین، مال شماست! مثل اینکه به محبوبه حین دیدن فیلم هوس کردین، زنگ زد و گفت با کریم هر چی گشتیم اینجا نبود، هم اسفناجیش هست هم پنیری و گوشتش، این بود که به آقاجون گفتم امروز بیایم که زودتر به دستتون برسه.
عاطفه تا به حال بورک نخورده بود، فقط حین دیدن فیلم ترکیهای با محبوبه، دختر، چنان از طعم بورک تعریف میکرد که یکدفعه بیهوا از زبانش درآمده بود.
- فکر کنم خیلی خوشمزه است! هوس کردم، چهجوری درست میشه؟
محبوبه هم با کریم به دنبال بورک برای عاطفه افتاده بودن. سهراب که دید عاطفه هنوز سر پا ایستاده و فقط به او چشم دوخته، کمی جلوتر آمد و سبد بورک را به دستش داد.
- فکر کنم محبوبه و کریم هنوز هم رفتن دنبالش، کلّی شهر رو گشتن، واسه همین نبودن، گفتم بهش این چیزها اینجا پیدا نمیشه ها! همین هم من به دوستم که رستوران ترکیهای داشت، سفارش دادم. یکم سرد شده، ولی خوشمزه است، بخورین! چرا نمیشینین؟
عاطفه خجالتزده در حالی که لپش گل انداخته بود. سبد بورک را از سهراب گرفت و روی صندلی نشست و در حالی که درب آن را باز میکرد گفت:
- ببخشید خیلی به زحمت افتادین! نیازی نبود! من همینجوری یه چیزی دیدم و هوس کردم، محبوبه نباید به شما میگفت و اذیّتتون میکرد!
و یکی از بورکها را برداشت و سبد را به طرف سهراب گرفت.
- بفرمایین خودتون زحمتش رو کشیدین، تنهایی نمیچسبه!
سهراب یک بورک اسفناج برداشت و روی تخته سنگی کنار عاطفه با فاصله نشست و درحالی که گازی به آن میزد زیر چشمی نگاهی به صورت گندمی عاطفه کرد و گفت:
بیشتر سر به سر این دختره با حجب و حیا بگذارد، امّا خود را کنترل کرد و لبخند صداداری کرد و گفت:
- درسته امروز چهارشنبه است، منتها من کارم زودتر تموم شد، این شد که اومدم.
و در حالی که سبد پر از بورک را جلوی عاطفه میگرفت، ادامه داد.
- بگیرین، مال شماست! مثل اینکه به محبوبه حین دیدن فیلم هوس کردین، زنگ زد و گفت با کریم هر چی گشتیم اینجا نبود، هم اسفناجیش هست هم پنیری و گوشتش، این بود که به آقاجون گفتم امروز بیایم که زودتر به دستتون برسه.
عاطفه تا به حال بورک نخورده بود، فقط حین دیدن فیلم ترکیهای با محبوبه، دختر، چنان از طعم بورک تعریف میکرد که یکدفعه بیهوا از زبانش درآمده بود.
- فکر کنم خیلی خوشمزه است! هوس کردم، چهجوری درست میشه؟
محبوبه هم با کریم به دنبال بورک برای عاطفه افتاده بودن. سهراب که دید عاطفه هنوز سر پا ایستاده و فقط به او چشم دوخته، کمی جلوتر آمد و سبد بورک را به دستش داد.
- فکر کنم محبوبه و کریم هنوز هم رفتن دنبالش، کلّی شهر رو گشتن، واسه همین نبودن، گفتم بهش این چیزها اینجا پیدا نمیشه ها! همین هم من به دوستم که رستوران ترکیهای داشت، سفارش دادم. یکم سرد شده، ولی خوشمزه است، بخورین! چرا نمیشینین؟
عاطفه خجالتزده در حالی که لپش گل انداخته بود. سبد بورک را از سهراب گرفت و روی صندلی نشست و در حالی که درب آن را باز میکرد گفت:
- ببخشید خیلی به زحمت افتادین! نیازی نبود! من همینجوری یه چیزی دیدم و هوس کردم، محبوبه نباید به شما میگفت و اذیّتتون میکرد!
و یکی از بورکها را برداشت و سبد را به طرف سهراب گرفت.
- بفرمایین خودتون زحمتش رو کشیدین، تنهایی نمیچسبه!
سهراب یک بورک اسفناج برداشت و روی تخته سنگی کنار عاطفه با فاصله نشست و درحالی که گازی به آن میزد زیر چشمی نگاهی به صورت گندمی عاطفه کرد و گفت:
آخرین ویرایش: