- Sep
- 65
- 530
- مدالها
- 1
نیومده یارم سر قرارش
دلم رو برده حالت نگاهش
شدم اسیر چشمهای سیاهش
یه تکونی خوردم. کی نیومده سرقرارش؟ چی شده؟ هوم؟
یهو سه متر پریدم هوا. خاک برسرم خواب موندم، کلاس.
سریع پریدم پایین از تخت. وایی وایی.
دویدم طرف دستشویی. صورتم و تو روشویی شستم. با این آهنگ زنگ کوک کردنم! سریع مسواک رو برداشتم و زدم به مژههام. همینجور داشتم میکشیدم که نگاهم افتاد تو آینه. دارم چه غلطی میکنم الان؟
این که ریمل نیست. سریع هول شده دویدم بیرون و یه مانتو پوشیدم یه رژ صورتی خیلی تیره هم کشیدم به لبام و یه ریمل و سرمه هم زدم.
شال مشکی رو انداختم رو سرم.
همینطور که یه کرم ضد آفتاب هم دستم بود از اتاق هول هولی خارج شدم و با پام درو بستم. دوییدم طرف ماشین. همینطور که داشتم کرم میمالوندم قفلش و زدم و سوار شدم.
داشتم کرم رنگ برنز میزدم به پوستم و افتاده بودم به جونش که نگاهم افتاد تو آینه. انگار خیلی وقته اینجا معطل شده. خندم گرفت. این اینجا چیکار میکنه.
رو موتور مشکیاش نشسته بود و دستش و زد بود زیر چونش. با چشمهایی که توش خیلی حرف داشت بهم نگاه میکرد. البته از نوع فوش.
دختر همینه دیگه|، باید تحمل کنه. میخواست بره بادیگارد یه نخبهی دیگه بشه.که انقدر معطل نشه. مگه مجبورش کردن؟
چون دیدم اون خیلی وقته که منتظر بیرون بوده. سعی کردم با جون دل مایه بزارم و طولش بدم.
ادکلن و از تو داشبورد برداشتم و شروع کردم با ناز باهاش دوش گرفتن
و با لبخند از تو آینه بهش خیره شدم بودم. حرصی نگاهم کرد.
براش لبام و غنچه کردم و بوس فرستادم. که اخمهاش رو سه من کرد تو هم. خب حالا، انگار خوردمش. خوشم میاومد که از این کارها بدش میاد برای همین دست کردم یه دسته موهام و با ناز کج کردم زیره مقنعهام که نگاهش رو عصبی ازم گرفت و دوخت به اونور خیابون. لب خونی که کردم انگار داشت میگفت لا اله الا الله.
تازه اول راهی آقای خوشتیپ، یه کاری کنم که از اومدنت هزار بار توبه کنی.
یه آدامس شیک هم باز کردم انداختم تو دهنم عینک آفتابیم هم برداشتم زدم به چشمم.
یهو دیدم گوشیم داره میس میاندازه
ای دل غافل، حرص در آوردن اینو بیخیال، کلاسم!.
سریع ماشین و روشن کردم و پام رو گذاشتم رو گاز و اصلا برای اون هم واینسادم فقط مثل بز داشتم میروندم که شاید به این کلاس مزخرف که چیزی از تایمش نمونده بود برسم
تو راه یهو یه ماشین وایساد منم که با سرعت نور اومدم بزنم بهش که پامو گذاشتم رو ترمز یعنی دهن این لاستیکا آسفالت شد از دست من، شروع کردم به بوق زدن یه ریز حالا مگه ول میکردم؟ بعد میگم مشکل روانی ندارم.
سرم و بردم بیرون از ماشین.
- هوی آقا مگه همه مثل تو بیکارن!؟ بکش کنار این ماشینِ زوار در رفته رو.
حالا ماشین رو به روم چی بود؟
یه مزدا تیری بعد داشتم راجبه ماشینش شکر و نبات هم میخوردم.
قشنگیش اینِ که یه آدم با پژو داره ماشینشو میزنه تو سره کسی که ماشینش مزداست.
بزنم به تخته این اعتماد به نفسم رو یا هنوز زوده؟ پسره از ماشین پیاده شد یه جور نگاه میکرد انگار خوشگل ندیده. نمیدونم والا، شاید هم دارم نفوذ بد میزنم
بندهی خدا کور رنگی داره میخواد رنگم و تشخیص بده.
وا این چرا همچین نگاه میکنه سرم و از تو شیشه ماشین بردم داخل.
مردم خل شدن.
تا چند روز پیش فکر میکردم فقط خودم و این بادیگارد مشکل داریم
ولی حالا به این نتیجه رسیدم ما ایرانیها کلا یه سالم هم تومون پیدا نمیشه. سریع از کنارش دور گرفتم و رفتم، این ترانه هم رگباری زنگ میزد
مگه میذاشت گوشی نفس بکشه؟! انگار با ادارهی مخابرات قرار داد بسته بود تا یه ماه شارژ رایگان بگیره.
سریع رسیدم به دانشگاه.
چنان خودمو پرت کردم بیرون که اگه کفشم پاشنه بلند نبود سُر میخوردم و دیگه جنازهام کف خیابون میموند.
سریع دوییدم طرف محیط دانشگاه که یهو یادم اومد کیفم و نبردم یعنی خر بودن من حرف امروز دیروز نیست که.
سریع برگشتم در ماشین و باز کردم و کیفم رو برداشتم گرفتم تو بغلم اومدم برگردم که رفتم تو بغل بادیگارد.
سریع دور گرفتم و دوییدم طرف کلاس.
خرخون کلاس دیر برسه؟ دیگه آخرشه.
رسیدم به در.
دستم و گذاشتم رو سینم.
تند تند نفس کشیدم که دیگه بادیگارد پشت سرم اومد.
دستمو بردم بالا که در بزنم.
ولی دستم تو راه خشک شد.
دقیقا چه زری برای استاد بزنم؟
بگم تصادف کردم؟
یا بگم تو راه گرفتن دزدیدنم بعد فرار کردم؟ یا اینکه مثله خر اعتراف کنم بگم استاد گو*ه خوردم بزار بیام تو که خواب موندم.
بادیگارد خودشو از پشت کشید کنارم.
بادیگارد: خشک شدم نمیخوای بری تو؟
نگاش کردم.
که خیلی مغرور و خودشیفته نگاهم کرد.
ایش یهجور داره نگاه میکنه انگار به زیر دستش داره نگاه میکنه.
منم که قدم نسبت به اون کوتاهتر بود. نگاهش یه نَمه رو روانم بود.
ولی از اونجایی که استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم و خیلی بهش فکر نکردم.
بادیگارد همینجور داشت نگاهم میکرد. با همون صدای جدیش گفت:
- چیکار کنیم الان؟ میری تو یا بریم؟
تو همین فکرها بودم که یهو در باز شد و استاد آریایی تو چهار چوب در تو فاصلهی کمی عیان شد.
آریایی: خانم رادان! آخه الان؟
یه نگاهی به استاد جونمون کردم. جلوی این ضایع شدن درد داره میفهمید؟ مخصوصا حالا که بادیگارد پیشمه.
بادیگارد خیلی جدی پشتم وایساده بود.
گوشهی لب پایینم رو گاز گرفتم و گفتم هییی.
آقای آریایی: یه نگاه به ساعت کردین؟
مچ دستم و آوردم بالا.
- نه، آخه خراب بود.
بادیگارد یه نگاه متاسفی برای این دلیل چرَندَم بهم انداخت.
ترانه رو دیدم که داشت از رو صندلیاش سرک میکشید ببینه چه خبره.
یکی نیست بهش بگه گردنت رگ به رگ شد آخه به چه قیمتی خره؟
بادیگارد نگاهش رو از ترانهی ضایع گرفت و داد به آقای آریایی.
بادیگارد: میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
آقای آریایی سر تکون داد و با دور شدن کم بادیگارد اون هم رفت پیشِش.
ترانه برام تند تند دست تکون داد که یعنی بپر تو کلاس، حواسشون نیست دیگه. ولی من همش چشمَم دنبال این بادیگارد بود که داره چه چیزی میخوره الان؟ و چیزی که بیشتر از این اذیتم میکرد این بود که بادیگارد داشت از گوشهی چشمش همینطور که حرف میزد به من نگاه میکرد که باعث میشد فکر کنم بحث راجب منه.
آقای آریایی: موردی نداره. میتونن بِرن تو.
و خودش رفت.
داشتم با چشمهای وزقی نگاهش میکردم یعنی بخاطر من رفت باهاش حرف زد؟!
ترانه: هوی بیا دیگه.
برای همین رفتم تو.
دلم رو برده حالت نگاهش
شدم اسیر چشمهای سیاهش
یه تکونی خوردم. کی نیومده سرقرارش؟ چی شده؟ هوم؟
یهو سه متر پریدم هوا. خاک برسرم خواب موندم، کلاس.
سریع پریدم پایین از تخت. وایی وایی.
دویدم طرف دستشویی. صورتم و تو روشویی شستم. با این آهنگ زنگ کوک کردنم! سریع مسواک رو برداشتم و زدم به مژههام. همینجور داشتم میکشیدم که نگاهم افتاد تو آینه. دارم چه غلطی میکنم الان؟
این که ریمل نیست. سریع هول شده دویدم بیرون و یه مانتو پوشیدم یه رژ صورتی خیلی تیره هم کشیدم به لبام و یه ریمل و سرمه هم زدم.
شال مشکی رو انداختم رو سرم.
همینطور که یه کرم ضد آفتاب هم دستم بود از اتاق هول هولی خارج شدم و با پام درو بستم. دوییدم طرف ماشین. همینطور که داشتم کرم میمالوندم قفلش و زدم و سوار شدم.
داشتم کرم رنگ برنز میزدم به پوستم و افتاده بودم به جونش که نگاهم افتاد تو آینه. انگار خیلی وقته اینجا معطل شده. خندم گرفت. این اینجا چیکار میکنه.
رو موتور مشکیاش نشسته بود و دستش و زد بود زیر چونش. با چشمهایی که توش خیلی حرف داشت بهم نگاه میکرد. البته از نوع فوش.
دختر همینه دیگه|، باید تحمل کنه. میخواست بره بادیگارد یه نخبهی دیگه بشه.که انقدر معطل نشه. مگه مجبورش کردن؟
چون دیدم اون خیلی وقته که منتظر بیرون بوده. سعی کردم با جون دل مایه بزارم و طولش بدم.
ادکلن و از تو داشبورد برداشتم و شروع کردم با ناز باهاش دوش گرفتن
و با لبخند از تو آینه بهش خیره شدم بودم. حرصی نگاهم کرد.
براش لبام و غنچه کردم و بوس فرستادم. که اخمهاش رو سه من کرد تو هم. خب حالا، انگار خوردمش. خوشم میاومد که از این کارها بدش میاد برای همین دست کردم یه دسته موهام و با ناز کج کردم زیره مقنعهام که نگاهش رو عصبی ازم گرفت و دوخت به اونور خیابون. لب خونی که کردم انگار داشت میگفت لا اله الا الله.
تازه اول راهی آقای خوشتیپ، یه کاری کنم که از اومدنت هزار بار توبه کنی.
یه آدامس شیک هم باز کردم انداختم تو دهنم عینک آفتابیم هم برداشتم زدم به چشمم.
یهو دیدم گوشیم داره میس میاندازه
ای دل غافل، حرص در آوردن اینو بیخیال، کلاسم!.
سریع ماشین و روشن کردم و پام رو گذاشتم رو گاز و اصلا برای اون هم واینسادم فقط مثل بز داشتم میروندم که شاید به این کلاس مزخرف که چیزی از تایمش نمونده بود برسم
تو راه یهو یه ماشین وایساد منم که با سرعت نور اومدم بزنم بهش که پامو گذاشتم رو ترمز یعنی دهن این لاستیکا آسفالت شد از دست من، شروع کردم به بوق زدن یه ریز حالا مگه ول میکردم؟ بعد میگم مشکل روانی ندارم.
سرم و بردم بیرون از ماشین.
- هوی آقا مگه همه مثل تو بیکارن!؟ بکش کنار این ماشینِ زوار در رفته رو.
حالا ماشین رو به روم چی بود؟
یه مزدا تیری بعد داشتم راجبه ماشینش شکر و نبات هم میخوردم.
قشنگیش اینِ که یه آدم با پژو داره ماشینشو میزنه تو سره کسی که ماشینش مزداست.
بزنم به تخته این اعتماد به نفسم رو یا هنوز زوده؟ پسره از ماشین پیاده شد یه جور نگاه میکرد انگار خوشگل ندیده. نمیدونم والا، شاید هم دارم نفوذ بد میزنم
بندهی خدا کور رنگی داره میخواد رنگم و تشخیص بده.
وا این چرا همچین نگاه میکنه سرم و از تو شیشه ماشین بردم داخل.
مردم خل شدن.
تا چند روز پیش فکر میکردم فقط خودم و این بادیگارد مشکل داریم
ولی حالا به این نتیجه رسیدم ما ایرانیها کلا یه سالم هم تومون پیدا نمیشه. سریع از کنارش دور گرفتم و رفتم، این ترانه هم رگباری زنگ میزد
مگه میذاشت گوشی نفس بکشه؟! انگار با ادارهی مخابرات قرار داد بسته بود تا یه ماه شارژ رایگان بگیره.
سریع رسیدم به دانشگاه.
چنان خودمو پرت کردم بیرون که اگه کفشم پاشنه بلند نبود سُر میخوردم و دیگه جنازهام کف خیابون میموند.
سریع دوییدم طرف محیط دانشگاه که یهو یادم اومد کیفم و نبردم یعنی خر بودن من حرف امروز دیروز نیست که.
سریع برگشتم در ماشین و باز کردم و کیفم رو برداشتم گرفتم تو بغلم اومدم برگردم که رفتم تو بغل بادیگارد.
سریع دور گرفتم و دوییدم طرف کلاس.
خرخون کلاس دیر برسه؟ دیگه آخرشه.
رسیدم به در.
دستم و گذاشتم رو سینم.
تند تند نفس کشیدم که دیگه بادیگارد پشت سرم اومد.
دستمو بردم بالا که در بزنم.
ولی دستم تو راه خشک شد.
دقیقا چه زری برای استاد بزنم؟
بگم تصادف کردم؟
یا بگم تو راه گرفتن دزدیدنم بعد فرار کردم؟ یا اینکه مثله خر اعتراف کنم بگم استاد گو*ه خوردم بزار بیام تو که خواب موندم.
بادیگارد خودشو از پشت کشید کنارم.
بادیگارد: خشک شدم نمیخوای بری تو؟
نگاش کردم.
که خیلی مغرور و خودشیفته نگاهم کرد.
ایش یهجور داره نگاه میکنه انگار به زیر دستش داره نگاه میکنه.
منم که قدم نسبت به اون کوتاهتر بود. نگاهش یه نَمه رو روانم بود.
ولی از اونجایی که استرس داشتم نمیدونستم چیکار کنم و خیلی بهش فکر نکردم.
بادیگارد همینجور داشت نگاهم میکرد. با همون صدای جدیش گفت:
- چیکار کنیم الان؟ میری تو یا بریم؟
تو همین فکرها بودم که یهو در باز شد و استاد آریایی تو چهار چوب در تو فاصلهی کمی عیان شد.
آریایی: خانم رادان! آخه الان؟
یه نگاهی به استاد جونمون کردم. جلوی این ضایع شدن درد داره میفهمید؟ مخصوصا حالا که بادیگارد پیشمه.
بادیگارد خیلی جدی پشتم وایساده بود.
گوشهی لب پایینم رو گاز گرفتم و گفتم هییی.
آقای آریایی: یه نگاه به ساعت کردین؟
مچ دستم و آوردم بالا.
- نه، آخه خراب بود.
بادیگارد یه نگاه متاسفی برای این دلیل چرَندَم بهم انداخت.
ترانه رو دیدم که داشت از رو صندلیاش سرک میکشید ببینه چه خبره.
یکی نیست بهش بگه گردنت رگ به رگ شد آخه به چه قیمتی خره؟
بادیگارد نگاهش رو از ترانهی ضایع گرفت و داد به آقای آریایی.
بادیگارد: میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
آقای آریایی سر تکون داد و با دور شدن کم بادیگارد اون هم رفت پیشِش.
ترانه برام تند تند دست تکون داد که یعنی بپر تو کلاس، حواسشون نیست دیگه. ولی من همش چشمَم دنبال این بادیگارد بود که داره چه چیزی میخوره الان؟ و چیزی که بیشتر از این اذیتم میکرد این بود که بادیگارد داشت از گوشهی چشمش همینطور که حرف میزد به من نگاه میکرد که باعث میشد فکر کنم بحث راجب منه.
آقای آریایی: موردی نداره. میتونن بِرن تو.
و خودش رفت.
داشتم با چشمهای وزقی نگاهش میکردم یعنی بخاطر من رفت باهاش حرف زد؟!
ترانه: هوی بیا دیگه.
برای همین رفتم تو.
آخرین ویرایش توسط مدیر: