- Jun
- 141
- 1,854
- مدالها
- 2
- معذرت میخوام ترسوندمتون؟ حالتون خوبه؟
و این صدای کدام مردی بود که اینطور مودبانه با من صحبت میکرد؟
سر بلند کردم و به آن غریبه با ظاهر شیک و رسمی که صورتش نگران و پریشان بود نگاه کردم و بریده بریده گفتم:
- نه خواهش میکنم این چه حرفیه! فقط چون یهویی سلام کردین یکم جا خوردم وگرنه... .
یک لحظه احساس کردم این همه توضیح آن هم برای کسی که نمیشناسمش احمقانه به نظر میرسید و لابد فکر میکند با یک کودن طرف هست یا شاید واقعا اینطور بود.
لبخندی میزند بدون اینکه دندانهایش مشخص باشد خیلی موقرانه و محترمانه میگوید:
- میتونم ازتون سوالی بپرسم؟
- بله که میتونید هر چی باشه من... .
و دوباره متوجه شبیه خنگها حرف زدنم میشوم که ادامه نمیدهم ولی او همچنان با لبخندش به من اطمینان میدهد که مشکلی با چگونگی صحبت من ندارد.
-اینجا بردیا افراس میشناسید؟ اسم پدر بزرگشون کاووس خان هست و فکر کنم معرف اهالی اینجا باشن.
سراغ بردیای من را میگرفت؟ از کجا او را میشناخت!
در این فکر غرق شدم و یادم رفت جوابش را بدهم، اما مرد صبورانه نگاهم میکرد.
نمیدانستم باید به این غریبه اعتماد کنم و همه چیز را بگویم یا نه خودم را به ندانستن بزنم و بالاخره انتخاب کردم.
- بله! آقا بردیا پسر عموی من هستن.
با ذوق بچگانهای گفت:
- واقعاً! یعنی شما دختر عموی بردیا هستید؟
متعجب پرسیدم:
- بله، چطور؟
اینبار لبخند دندان نمایی زد که ردیف دندانهای مرتب و سفیدش که معلوم است روزی سه بار مسواک میزند مشخص شد و صمیمانه گفت:
- من نوید دوست بردیا هستم. از آشنایی با شما خوشبختم!
دستش را جلو آورد اما بین راه پشیمان شد و کمی سرش را خم کرد و گفت:
- ببخشید! من زیاد با رسم و رسومات و فرهنگ اینجا آشنا نیستم و امیدوارم باعث دلخوری شما نشده باشم.
دستم را به نشانه نه تکان دادم:
- نه آقا این چه حرفیه! شما مرد محترمی هستید.
زانوهایش را خم کرد و کمی سمت صورتم متمایل شد و با سوالی که پرسید از خجالت آب شدم.
- شما از کجا میدونید مرد محترمی هستم؟ این رو فقط از روی چند دقیقه صحبتمون پیشبینی کردید؟
و من برای طفره رفتن از جواب و بیشتر از این خجالت نکشیدنم لیوانها را، روی سینی میگذارم و خواستم که سریع از این موقعیت دور شوم که صدای نوید متوقفم کرد.
- ببخشید، ولی هنوز نگفتید بردیا کجاست! من برای دیدن پسر عموتون اومدم اگه قابل میدونید من رو به جایی که هستن راهنمایی کنید.
قبل از اینکه جوابی بدهم با صورت سرخ شده عمه نفیسه و اخمهای درهمش مواجه شدم و زنهایی که از ایوان خانه و داخل حیاط به من خیره شده بودند.
و این صدای کدام مردی بود که اینطور مودبانه با من صحبت میکرد؟
سر بلند کردم و به آن غریبه با ظاهر شیک و رسمی که صورتش نگران و پریشان بود نگاه کردم و بریده بریده گفتم:
- نه خواهش میکنم این چه حرفیه! فقط چون یهویی سلام کردین یکم جا خوردم وگرنه... .
یک لحظه احساس کردم این همه توضیح آن هم برای کسی که نمیشناسمش احمقانه به نظر میرسید و لابد فکر میکند با یک کودن طرف هست یا شاید واقعا اینطور بود.
لبخندی میزند بدون اینکه دندانهایش مشخص باشد خیلی موقرانه و محترمانه میگوید:
- میتونم ازتون سوالی بپرسم؟
- بله که میتونید هر چی باشه من... .
و دوباره متوجه شبیه خنگها حرف زدنم میشوم که ادامه نمیدهم ولی او همچنان با لبخندش به من اطمینان میدهد که مشکلی با چگونگی صحبت من ندارد.
-اینجا بردیا افراس میشناسید؟ اسم پدر بزرگشون کاووس خان هست و فکر کنم معرف اهالی اینجا باشن.
سراغ بردیای من را میگرفت؟ از کجا او را میشناخت!
در این فکر غرق شدم و یادم رفت جوابش را بدهم، اما مرد صبورانه نگاهم میکرد.
نمیدانستم باید به این غریبه اعتماد کنم و همه چیز را بگویم یا نه خودم را به ندانستن بزنم و بالاخره انتخاب کردم.
- بله! آقا بردیا پسر عموی من هستن.
با ذوق بچگانهای گفت:
- واقعاً! یعنی شما دختر عموی بردیا هستید؟
متعجب پرسیدم:
- بله، چطور؟
اینبار لبخند دندان نمایی زد که ردیف دندانهای مرتب و سفیدش که معلوم است روزی سه بار مسواک میزند مشخص شد و صمیمانه گفت:
- من نوید دوست بردیا هستم. از آشنایی با شما خوشبختم!
دستش را جلو آورد اما بین راه پشیمان شد و کمی سرش را خم کرد و گفت:
- ببخشید! من زیاد با رسم و رسومات و فرهنگ اینجا آشنا نیستم و امیدوارم باعث دلخوری شما نشده باشم.
دستم را به نشانه نه تکان دادم:
- نه آقا این چه حرفیه! شما مرد محترمی هستید.
زانوهایش را خم کرد و کمی سمت صورتم متمایل شد و با سوالی که پرسید از خجالت آب شدم.
- شما از کجا میدونید مرد محترمی هستم؟ این رو فقط از روی چند دقیقه صحبتمون پیشبینی کردید؟
و من برای طفره رفتن از جواب و بیشتر از این خجالت نکشیدنم لیوانها را، روی سینی میگذارم و خواستم که سریع از این موقعیت دور شوم که صدای نوید متوقفم کرد.
- ببخشید، ولی هنوز نگفتید بردیا کجاست! من برای دیدن پسر عموتون اومدم اگه قابل میدونید من رو به جایی که هستن راهنمایی کنید.
قبل از اینکه جوابی بدهم با صورت سرخ شده عمه نفیسه و اخمهای درهمش مواجه شدم و زنهایی که از ایوان خانه و داخل حیاط به من خیره شده بودند.
آخرین ویرایش: