- Jun
- 2,102
- 39,009
- مدالها
- 3
ناراحت سر به زیر انداخت.
- ببخشید آقا! ناراحتتون کردم.
دلم از لحن غمگینش سوخت، برای به دست آوردن دلش، با لحن نرمتری گفتم:
- ببین عزیزم! آدم جز پدر و مادرش دست هیچکسی رو نباید ببوسه، حتی شوهرش!
زمزمهوار گفت:
- من که اونا رو ندارم، فقط خواستم ازتون تشکر کنم.
فهمیدم باز تند رفتهام. نباید او را یاد پدر و مادرش میانداختم. او غمگینتر از قبل شدهبود. برای اینکه از حال گرفته دربیاید، قصد شوخی کردم.
- خب میتونی یهجور دیگه تشکر کنی.
سر بلند کرد.
- چطور؟
یک طرف صورتم را به طرفش گرفتم و انگشت روی گونهام گذاشتم.
- بیا اینجا رو ببوس.
با لحن ناباوری گفت:
- اونجا رو؟
- آره مگه نمیخواستی تشکر کنی، بیا ببوسش، زود باش!
مردد پاسخ گفت:
- آخه آقا!
دوباره نگاهم را به طرف او چرخاندم و با اخم گفتم:
- اصلاً تو چرا هنوز منو نبوسیدی؟
سریع گونههایش سرخ شد.
- وای آقا روم نمیشه.
- روت نمیشه؟ پس چطور دستمو بوسیدی؟
- آقا اون فرق میکنه.
دوباره صورتم را به طرفش گرفتم.
- فرق نمیکنه، حالا که اینطوری شد تا منو نبوسی راه نمیفتیم.
- آخه چطور؟
- همونطوری که دستمو بوسیدی، زود باش!
کمی مردد ماند.
- زود باش دختر! وقت نداریم.
با کمی مکث و تردید سرش را نزدیک آورد تا بوسهی سریعی انجام دهد. همین که لبش را حس کردم، دستم را پشت گردنش انداخته و قفل کردم.
- درست ببوس، محکم و قوی!
کلافگی او برایم لذتبخش بود، بعد از آنکه مجبور شد محکم ببوسد، بالاخره رهایش کردم و او سریع سر به زیر در سر جایش نشست. با لبخندی از لذت دستم را به فرمان تکیه داده، چند لحظه به شرم او چشم دوختم و بعد گفتم:
- به من نگاه کن!
سرش را بلند کرد و به طرف من برگشت. گونههای سفیدش گل انداختهبود.
- یاد گرفتی زن و شوهرا چطور همدیگه رو میبوسن؟
سر تکان داد.
- هیچوقت از من خجالت نکش، به جای اینکه بخوای دستمو ببوسی هر وقت خواستی تشکر کنی اینطوری ببوس، باشه؟
- چشم آقا!
چرخیدم. ماشین را روشن کردم و همانطور که ترمز دستی را میخواباندم، گفتم:
- آفرین دختر خوب!
- ببخشید آقا! ناراحتتون کردم.
دلم از لحن غمگینش سوخت، برای به دست آوردن دلش، با لحن نرمتری گفتم:
- ببین عزیزم! آدم جز پدر و مادرش دست هیچکسی رو نباید ببوسه، حتی شوهرش!
زمزمهوار گفت:
- من که اونا رو ندارم، فقط خواستم ازتون تشکر کنم.
فهمیدم باز تند رفتهام. نباید او را یاد پدر و مادرش میانداختم. او غمگینتر از قبل شدهبود. برای اینکه از حال گرفته دربیاید، قصد شوخی کردم.
- خب میتونی یهجور دیگه تشکر کنی.
سر بلند کرد.
- چطور؟
یک طرف صورتم را به طرفش گرفتم و انگشت روی گونهام گذاشتم.
- بیا اینجا رو ببوس.
با لحن ناباوری گفت:
- اونجا رو؟
- آره مگه نمیخواستی تشکر کنی، بیا ببوسش، زود باش!
مردد پاسخ گفت:
- آخه آقا!
دوباره نگاهم را به طرف او چرخاندم و با اخم گفتم:
- اصلاً تو چرا هنوز منو نبوسیدی؟
سریع گونههایش سرخ شد.
- وای آقا روم نمیشه.
- روت نمیشه؟ پس چطور دستمو بوسیدی؟
- آقا اون فرق میکنه.
دوباره صورتم را به طرفش گرفتم.
- فرق نمیکنه، حالا که اینطوری شد تا منو نبوسی راه نمیفتیم.
- آخه چطور؟
- همونطوری که دستمو بوسیدی، زود باش!
کمی مردد ماند.
- زود باش دختر! وقت نداریم.
با کمی مکث و تردید سرش را نزدیک آورد تا بوسهی سریعی انجام دهد. همین که لبش را حس کردم، دستم را پشت گردنش انداخته و قفل کردم.
- درست ببوس، محکم و قوی!
کلافگی او برایم لذتبخش بود، بعد از آنکه مجبور شد محکم ببوسد، بالاخره رهایش کردم و او سریع سر به زیر در سر جایش نشست. با لبخندی از لذت دستم را به فرمان تکیه داده، چند لحظه به شرم او چشم دوختم و بعد گفتم:
- به من نگاه کن!
سرش را بلند کرد و به طرف من برگشت. گونههای سفیدش گل انداختهبود.
- یاد گرفتی زن و شوهرا چطور همدیگه رو میبوسن؟
سر تکان داد.
- هیچوقت از من خجالت نکش، به جای اینکه بخوای دستمو ببوسی هر وقت خواستی تشکر کنی اینطوری ببوس، باشه؟
- چشم آقا!
چرخیدم. ماشین را روشن کردم و همانطور که ترمز دستی را میخواباندم، گفتم:
- آفرین دختر خوب!
آخرین ویرایش: