- Jun
- 349
- 7,191
- مدالها
- 2
***
( یک روز بعد )
( لیام)
پلکهای خونین و سنگینم با ریتمی خاص باز و بسته میشدند و هر از گاهی درحین این اتفاق نمایی از آسمان و هوای گرگ و میش را نشانم میدادند.
همراه با آن صدای پر زدن و قارقار کلاغها آهنگ شومی را در پرده گوشهایم پخش میکردند و اندام استخوانیام را آزار میدادند.
به محض تکان دادن دست و پاهایم موجی از درد بدن زخمی و خیسم را آزار داد و باعث شد تا بیاراده ناله بلندی سر بدهم.
سرما وحشیانه به بدنم شلاق کوبید و سنگینی شدیدِ داخل سی*ن*هام وادارم کرد تا با ریتم تندی پشت سر هم سرفه کنم و آب سرد را از داخل حلقم بیرون بریزم.
بدنم را با تحمل درد و سوزش شدید شکم، دست و پاهایم به سمتی چرخاندم، بیحوصله و گیج و منگ دستی به صورت اخمآلودم کشیدم و درحالی که پلکهای سرد و خیسم را مالش و به سرفهکردن ادامه میدادم؛ با فشار آوردن به زانو، کف دستها و سپس پاهایم از روی زمین گِلآلود و خیس بلند شدم.
تلوتلو خوران قدمهای کوتاهی برداشتم و درحالی که سعی میکردم تعادلم را حفظ کنم سر جایم ایستادم، سرفهزنان به اطرافم نگاهی انداختم و مدتی کوتاه به فکر فرو رفتم.
درختان خشکیده و خزهزده، دور و اطرافم را محاصره کرده بودند و قلوهسنگهای تیز و سفت در اندازههای کوچک و بزرگی کف پاهایم را آزار میدادند.
آواز جیرجیرکها به همراه شرشر آب رودخانه باعث شد تا سرم را بچرخانم و به پشت سرم نگاهی بیندازم.
نیمی از بدنه فلزی قایق داخل گِل و لایی گیر کرده بود و نیم دیگر آن به طور کامل نابود شده بود.
ترکهای بیشمار به همراه سوراخهای کوچک و بزرگ ناتوانی و مرگ قایق را بیش از پیش به نمایش میگذاشت.
درحین تماشای قایق جسد نیمهجان موجود عجیبی با صورت خفاشمانند مقابل دیدگانم قرار گرفت.
یکی از بالهای بزرگ، تیز و خونینش لای بدنه فلزی قایق گیر و گِل و لای شدید به همراه خون سرخرنگ جاییجای بدن تنومندش را تسخیر کرده بود.
چشمان بیروح، سرد و ترسناکش روی من و پشت سرم قفل شده بود و مدام برای آزاد کردن بال گیر کردهاش دست و پا میزد.
نخست به کف دستهای خیس و گِلی، سپس به هیولایی که مدام به کمک چنگالهای تیزش به هوا چنگ میانداخت نگاه انداختم.
با افتادن نگاهم به کلت کمری که توسط گِل و لای کثیف شدهبود صحنه تلخ مرگ لوکاس مقابل چشمانم قرار گرفت و باعث شد بیاراده از شدت خشم فریاد بکشم و نالهکنان با از دستدادن تعادلم روی زانوهایم بیفتم.
( یک روز بعد )
( لیام)
پلکهای خونین و سنگینم با ریتمی خاص باز و بسته میشدند و هر از گاهی درحین این اتفاق نمایی از آسمان و هوای گرگ و میش را نشانم میدادند.
همراه با آن صدای پر زدن و قارقار کلاغها آهنگ شومی را در پرده گوشهایم پخش میکردند و اندام استخوانیام را آزار میدادند.
به محض تکان دادن دست و پاهایم موجی از درد بدن زخمی و خیسم را آزار داد و باعث شد تا بیاراده ناله بلندی سر بدهم.
سرما وحشیانه به بدنم شلاق کوبید و سنگینی شدیدِ داخل سی*ن*هام وادارم کرد تا با ریتم تندی پشت سر هم سرفه کنم و آب سرد را از داخل حلقم بیرون بریزم.
بدنم را با تحمل درد و سوزش شدید شکم، دست و پاهایم به سمتی چرخاندم، بیحوصله و گیج و منگ دستی به صورت اخمآلودم کشیدم و درحالی که پلکهای سرد و خیسم را مالش و به سرفهکردن ادامه میدادم؛ با فشار آوردن به زانو، کف دستها و سپس پاهایم از روی زمین گِلآلود و خیس بلند شدم.
تلوتلو خوران قدمهای کوتاهی برداشتم و درحالی که سعی میکردم تعادلم را حفظ کنم سر جایم ایستادم، سرفهزنان به اطرافم نگاهی انداختم و مدتی کوتاه به فکر فرو رفتم.
درختان خشکیده و خزهزده، دور و اطرافم را محاصره کرده بودند و قلوهسنگهای تیز و سفت در اندازههای کوچک و بزرگی کف پاهایم را آزار میدادند.
آواز جیرجیرکها به همراه شرشر آب رودخانه باعث شد تا سرم را بچرخانم و به پشت سرم نگاهی بیندازم.
نیمی از بدنه فلزی قایق داخل گِل و لایی گیر کرده بود و نیم دیگر آن به طور کامل نابود شده بود.
ترکهای بیشمار به همراه سوراخهای کوچک و بزرگ ناتوانی و مرگ قایق را بیش از پیش به نمایش میگذاشت.
درحین تماشای قایق جسد نیمهجان موجود عجیبی با صورت خفاشمانند مقابل دیدگانم قرار گرفت.
یکی از بالهای بزرگ، تیز و خونینش لای بدنه فلزی قایق گیر و گِل و لای شدید به همراه خون سرخرنگ جاییجای بدن تنومندش را تسخیر کرده بود.
چشمان بیروح، سرد و ترسناکش روی من و پشت سرم قفل شده بود و مدام برای آزاد کردن بال گیر کردهاش دست و پا میزد.
نخست به کف دستهای خیس و گِلی، سپس به هیولایی که مدام به کمک چنگالهای تیزش به هوا چنگ میانداخت نگاه انداختم.
با افتادن نگاهم به کلت کمری که توسط گِل و لای کثیف شدهبود صحنه تلخ مرگ لوکاس مقابل چشمانم قرار گرفت و باعث شد بیاراده از شدت خشم فریاد بکشم و نالهکنان با از دستدادن تعادلم روی زانوهایم بیفتم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: