- Jun
- 349
- 7,163
- مدالها
- 2
مضطربانه و با دستان لرزانم خشاب تفنگ دستیام را بیرون میکشم و به مجرای آن نگاهی میاندازم. تنها یکی دو گلوله از هفت گلوله خشاب باقی ماندهاست. با سرعت خشاب را به سر جایش بر میگردانم و اسلحهام را از ضامن خارج میکنم و جهت لوله اسلحهام را از آن مردگان متحرک بهسمت سر هیولای انسانمانند تغییر میدهم. انگشتم را به ماشه نزدیک میکنم اما در ثانیههای آخر تردید و دودلی به ذهنم حملهور میشود و تلاش میکند تا نظرم را تغییر دهد. باید چه کار کنم؟ برادرانم را از خطر مرگ برهانم یا زن و خواهرش را؟ اگر با گلولههای کمی که برایم باقی مانده بهقصد کمک به زن و خواهر کوچکش به طرف آن هیولا شلیک کنم آنگاه ممکن است فرصت کمک به هنری یا لوکاس را از دست بدهم، اگر بهقصد کمک به دو برادر کوچک و بزرگم وارد عمل شوم ممکن است که زن یا دختربچه توسط این هیولای عجیب و چندشآور شکار شوند. هر چند دقیقه جهت لوله اسلحه و چشمانم میان دختربچه و دو برادرم پشت سر هم تغییر میکند. در این میان طنین انداختن صدایی وحشتناک و گوشخراش از پشت سر دلهره و نگرانیام را بیشتر میکند. با چرخاندن سرم چند قدم از دیوار ترک برداشته که نیمی از آن در زیر حملات و ضربات مرگبار آن جانور بزرگ و عجیب منهدم و ویران شده است فاصله میگیرم و با ناباوری به او زل میزنم. وضعیت دیوار به گونهای است که با چند ضربه محکم دیگر ترک دایرهای شکل مقابلم با سرعت بزرگتر میشود و ممکن است کل دیوار مقابلم را در چند ثانیه منهدم و نابود کند. نعرهها و چشمان از حدقه درآمده هیولا به همراه صورت خفاشمانند، خونین و ترسناکش ضربان قلبم را بیشتر و شدیدتر میکند. اگر قرار باشد به برادرانم یا زن و خواهرش کمک کنم آنگاه چگونه با این موجود برای دفاع از خودم مقابله کنم؟ تعداد زیادی از خشابهایم در حین درگیری با جانوری که بازویم را زخمی کرد به دور و اطراف و درست در نزدیکی هیولای مقابلم افتادهاند!
سرم را میچرخانم، نفسنفس زنان به فکر فرو میروم، بر خلاف خواستهام با افتادن نگاهم به چهره مظلوم و غمگین دختربچه به ناچار تصمیمم را میگیرم.
سرم را میچرخانم، نفسنفس زنان به فکر فرو میروم، بر خلاف خواستهام با افتادن نگاهم به چهره مظلوم و غمگین دختربچه به ناچار تصمیمم را میگیرم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: