جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل نشده [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب توسط امیراحمد با نام [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,855 بازدید, 61 پاسخ و 49 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب
نام موضوع [ژرفای بیم] اثر «امیر‌احمد کاربر انجمن رمان‌ بوک»
نویسنده موضوع امیراحمد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط امیراحمد
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
صدای مکرر جیغ‌های هیولا‌مانند باعث می‌شود بی‌اراده کف دستان داغ و عرق‌ کرده‌ام را به گوش‌هایم نزدیک و آن‌ها را محکم در زیر انگشتانم پنهان کنم. برای لحظه‌ای دنیا به دور سرم می‌چرخد و خودم را افتاده روی زمین و در نزدیکی دیوار ترک خورده پیدا می‌کنم. صدایی وز‌وزمانند، به همراه انفجار پی‌ در پی گلوله در گوش‌هایم طنین می‌اندازد. چشمانم سیاهی می‌روند و سوزش و درد شدیدی بازوی دست چپم را مورد حمله قرار می‌دهد؛ مهره‌های استخوانی کمرم بی‌اراده تیر می‌کشد و درد شدید آن باعث می‌شود تا اعضای صورتم در هم جمع و مچاله شوند. دندان‌هایم را محکم و بی‌اراده روی هم فشار می‌دهم و با طی کردن خط نگاه هنری چشمانم روی خراش‌های چنگال‌مانند که زخمی عمیق اما کو‌چک را از بالا تا پایین عضله‌های بازوی چپم کشیده‌است قفل می‌شود. خون سرخ‌رنگ به‌ آرامی از لای زخم‌ها و بریدگی‌ها بیرون می‌ریزد و سوزش شکنجه‌آور و شدیدی را به جانم می‌اندازد. اخم‌هایم بی‌اراده به چشمان خونینم نزدیک می‌شوند. با صورتی بر‌افروخته از سرِ درد، فریاد بلند و خشمگینانه‌ای می‌کشم؛ عضله‌های فکم را محکم روی هم جمع و جای خراش‌های صاف و به هم ریخته را در زیر انگشتان دستم پنهان می‌کنم. نگاهم را از آن می‌گیرم و به هیولایی که درست در نزدیکی‌ام، مشغول آه و ناله و دست و پا زدن است زل می‌زنم. تعداد زیادی گلوله با سوراخ و منهدم کردن شکم، سی*ن*ه و سمت چپ صورتش خون سیاه‌رنگی را با سرعت از لای زخم‌های عمیق به بیرون بدنش هدایت کرده‌اند. هیولا بی‌اراده آه و ناله می‌کند و در حالی که سعی دارد از جایش بلند شود جیغ‌های گوش‌خراشی می‌کشد. به ناگاه صدای باز شدن ترکِ دیوار و نابود شدن آن در گوش‌هایم طنین می‌اندازد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
درحالی که پلک‌هایم پشت سر هم باز و بسته می‌شوند، بزاق دهانم را محکم به پایین قورت می‌دهم. پا‌ها و آرنج دست راستم را اهرم بدنم می‌کنم و بی‌توجه به سوزش شدید خراش‌های بازویم با سرگیجه و فریاد بلندی از روی زمین بلند می‌شوم. مضطربانه نفسم را در سی*ن*ه‌ام حبس می‌کنم و به سوراخ نسبتاً بزرگ و دایره‌ای شکلی که بدنه دیوار چوبی مقابلم را تسخیر کرده‌است نگاهی می‌اندازم. دندان‌هایی تیز، خونین و اَره‌مانند به همراه پوزه گرگینه‌‌ای شکل بلندی در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد و رعشه بر اندام استخوانی‌ام می‌اندازد! چشمان سفید، بی‌روح و رتیل‌مانندش مدام در حدقه جابه‌جا می‌شوند.
بدنی نسبتاً بزرگ، کبود، سیاه‌رنگ و زخمی به همراه پا‌های دراز و کشیده‌اش دلم را خالی می‌کند! بر خلاف هم‌نوع دیگرش به جای دست‌های چنگال‌مانند پا‌هایی عنکبوت‌‌شکل، خط‌خطی شده و زخمی به همراه تیغ‌های استخوانی تیزی از پشت شانه‌ها و مهره‌های استخوانی کمرش بیرون زده‌اند و مدام در هوا تکان می‌خورند. چهره و گوش‌های کوچک و خفاش‌مانندی دارد و به جای سوراخ‌های کوچک و دایره‌ای شکل خطی سیاه و صاف بالای لبان خیس و گل‌آلودش را تسخیر کرده‌اند. او درحالی که همراه با بقیه هم‌نو‌عانش سعی دارد از ترک‌ها و سوراخ دایره‌ای شکل مقابلم عبور کند با دندان‌هایش بخشی از بدنه زخمی و آسیب دیده دیوار مقابلم را محکم گاز می‌گیرد. بزاق دهانش را که با خرده‌های چوب ترکیب شده‌اند به دور و اطراف می‌پاشد و با ضربات محکمی سوراخ و ترک‌های به وجود آمده را بزرگ‌تر و بیشتر می‌کند. با چرخاندن سرم نگاهی به هنری می‌اندازم، ناباورانه نفسم را محکم بیرون می‌دهم و با صدایی که خشم و نگرانی از آن موج می‌زند می‌گویم:
- ا... ا... اون... اون دیگه چه کوفتیه؟!
او درحالی که چشمانش روی موجود هیولا‌مانند مقابلم قفل شده‌است گلن‌گدن اسلحه شکاری‌‌‌اش را محکم می‌کشد، جهت لوله تفنگش را به سمت هیولای زخمی و بال‌داری که با آه و ناله سعی دارد خودش را به من نزدیک کند می‌گیرد و با انفجاری گوش‌خراش گلوله‌ای را به سر و صورت خفاش‌مانند‌ش شلیک می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
گلوله با سرعت از لوله اسلحه‌اش خارج می‌شود و با شکافتن و منهدم کردن سر و صورت خفاش‌مانندش کف زمین را با خون سیاه رنگ غلیظی ترکیب می‌کند. موجود هیولامانند از درون حنجره گلویش با تمام قدرت جیغ‌های گوش خراش و آزار دهنده‌ای می‌کشد و پس از مدتی آه و ناله و دست و پا زدن با بسته شدن پلک‌هایش به خواب عمیقی فرو می‌رود. هنری با کشیدن دوباره گلن‌گدن اسلحه‌اش پوکه فشنگ را به گوشه‌ای می‌اندازد و گلوله جدید را جایگزین آن می‌کند. دانه‌های ریز و درشت عرق با سرعت از روی پیشانی و گونه‌اش به پایین لیز می‌خورد و زمین می‌افتد. صورت کرمی رنگ و جو گندمی‌اش از شدت ترس و نگرانی به مانند گچ سفید شده‌است. صدای نفس‌های بی‌شمار و پشت سر همش، نشان می‌دهد که قلبش در زیر پالتوی مردانه سیاه رنگ، لباس چهار‌خانه سبز‌ رنگ و تیشرت خاکستری‌ رنگش با سرعت و وحشیانه به سی*ن*ه‌اش می‌کوبد و با بالا و پایین کردن پی‌درپی قفسه سی*ن*ه‌اش می‌خواهد از شدت تپش منفجر بشود! می‌توانم صدای گروپ‌گروپ و باز و بسته شدن قلبش را به آسانی بشنوم. او سعی دارد خودش را آرام و خونسرد نشان دهد اما صورت سرخ و اخم کرده به همراه رقص‌ها و تکان‌های شکسته و نا‌مرتب پاهای استخوانی‌اش که در زیر شلوار لی خاکستری‌ رنگی پنهان شده‌اند بی‌تابی و نگرانی‌اش را به آسانی لو می‌دهد. هنری درحالی که لوله اسلحه‌اش را به سمت ترک دایره‌ای شکل پشت سرم و آن هیولای عجیب گرفته‌است دهانش را به قصد حرف زدن باز می‌کند اما درست در لحظه آخر هیولایی با چهره‌ گرگینه‌ای‌شکل و بدنی سگ‌ مانند چهار دست و پا از بیرون کلبه با جهش بلندی شیشه پنجره‌ که در سمت چپ و درست در نزدیکی هنری قرار دارد را با صدایی مهیب می‌شکند. به محض ورودش با دست و پا زدن از روی زمین بلند می‌شود، زوزه گرگ مانندی می‌کشد و با جهش کوتاهی به طرف هنری یورش می‌برد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
با باز و بسته شدن دهانش دندان‌های نیشِ بلند، باریک، خونین و اَره‌ای شکل که از فکش بیرون زده‌اند و از بالا تا پایین فک و پوزه بلندش امتداد دارند نمایان و گلوی هنری را نشانه می‌روند‌.
هنری با صورت عرق کرده و اخم‌آلودش فریاد غضبناک و بلندی می‌کشد، سپس با سپر کردن لوله اسلحه‌ و قفل کردن دستانش مانعی را بر سر راه دندان‌های برنده سگ قرار می‌دهد و از پاره شدن گلویش جلو‌گیری می‌کند. سگ با وجود جُثه متوسط و پا‌های کوچکش هنری را محکم زمین می‌زند و در حالی که روی او چمبره زده‌است دهانش را مدام در نزدیکی صورت هنری باز و بسته می‌کند و سعی دارد تا گلویش را پاره کند.
به ناگاه صدای برخورد جسم سخت و محکمی به بدن خونی، پاره‌پاره، سیاه و استخوانی‌اش به همراه طنین انداختن صدای شکسته شدن چیزی شبیه به صندلی چوبی با سرعت هنری را رها می‌کند و با نفس‌نفس زدن و زوزه‌های وحشتناکی چند قدم از او دور می‌شود. رو به عقب پرش کوتاهی بر می‌دارد و از ضربه محکم باقی‌مانده صندلی چوبی که در دست لوکاس قرار دارد دوری می‌کند. لوکاس در حالی که از شدت درد گوش آسیب‌دیده‌اش خشمگینانه داد و فریاد می‌کند و ناسزا می‌گوید باقی‌مانده صندلی را با حالت تهدید آمیزی به طرف سگ می‌گیرد، آن را با قدرت به سمتش پرتاب می‌کند و بلند فریاد می‌کشد:
- بمیر جونور کثیف.
سگ با حرکت سریعی جاخالی می‌دهد و با جهشی بلند خودش را روی لوکاس می‌اندازد تا او را با دندان‌های بلند و تیزش به کام مرگ بفرستد اما با خم شدن لوکاس و جاخالی دادنش به جای او با صورت به نزدیکی شومینه پرتاب می‌شود.
به محض تماس صورتش با سوراخ مکعبی‌شکل داخل شومینه درد و سوزش آتش و چوب‌های سوخته باعث می‌شود تا از شدت خشم نعره وحشتناکی بکشد و با دست و پا زدن خودش را از آن دور کند. سگ درحالی که دهانش کف کرده‌است زبان خونی و درازش را روی دندان‌های باریک و بلندش می‌کشد، با صورتی اخم کرده، چشمانی خونین، سفید و بی‌روح در مقابلمان گارد می‌گیرد و با حالتی خاص خودش را برای حمله به طرفمان آماده می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
لوکاس دندان‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد و با قدم‌های تندی به طرف اسلحه دوربین‌دار که در نزدیکی‌اش و بر روی زمین افتاده است می‌رود. اسلحه را از روی زمین برمی‌دارد و مگسک لوله آن را به طرف سگ می‌گیرد اما پیش از آن که ماشه را فشار بدهد سگ با جهشی کوتاه خودش را بر روی او می‌اندازد و سعی می‌کند دندان‌های تیز و خونینش را به صورت سرخ و عرق کرده‌ لوکاس نزدیک کند. هنری دستی به پیشانی و صورت عرق کرده‌اش می‌کشد؛ درحالی که پشت سر هم مشغول نفس‌نفس‌ زدن است بدنش را اهرم دست‌ها و پا‌های استخوانی‌اش می‌کند، از روی زمین بلند می‌شود و با برداشتن اسلحه شکاری‌اش به قصد کمک کردن به لوکاس مگسک لوله اسلحه را به سمت سر و صورت گرگینه‌ای شکل و ترسناک سگ نشانه می‌گیرد.
به قصد شلیک کردن انگشتش را به ماشه اسلحه نزدیک می‌‌کند اما پیش از آن که ماشه را فشار دهد چیزی سرخ، نازک و کرمینه‌ای شکل شبیه به زبان از بالای ترک‌های بزرگ و کوچک سقف کلبه پدیدار می‌شود و با چمبره زدن به دور گردن و گلوی کلفت و استخوانی‌اش پاهایش را از کف زمین دور می‌کند. سپس با نگه داشتن هنری در میانِ زمین و هوا سعی می‌کند تا او را به آرامی بالا بکشد! هنری با سرفه‌های پی‌در‌پی و کوتاهی کف دستانش را روی آن قفل می‌کند و درحالی که سعی دارد خودش را آزاد کند با صدایی که ترس و وحشت شدیدی از آن موج می‌زند فریاد می‌کشد:
- ل... ل... لعنتی... کمک... کم... ک... .
با افتادن نگاهم به زن او را هم به مانند هنری و لوکاس در وضعیتی مشابه می‌بینم که به خود گارد گرفته و سعی دارد صورت اخم‌آلود و خونی‌اش را از دهان سیاه و چنگک‌ مانند حشره‌ بزرگی دور نگه دارد. حشره با باز و بسته کردن دهانش مدام دست و پا می‌زند و سعی می‌کند تا با حرکتی سریع کارش را یک سره کند اما درست در لحظه آخر با ضربات چاقوی برنده‌ زن به دهان و حدقه بزرگ چشم راستش با آه و ناله به گوشه‌ای می‌افتد و سعی می‌کند خودش را از روی زمین بلند کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
زن با استفاده از فرصت به دست آمده با چابکی هفت‌تیر بزرگش را که در نزدیکی لوکاس افتاده‌است برمی‌دارد، مگسک اسلحه را با حرکت سریعی بر روی سر و چشم سالم حشره نشانه می‌گیرد و با سرعت ماشه را فشار می‌دهد. به محض فشار دادن ماشه صدا‌ی انفجار کوچکی پرده گوشم را آزار می‌دهد و به محض قطع شدنش زجه‌ها و جیغ‌های حشره‌مانند جای آن را می‌گیرند. حشره در حالی که بر روی زمین مشغول دست و پا زدن است شاخَک‌های سیاه و تیغ‌مانندش را با آه و ناله و جیغ‌های گوش‌خراشی بر روی دو چشم بزرگ، مرکب و دایره‌ای شکلش که در اثر برخورد و انفجار گلوله به طور کامل منهدم شده‌است می‌کشد‌ و خون سیاه‌رنگ و غلیظ را از لای زخم انفجار و برخورد گلوله‌ها به دور و اطرافش می‌پاشد. با زور و زحمت زیادی از روی زمین بلند می‌شود؛ تلو‌تلو خوران شکم و سی*ن*ه بزرگ، سیاه و تیغ‌مانندش را به بدنه دیوار و پنجره‌های کلبه می‌کشد و با آه و ناله سرش را مدام به دور و اطراف می‌چرخاند.
بخشی از بدنه چوبی دیوار کلبه به محض تماس با شکم و سی*ن*ه‌اش خُرد و متلاشی می‌شوند و سوراخ‌ها و ترک‌های کوچک و بزرگی را به وجود می‌آورند. بی‌توجه به حشره و سوزش شدید بازویم با قدم‌های کوتاهی به کلت کمری‌ام که بر روی زمین و در نزدیکی جسد هیولای بال‌دار افتاده‌است نزدیک می‌شوم، روی زانو‌هایم می‌نشینم و اسلحه را از روی زمین برمی‌دارم، سپس به محض بلند شدنم لوله اسلحه را به طرف سگ بزرگ و گرگینه‌ای شکلی که بر روی لوکاس چنبره زده‌است می‌گیرم تا به او کمک کنم اما درست در لحظه آخر صدای جیغ‌های دختر‌بچه من را از این کار منصرف و توجه‌ام را به خود جلب می‌کند:
- ک... ک... کمک... کمک!
او در حالی که زمین افتاده و عروسک خرگوش‌مانند و زرد‌رنگش را به صورتش نزدیک کرده است مدام داد و فریاد می‌زند و تمنای کمک دارد. موجودی قد‌بلند با بدن سیاه، پر تیغ و شبیه به انسان به همراه چهره خون‌آلود و گوریل‌مانندی درست در نزدیکی دختر‌بچه و روی پله‌های سرسره ایستاده‌است، با کمی دقت متوجه می‌شوم که کمرش را با حالتی عجیب خم کرده و در حالی که سعی دارد پای کشیده، لاغر و استخوانی‌اش را از لای شکاف پله‌های سرسره خارج کند دست دراز، خونین و چنگال‌مانندش را با طمع و زور زیادی به طرف دختر‌بچه گرفته است و می‌خواهد خودش را به او برساند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
صدای جیر‌جیر کف چوبی پله‌ها در حین بالا و پایین شدن پای گیر‌افتاده‌اش مدام و پشت سر هم تکرار می‌شود. انسان هیولا‌مانند از شدت خشم دهانش را باز و نعره بزرگی سر می‌دهد، سپس با تقلا و زور بیشتری برای رها کردن پای سیاه و تیغ‌مانندش به کف چوبی و زخم‌خورده پله‌ فشار می‌آورد و تلاش می‌کند تا خود را از وضعیتی که در آن گرفتار شده است آزاد کند.
بدنه چوبی و ترک‌برداشته پله با داد و فریاد‌های بلند سعی دارد مقاومت کند اما با هر بار بالا و پایین شدن پا‌ی کشیده، سیاه‌رنگ و دراز هیولا از قبل ضعیف‌تر و ناتوان‌تر می‌شود. زن با شنیدن کمک‌خواهی خواهر کوچکش با عجله و دوان‌دوان به طرف او می‌رود، پشت به خواهرش و رو به هیولا می‌ایستد و با سرعت و چابکی مگسک لوله هفت‌تیرش را بر روی سر و پیشانی هیولا نشانه گذاری می‌کند. به محض تنظیم کردن مگسک ماشه را فشار می‌دهد و انفجار کوچک و گوش‌خراشی در محیط اطرافم طنین می‌اندازد، اما درست در لحظه آخر قرار گرفتن شکم غول‌پیکر، دراز و کشیده حشره سیاه‌رنگ و زخم خورده در میانه راه مانعی را برای برخورد گلوله‌‌ی هفت‌تیر به سر انسان هیولا‌مانند به وجود می‌آورد. حشره به محض برخورد گلوله به شکمش شاخک‌های دراز و تیغ‌مانندش را در هوا تکان می‌دهد و جیغ غضبناکی می‌کشد، سپس قدرت و تعادلش را با سرعت از دست می‌دهد و زمین می‌افتد؛ خون سیاه‌رنگ و غلیظ با سرعت از لای زخم و انفجار گلوله هفت‌تیر به بیرون می‌ریزد و حالم را بد می‌کند. زن خشمگینانه دندان‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد، اخم‌هایش را در هم می‌کشد، زیر لب به حشره نا‌سزا می‌گوید و دوباره لوله هفت‌تیر را روی پیشانی هیولایی که قصد حمله به خواهرش را دارد تنظیم و نشانه گذاری می‌کند اما با صدای چکاندن ماشه متوجه می‌شود که گلوله‌های هفت‌تیر تمام شده است.
مضطربانه تعدادی گلوله مخصوص هفت‌تیر را از داخل جیب شلوارش در می‌آورد و با عجله خشاب‌گذاری می‌کند اما لرزش شدید دست‌هایش باعث می‌شود تا گلوله‌ها زمین بیفتند. در حین این اتفاق صدای نعره وحشتناکی که به زجه و آه و ناله شباهت بیشتری دارد توجه‌‌‌ام را به خود جلب می‌کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
صدا درست از بالای کلبه می‌آید، انگار شخصی در بالای سقف کلبه ایستاده و با تمام توان از ته گلویش خشمگینانه فریاد می‌کشد. با افتادن نگاهم به منبع صدا هنری را می‌بینم که چاقوی تیز، کوچک و نازکی را محکم به بدنه دست کرمینه‌ای شکلی که به گردن و گلویش چنبره زده‌بود فرو کرده‌است و با تمام قدرت آن را به پایین می‌کشد و سرفه‌کنان به دسته خونین چاقو فشار می‌آورد. در حین این کار خون سیاه‌رنگ و غلیظ با سرعت از لای زخم چاقو به سر و صورت هنری و دور و اطرافش می‌پاشد. بخشی از خونِ دستِ کرمینه‌ای شکل وارد دهان هنری می‌شود.
هنری نیز با سرفه کردن و بیشتر فشار آوردن به دسته چاقو به این اتفاق واکنش نشان می‌دهد.
هر ثانیه با بیشتر فرو رفتن تیغه چاقو داخل پوست پاره شده، سوخته و سیاه و ماهیچه‌های سرخ، خونین و زخم‌ خورده‌ صدای نعره‌های ضجه‌‌مانند از بالای سقف کلبه بیشتر و بیشتر می‌شود؛ با قدرت در محیط داخل ساطع می‌‌گردد و گوش‌هایم را شدیداً آزار می‌دهد. پس از مدتی دست کرمینه‌ مانند در حالی که خون‌ریزی شدیدی دارد با پیچ و تاب‌های زیادی هنری را رها می‌کند. با قدرت او را درست به طرف سگ گرگینه‌ای شکلی که روی لوکاس چنبره زده‌است می‌اندازد و در تاریکی سقف کلبه ناپدید می‌شود.
هنری با فریاد بلندی درست به روی بدن خونین، سیاه و پاره‌پاره شده سگ گرگینه‌ای شکل می‌افتد، به محض برخوردش سگ با قدرت به گوشه‌ای پرتاب می‌شود و همراه با بالا و پایین شدن سریعی بدنش با برخورد به بدنه چوبی و ترک‌برداشته دیوار سمت راست کلبه کف زمین را لمس می‌کند. هنری نیز در حالی که مشغول نفس‌نفس زدن است و مدام سرفه می‌‌کند بر روی شکم و سی*ن*ه‌اش به‌ حالتی سی*ن*ه‌خیز در نزدیکی سگ می‌افتد، پس از مدتی کوتاه با فریاد بلند و غضبناکی گلویش را با دو دست استخوانی‌اش می‌گیرد، خون سیاه‌رنگی که وارد دهانش شده‌بود را با سرفه‌های بلند بیرون می‌ریزد و با صدایی که تنفر و انزجار از آن موج می‌زند می‌گوید:
- لعنتی... همه‌ش... همه‌ش پاشید تو دهنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
سگ با زوزه بلندی از جایش بر می‌خیزد، چشمان اخم‌ کرده و سرخش را روی هنری قفل می‌کند، تلو‌تلو خوران خودش را جمع می‌کند و با غرش گرگینه‌مانندی به‌طرف هنری یورش می‌برد.
هنری وحشت‌زده دستانش را به صورتش نزدیک و با حالتی گارد گرفته سعی می‌کند تا گلویش را از دندان‌های تیز، خونین و برنده سگ که مدام در نزدیکی صورتش باز و بسته می‌شوند دور نگه دارد. در نزدیکی آن‌ها لوکاس در حالی که زیر لب نا‌سزا می‌گوید و سعی دارد تا از روی زمین بلند بشود خودش را به اسلحه دوربین‌دار نزدیک و دستش را به سمت آن دراز می‌کند. اسلحه را از روی زمین برمی‌دارد و با کمک دوربین بزرگ و سیاه‌ رنگی که به اسلحه متصل است مگسک لوله آن را بر روی پیشانی و صورت سگ گرگینه‌ مانند تنظیم می‌کند. به‌ محض تنظیم لوله اسلحه با چشمانی سرخ و چهره‌ای خونین و اخم کرده نگاه تندی به سگ می‌اندازد و با فحش و نا‌سزاگویی ماشه را فشار می‌دهد. به‌ محض فشار دادن ماشه صدای انفجار گوش‌خراش گلوله با سرعت در محیط اطرافم طنین می‌اندازد و به‌محض قطع شدنش صدای زوزه‌های ترسناکی پشت سر هم در گوش‌هایم تکرار می‌شود. با برخورد نگاهم به منبع صدا سگ گرگینه‌مانند را می‌بینم که با آه و ناله به گوشه‌ای افتاده و خون سیاه رنگ غلیظی با سرعت از گوشه چشم چپش بیرون می‌ریزد. لوکاس تلو‌تلو خوران دستش را روی گوش آسیب دیده و خونینش قرار می‌دهد، با قدم‌های کوتاهی به هنری نزدیک می‌شود و به قصد کمک به او دستش را به طرف هنری دراز می‌کند، به ناگاه بخش دیگری از دیوار ترک برداشته سمت راست کلبه با ضربات محکمی منهدم می‌شود و تعدادی هیولای انسان‌مانند با بدن، لباس و شلوار نیمه پاره و زخمی از لای خرابه دیوار با ضجه‌ها و فریاد‌های ترسناکی به‌داخل سرازیر می‌شوند.
دست‌ و پا‌های دراز و کشیده‌ای دارند، پوست صورت و بدنشان کاملاً از بین رفته و بخش‌هایی از استخوان‌های سی*ن*ه و جمجمه سرشان در زیر گوشت و ماهیچه کنده شده و خونین کاملاً پیدا و نمایان است. چشمان سفید، سرد و بی‌‌روح، صورت خونین و اخم‌کرده و دندان‌های باریک، دراز و تیزشان رعشه بر اندامم می‌اندازد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

امیراحمد

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jun
349
7,163
مدال‌ها
2
لوکاس با مشاهده آن‌ها وحشت‌زده از هنری چند قدم فاصله می‌گیرد، لوله اسلحه تک‌تیر‌اندازش را با سرعت به‌ سمتشان نشانه می‌گیرد و در حالی که سعی دارد ترس و نگرانی‌اش را پنهان کند با کشیدن پشت‌ سر هم ماشه تعدادی از آن‌ها را به گلوله می‌بندد. هنری دندان‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد و دست و پا‌های خسته و زخمی‌اش را اهرم بدنش می‌کند تا از روی زمین بلند شود اما با نزدیک شدن تعدادی از آن موجودات عجیب از این کار منصرف می‌شود، به خود گارد می‌گیرد و با ضربات پا یا چاقوی خونینی که آن را از زیر پاچه شلوارش بیرون کشیده و در دست گرفته‌است در مقابل حملاتشان واکنش نشان می‌دهد، در حین این کار با دست و پا زدن تلاش می‌کند تا خودش را عقب بکشد و از آن موجودات خون‌خوار فاصله بگیرد. با عجله برای کمک به آن‌ها خودم را به کُلت کَمری‌ام که روی زمین و درست در نزدیکی‌ام قرار دارد نزدیک می‌کنم، آن را از روی زمین برمی‌دارم و لوله اسلحه‌ام را به‌طرف تعدادی از آن‌ها نشانه می‌گیرم اما با افتادن نگاهم به زن و خواهر کوچک‌ترش برای لحظه‌ای از انجام این کار منصرف می‌شوم. هیولایی که پایش داخل بدنه پله‌های چوبی گیر کرده‌بود خشمگینانه فریاد می‌کشد، دستش را محکم مشت می‌کند، به‌محض این کار دست مشت شده‌اش با لرزش شدیدی بلند‌تر و بزرگ‌تر از دیگر اعضای بدنش می‌شود، حالت و شکل دست مشت‌شده‌اش به‌صورتی‌ است که انگار تمام انرژی بدنش را در داخل آن متمرکز کرده‌است. هیولا با قدرت دست گره کرده‌ و تیغ‌مانندش را دراز می‌کند، آن را مدام در هوا تکان و با ضربات محکمی در نزدیکی زن و دختر‌بچه فرود می‌آورد. صدای گوش‌خراش برخورد ضربات دستش به کف چوبی کلبه با سرعت و پشت سر هم در گوش‌هایم تکرار می‌شود، زن با جاخالی دادن و عقب کشیدن خود و خواهرش از مقابل ضربات محکم دست مشت شده و خونین هیولا فرار می‌کند و هر گاه فرصتی به‌ دست آورد خودش را به گلوله‌های هفت‌تیر نزدیک و تلاش می‌کند آن‌ها را از روی زمین بر‌دارد اما با بیشتر شدن شدت و سرعت ضربات هیولا از نزدیک شدن به گلوله‌ها منصرف می‌شود.
بخش بزرگی از کف زمین در اثر ضربات محکم و وحشیانه دست مشت شده هیولای انسان‌مانند شکسته، خرد و متلاشی می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین