- Jun
- 349
- 7,163
- مدالها
- 2
صدای مکرر جیغهای هیولامانند باعث میشود بیاراده کف دستان داغ و عرق کردهام را به گوشهایم نزدیک و آنها را محکم در زیر انگشتانم پنهان کنم. برای لحظهای دنیا به دور سرم میچرخد و خودم را افتاده روی زمین و در نزدیکی دیوار ترک خورده پیدا میکنم. صدایی وزوزمانند، به همراه انفجار پی در پی گلوله در گوشهایم طنین میاندازد. چشمانم سیاهی میروند و سوزش و درد شدیدی بازوی دست چپم را مورد حمله قرار میدهد؛ مهرههای استخوانی کمرم بیاراده تیر میکشد و درد شدید آن باعث میشود تا اعضای صورتم در هم جمع و مچاله شوند. دندانهایم را محکم و بیاراده روی هم فشار میدهم و با طی کردن خط نگاه هنری چشمانم روی خراشهای چنگالمانند که زخمی عمیق اما کوچک را از بالا تا پایین عضلههای بازوی چپم کشیدهاست قفل میشود. خون سرخرنگ به آرامی از لای زخمها و بریدگیها بیرون میریزد و سوزش شکنجهآور و شدیدی را به جانم میاندازد. اخمهایم بیاراده به چشمان خونینم نزدیک میشوند. با صورتی برافروخته از سرِ درد، فریاد بلند و خشمگینانهای میکشم؛ عضلههای فکم را محکم روی هم جمع و جای خراشهای صاف و به هم ریخته را در زیر انگشتان دستم پنهان میکنم. نگاهم را از آن میگیرم و به هیولایی که درست در نزدیکیام، مشغول آه و ناله و دست و پا زدن است زل میزنم. تعداد زیادی گلوله با سوراخ و منهدم کردن شکم، سی*ن*ه و سمت چپ صورتش خون سیاهرنگی را با سرعت از لای زخمهای عمیق به بیرون بدنش هدایت کردهاند. هیولا بیاراده آه و ناله میکند و در حالی که سعی دارد از جایش بلند شود جیغهای گوشخراشی میکشد. به ناگاه صدای باز شدن ترکِ دیوار و نابود شدن آن در گوشهایم طنین میاندازد... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: