Tara Motlagh
سطح
6
مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
منتقد کتاب انجمن
مخاطب رمان برتر
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Dec
- 7,564
- 44,732
- مدالها
- 7
- فکر میکردی گیسو؟ همین؟! بیانصاف اونقدر که تو برام عزیزی، اونقدر که برای تو برادر بودم برای سوگل هم بودم؟ تنها کسی که راز دل من رو میدونه مگه تو نیستی؟ چرا اینقدر سخت و بیانصاف شدی؟ ازت خواستم قبل از اینکه همه چی رو تموم کنی به حرفهای سیروان گوش بدی. غیر از اینه؟ به خدا اگه پشت این همه روز و ماه غیبتاش یه دلیل درست و حسابی نبود خودم نمیذاشتم از یه فرسخیات هم رد بشه ولی دِ آخه لامصب، دلیل داره. چرا نمیذاری حرفش رو بزنه؟ چرا بهش فرصت نمیدی؟
نفسش را محکم رها میکند و صاف میایستد و ابروهای مشکیاش را در هم میپیچد و دست در جیب میکند. بیرون میآورد و پیشخوان را دور میزند و رو به رویم میایستد. دستمال را زیر بینیام میکشد.
- باز دو کلوم حرف زدیم خون دماغ شدی. این فشار بیصاحب تو چرا یه جا بند نمیشه؟ قرصت کجاست گیسو؟
دستمال را از دستش بیرون میکشم و زیر بینیام میگیرم. دست دیگرم را در جیب مانتوام میکنم و قوطی کوچک قرص را از آن خارج میکنم. قوطی را از دستم میقاپد و با عجله درش را باز میکند و روی کف دستش برمیگرداند و دانهای از آن را به سرعت داخل دهانم میگذارد. با همان سرعت بطری آب را از یخچال بیرون میکشد و درش را باز میکند و جلوی دهانم میگیرد و زیر لب همه عالم و آدم را مستفیض فحشهای گوگل لازمش میکند.
- باید یه دکتر اساسی بری اینطوری که نمیشه. بعد بطری را از جلوی دهانم برمیدارد و لاجرعه همهاش را سرمیکشد. دستمالی که از خون سرخ شده است را در سطل زباله زیر پیشخوان میاندازم و دستمالی دیگر از جیبم خارج میکنم و زیر بینیام میگیرم.
- پس اون عکسها و فیلمها چی؟ من چی رو باید باور کنم؟
خم میشود و توی صورتم زل میزند و با انگشت شست زیر چشمانی که حالا بیدریغ میبارند میکشد.
- فقط یه فرصت کوچولو، بیا ببرمت پیشش بذار خودش همه چی رو بهت بگه.
سرم را عقب میکشم و او هم دستش را.
- اگه میخواست بگه خودش میاومد.
راست میایستد و چند قدمی عقب میرود و دستهایش را در جیبهای شلوارش میکند.
- اگه میتونست حتماً میاومد. تو بیمارستان بستریه. فردا بعداز ظهر میام دنبالت.
***
نفسش را محکم رها میکند و صاف میایستد و ابروهای مشکیاش را در هم میپیچد و دست در جیب میکند. بیرون میآورد و پیشخوان را دور میزند و رو به رویم میایستد. دستمال را زیر بینیام میکشد.
- باز دو کلوم حرف زدیم خون دماغ شدی. این فشار بیصاحب تو چرا یه جا بند نمیشه؟ قرصت کجاست گیسو؟
دستمال را از دستش بیرون میکشم و زیر بینیام میگیرم. دست دیگرم را در جیب مانتوام میکنم و قوطی کوچک قرص را از آن خارج میکنم. قوطی را از دستم میقاپد و با عجله درش را باز میکند و روی کف دستش برمیگرداند و دانهای از آن را به سرعت داخل دهانم میگذارد. با همان سرعت بطری آب را از یخچال بیرون میکشد و درش را باز میکند و جلوی دهانم میگیرد و زیر لب همه عالم و آدم را مستفیض فحشهای گوگل لازمش میکند.
- باید یه دکتر اساسی بری اینطوری که نمیشه. بعد بطری را از جلوی دهانم برمیدارد و لاجرعه همهاش را سرمیکشد. دستمالی که از خون سرخ شده است را در سطل زباله زیر پیشخوان میاندازم و دستمالی دیگر از جیبم خارج میکنم و زیر بینیام میگیرم.
- پس اون عکسها و فیلمها چی؟ من چی رو باید باور کنم؟
خم میشود و توی صورتم زل میزند و با انگشت شست زیر چشمانی که حالا بیدریغ میبارند میکشد.
- فقط یه فرصت کوچولو، بیا ببرمت پیشش بذار خودش همه چی رو بهت بگه.
سرم را عقب میکشم و او هم دستش را.
- اگه میخواست بگه خودش میاومد.
راست میایستد و چند قدمی عقب میرود و دستهایش را در جیبهای شلوارش میکند.
- اگه میتونست حتماً میاومد. تو بیمارستان بستریه. فردا بعداز ظهر میام دنبالت.
***
آخرین ویرایش: