- Sep
- 65
- 222
- مدالها
- 2
دوباره دلش گرفت و اشکهایش روی گونههایش جاری شد و زانوانش در آغوش گرفت و به هقهق افتاد.
***
(فلش بک به زمان حال)
بانو ترمین امشب همه دختران در اتاقهایشان خودشان را حبس کردهبود، تا آناستازیا و الا از اتاقهایشان فرار نکنند و در این مهمانی شوم شرکت نکنند، هر دو بر خلاف احوال ناخوش دریزیلا تمایل زیادی برای شرکت در این مهمانی و محک کردن بخت خود را داشتند.
نمیتوانست جوابی عقلانی بر پایه منطق به پاسخ سوالاتشان دهد، چون مشکلشان فراتر از عقل و منطق بود.
در همین حین الا در اتاقش نشستهبود، زانوانش را جمع کردهبود، با ناراحتی به دامن صورتی رنگ زیبایی که برایش دوخته شدهبود، روی مانکن چوبی بود خیره شدهبود.
پاپیونهای زیبای صورتی که پایین دامنش را تزئین کردهبود، پارچه ابریشمی و تورهای گران قیمتی که برای تزئین استفاده شدهبود نگاه میکرد. قرار بود امشب در مجلس مهمانی این لباس را بپوشد.
پارچه اعلای آن را از هندوستان آمدهبود و یک خیاط فوقالعاده ماهر فرانسوی، این لباس را دوختهبود، اما چه فایده این لباس نمیتواند به او هیچ کمکی بکند.
شاید بانو ترمین را مادر خطاب میکرد، اما حقیقت این بود که او با بانو ترمین و دخترانش هیچ روابط خونی نداشت، بلکه پدر الا با او ازدواج کردهبود، مادر و خواهر ناتنیاش بودند. پس الا گمان کرد آتش حسادت که سالها درون آن پیرزن ظاهراً مهربان است، هماکنون شعلهور کردهاست.
قرار بود، هر شب یکی از دختران به این مهمانی بروند، شب اول دریزیلا شب دوم الا و شب سوم آناستازیا.
درریزیلا به آن مهمانی رفتهبود و شکست بدی خوردهبود، اما درست در همان شبی که نوبت او شدهبود، نامادری منفورش به او اجازه نمیداد که برود، فرصتش را سوزاندهبود، چون نگران بود که نکند او موفق شود، آناستازیا نتواند عروس پرنس چارمینگ شود.
پشت در اتاقش نشستهبود، نمیتوانست از آن خارج شود.
گمان نمیکرد روزی در همچین اتاق زیبایی به او احساس خفگی دست بدهد. زمین اتاقش تماماً از فرش اعلای ایرانی بود و بخش اعظم اتاقش را یک تخت خواب و یک کمد لباس عظیم که نصف اتاق را گرفته بود تشکیل میداد.
این تخت که توسط یک هنرمند ماهر اهل فلورانس ساخته شدهبود وجود داشت، روی آن نقش فرشتگان و پریان ریز نقش را به طور ماهرانهای هک کردهبود و تور صورتی اطراف تخت را تزئین کردهبود. و کمد را با کمک یک نقاش دیگر ساختهبود روی آن طرح دریاچه بهشتی بود. میز آرایش شاید زیبایی خاصی نداشت اما تنها یادگاری از مادر مرحومش بود.
اتاقش شبیه اتاق پریان بود، اما روحش جای دیگری بود. برای همین زیبایی در نظرش زشت جلوه میکرد. تخت برایش شبیه ابزار شکنجه بود. کمد را به شکل یک قفس آهنین میدید و گلهای روی فرش، همانند حشرات موذی بود و کاغذدیواریهای براق و صورتی اتاقش، فرقی با میلههای زندان نداشت. مانکن و لباس اعلای وسط اتاق به او یادآوری میکرد که الا آرزویت پر کشید و رفت و تو دیگر نمیتوانی شانس بودن با پرنس چارمینگ را به دست آوری.
***
(فلش بک به زمان حال)
بانو ترمین امشب همه دختران در اتاقهایشان خودشان را حبس کردهبود، تا آناستازیا و الا از اتاقهایشان فرار نکنند و در این مهمانی شوم شرکت نکنند، هر دو بر خلاف احوال ناخوش دریزیلا تمایل زیادی برای شرکت در این مهمانی و محک کردن بخت خود را داشتند.
نمیتوانست جوابی عقلانی بر پایه منطق به پاسخ سوالاتشان دهد، چون مشکلشان فراتر از عقل و منطق بود.
در همین حین الا در اتاقش نشستهبود، زانوانش را جمع کردهبود، با ناراحتی به دامن صورتی رنگ زیبایی که برایش دوخته شدهبود، روی مانکن چوبی بود خیره شدهبود.
پاپیونهای زیبای صورتی که پایین دامنش را تزئین کردهبود، پارچه ابریشمی و تورهای گران قیمتی که برای تزئین استفاده شدهبود نگاه میکرد. قرار بود امشب در مجلس مهمانی این لباس را بپوشد.
پارچه اعلای آن را از هندوستان آمدهبود و یک خیاط فوقالعاده ماهر فرانسوی، این لباس را دوختهبود، اما چه فایده این لباس نمیتواند به او هیچ کمکی بکند.
شاید بانو ترمین را مادر خطاب میکرد، اما حقیقت این بود که او با بانو ترمین و دخترانش هیچ روابط خونی نداشت، بلکه پدر الا با او ازدواج کردهبود، مادر و خواهر ناتنیاش بودند. پس الا گمان کرد آتش حسادت که سالها درون آن پیرزن ظاهراً مهربان است، هماکنون شعلهور کردهاست.
قرار بود، هر شب یکی از دختران به این مهمانی بروند، شب اول دریزیلا شب دوم الا و شب سوم آناستازیا.
درریزیلا به آن مهمانی رفتهبود و شکست بدی خوردهبود، اما درست در همان شبی که نوبت او شدهبود، نامادری منفورش به او اجازه نمیداد که برود، فرصتش را سوزاندهبود، چون نگران بود که نکند او موفق شود، آناستازیا نتواند عروس پرنس چارمینگ شود.
پشت در اتاقش نشستهبود، نمیتوانست از آن خارج شود.
گمان نمیکرد روزی در همچین اتاق زیبایی به او احساس خفگی دست بدهد. زمین اتاقش تماماً از فرش اعلای ایرانی بود و بخش اعظم اتاقش را یک تخت خواب و یک کمد لباس عظیم که نصف اتاق را گرفته بود تشکیل میداد.
این تخت که توسط یک هنرمند ماهر اهل فلورانس ساخته شدهبود وجود داشت، روی آن نقش فرشتگان و پریان ریز نقش را به طور ماهرانهای هک کردهبود و تور صورتی اطراف تخت را تزئین کردهبود. و کمد را با کمک یک نقاش دیگر ساختهبود روی آن طرح دریاچه بهشتی بود. میز آرایش شاید زیبایی خاصی نداشت اما تنها یادگاری از مادر مرحومش بود.
اتاقش شبیه اتاق پریان بود، اما روحش جای دیگری بود. برای همین زیبایی در نظرش زشت جلوه میکرد. تخت برایش شبیه ابزار شکنجه بود. کمد را به شکل یک قفس آهنین میدید و گلهای روی فرش، همانند حشرات موذی بود و کاغذدیواریهای براق و صورتی اتاقش، فرقی با میلههای زندان نداشت. مانکن و لباس اعلای وسط اتاق به او یادآوری میکرد که الا آرزویت پر کشید و رفت و تو دیگر نمیتوانی شانس بودن با پرنس چارمینگ را به دست آوری.
آخرین ویرایش توسط مدیر: