جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Yammakh با نام {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,312 بازدید, 45 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع {گیتی‌ام برای گیلاس} اثر •Yammakh کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Yammakh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Yammakh
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
سبز برگک من، می‌خواهم از احوالات این قلب پیشکشی شده بگویم. برایت مهم است؟ اصلاََ مرا می‌بینی؟ مرا می‌شنوی؟
یقین نیست اما گمان می‌برم که نه می‌بینی و نه می‌شنوی. اشکالی ندارد، هر که را که می‌خواهی دوست داشته باش و به روی هر که می‌خواهی لبخند بزن
اما... .
نه! نمی‌خواهم مستبد باشم ولیکن تصور شیفته‌ی دیگری بودنت مرا خاکه می‌سازد. اگر قرار است چنین باشد ای کاش پیش از به حقیقت پیوستنش به نحوی بینایی‌ام چیزی نبیند و شنوایی‌ام چیزی نشنود.
سبزک تک برگ من مرا مطمئن ساز، می‌خواهم بدانم کدام درست است، که تو نیز چون من دلباخته‌ای یا فقط من هستم که در خلاء عشقم به تو دست و پا می‌زنم و به جایی نمی‌رسم.
سکوتت بهر چیست؟ اگر از روی ناز است پس در انتظارت می‌خَرَمش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
نزدیک‌روزهای اخیر شاهد رشد برگکِ دیگری روی سرت بودم.
حالا که تقریباََ اندازه‌اش به بزرگی دیگری رسیده چون خرگوشی با لپ‌های گوشتالو و سرخ به دیدگانم می‌رسی.
کاش می‌شد لپ‌هایت را بکشم و بوسه روی برگک‌های خرگوشی‌ات بزنم. سبزک من، تا به کی باید درد این عشق و دردِ این دوری را شکیبایی کنم؟
در واقع گاهی خسته می‌شوم و با خود می‌گویم مگر عشق چیست که این‌گونه زندگی‌ام را صرفش کنم؟
پس تو را و احساسم به تو را به بادِ فراموشی می‌سپارم
اما... نمی‌دانی که!
رکوردم سه ثانیه بود و در آن لحظات چیزی جز پوچی، احساس نکردم.
جوانه‌ی سبزآلوی من، تو به زندگانی تکراری من زیباترین حسرتِ عالم را بخشیدی. حسرتی که می‌پرستمش.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
جوانه‌ی من، امروز بهار را بدرقه کردی و از تابستان به گرمی و با شوقِ فراوان، استقبال. نمی‌خواهم دروغ بگویم، لحظه‌ای که با تابستان روبوسی داشتی، ذره‌ای کوچک حسادتم را برانگیخت؛ شاید ذره‌ای به اندازه‌ی آسمانِ بالای سرمان.
سبزک من، همه از من قطعِ امید کرده‌اند و می‌گویند از دست رفته‌ام. اکثریتِ آنان مرا مجنون می‌خوانند و خب این، مایه‌ی افتخار من است چرا که معشوقه‌ی این مجنون تویی!
مجنون که سهل است، من سنگِ زینتیِ دورِ تنه‌ی تنومندت نیز می‌شوم.
برگ خرگوشی من، روزی می‌رسد که این سخنِ من به حقیقت می‌پیوندد.
من هر شب از خدایم این را می‌خواهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
جوانه جان من، از این وضعیت رضایت ندارم!
از زمانی که تابستان آمده خورشید مدام اطرافت می‌پلکد. نورانی‌ترین پرتویش را هم به خانه‌ات می‌افکند و ای وای بر من!
دلم می‌خواهد می‌توانستم ابرها را اجیر کنم و بگویم خورشید را تا وقتی به نزدت می‌آیم از تو دور کنند اما
تو به نورش نیازمندی.
گویی به پوستم خش می‌اندازند؛ تحمل این شرایط برایم چنین است. خیلی تأسف برانگیز هستم، می‌دانم.
سبزآلوی من، خوشا به حالِ خورشید که می‌تواند به تو عشق و انرژی ببخشد و من چه؟ هیچ کاری از دستم ساخته نیست و چون چنین است تنها فقط توانایی حسادت ورزیدن دارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
تپلوی سبز من، روزها برای بزرگ‌تر شدنت از هم پیشی می‌گیرند. شاید همه تو را دوست دارند، می‌خواهند سریع‌تر ثمره‌ات را ببینند و برای همین سخت تلاش می‌کنند.
خود دوست داری در آینده چه شوی؟ می‌خواهی کاج باشی یا سیب؟ توت باشی یا هلو؟ انگور باشی یا گیلاس؟
هرچه شوی من حمایتت می‌کنم. چه در بهار، چه در تابستان، چه در پاییز و چه در زمستان، همیشه‌ی همیشه من هستم؛ برای تو!
شاید کارِ زیادی هم از دستم بر نیاید اما قول می‌دهم روزی قشنگ‌ترین برگِ‌های خاطراتت را با دستان سنگی‌ام نگه دارم و نگذارم بادِ هیچ فصلی آنان را با خود ببرد.
و هر زمان که آزرده‌خاطر به نظر رسیدی آنان را به نگاهت تقدیم کنم.
جوانه‌ی من، نونهال شدنت مبارک!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
نونهالِ من، تنه‌ی سبز و باریکت پر از برگ و برگک‌ها شده. این دور از انصاف است که تو روز به روز تمامِ زیبایی‌های عالم را از آنِ خود می‌کنی‌.
هربار به ظاهر و باطن زیبایت می‌پندارم همه چیز برایم رنگ و بوی دیگری می‌گیرد.
آری سبزِ من، هربار که دلم در قفسش می‌گیرد و می‌خواهم درد و دل کنم بودنت مانع می‌شود.
چرا که هر زمان غمم به وجودت در قلبم می‌رسد خود به خود، خود را از بین می‌برد.
تو برای من یک تطهیر کننده‌ای؛ شخصی که تمام غصه‌های من را از وجودم می‌زداید.
تا تو هستی من به فرداهای هر فردایی امید به زندگی دارم.
تا تو هستی، منی نیز وجود دارد و روزی خواهد رسید که یکی از این فرداها، این من، در کنارت خواهد بود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
بکرِ سبز من، تو فصل‌ها را نیز جابجا کردی. امروز خوش‌ترین نقشِ زندگی‌ِ هزارساله‌ام را دیدم؛ شکوفه‌ای صورتی کنارِ گیس‌برگی‌های سبزت.
یقیناََ پروردگار زیباترین گیره‌ را امروز به تو هدیه داده‌است.
نونهال من، گاهی فکرِ مردن به مغزم هجوم می‌آورد.
آری، گفته بودم تا تو هستی من نیز دم و بازدم‌هایم به راه است اما اگر قرار باشد روزگاری به ناگه از دنیا روم، دلم می‌خواهد زیر گلبرگ‌های شکوفه‌هایت دفن شوم.
نونهالک من، آنقدر بزرگ شو که خداوند تمامِ شاخ و برگانت را با شکوفه‌های صورتی زینت دهد.
و ای کاش من پیش از مردن حداقل یک‌بار شکوفایی تو را ببینم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
سبز نوی من، ریشه‌هایت دیگر نرم و نازک نیستند و روز به روز ضخیم‌تر و مستحکم‌تر می‌شوند. تنه‌ات نیز دیگر سبز و نحیف نیست و روز به روز بیشتر تناورتر می‌گردد.
آن روز که هدیه‌ی خدا، شکوفه‌‌ی موهایت، از لابه‌لای برگ‌هایت کنده و رهسپر طوفان شد گمان بردم قرار است غمباد بگیری اما چنین نبود.
این روزها گویی تو نیز داری برای به ثمر رسیدن می‌جنگی.
تا دیروز خاک چون مادر محافظ تو بود و اکنون تو با ریشه‌هایت سفت، دایه‌ی سالمندت را در آغوش کشیده‌ای.
حتی دل سنگی صخره‌ها را هم نرم ساختی و تنه‌ات را از لابه‌لایش تا ابر‌های آسمان امتداد بخشیدی.
نونهال من، نهال شدنت مبارک!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
نهال جانِ من، اگر بخواهم غمناک‌ترین لحظات عمرم را ثبت کنم، این خطوط خواهند بود؛ من بودم و رودخانه بود، نه! نه!
نفر سومی هم در کار بود، دوباره رسمِ روزگار!
مگر می‌شود جایی نَفَسی باشد و او برای نَفَس بریدن پیدایش نشود؟ آن پا بود یا سُم؟ اصلاََ مهم نیست چه بود، هر چه بود با ضربه‌اش من به قعرِ رود سقوط کردم و نمی‌دانم تا به کی از دیدنت محروم شدم.

گویی این کُره خوشی‌هایش به من چربید. مگر من چه می‌خواستم؟ من که قانع بودم و برای خود تنها نقش و نگارت در قابِ چشمانِ این قلب پیشکشی شده را بس می‌دانستم. پس چرا چنین شد؟ چرا این روزگار از من که توانایی تاختن نداشتم آن چنان پیشی می‌گرفت؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Yammakh

سطح
0
 
گوینده آزمایشی
گوینده آزمایشی
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
120
761
مدال‌ها
2
رود تمام تلاشش را کرد اما کمکی از امواجِ ضعیفش برنمی‌آمد، شاید من برای این سقوط آفریده شده‌بودم.
شاید... افسوس و صد افسوس که سنگی بیش نیستم!
و خدا که حتی تماشایت را نیز از من گرفت. کسی نبود مرا نجات دهد؟
هر صبح که نور خورشید در قطرات رود می‌شکست، احوالات مرا غم بود. هر شب که عکسِ ماه روی رود می‌افتاد، احوالات مرا غم بود.
در دوری از حتی یک نگاه ساده‌ات، من رو به فرسایش بودم.
دیگر نمی‌توانستم سنگِ صبوری باشم تا زمانی چنان بود که تصویرت مدام در نگاه دلم نقش داشت. اما اکنون... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین