جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● افكار چراغاني اثر Rigina ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Rigina با نام ● افكار چراغاني اثر Rigina ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,623 بازدید, 52 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● افكار چراغاني اثر Rigina ●
نویسنده موضوع Rigina
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rigina
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
تيک تاک ساعت، مرا از گرداب خيال بيرون مي‌كشد.
ملودي‌اش مي‌گويد:
- ثانيه‌هاي اين مسابقه رو به اتمام است و تو هنوز از خط فرجام فاصله داري.
كفش‌هايم را عوض مي‌كنم، هماني كه میلیون‌ها بهایش دادم امّا من‌ را به رسن سرخ نزديك كرد. آري!
اين است رسم بردن در اين مصافي كه تو در حال دويدني.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
با مرور خاطرات تلخ گذشته، خودتان را پير مي‌كنيد. پس، اجازه ندهيد.
با بازگو‌ كردن آن اتفاقات به ديگران، تنها خودتان خُرد مي‌شويد. پس، اجازه ندهيد.
با چشيدن آلوچه عيونت و پرواز كردنِ ذهن‌تان به گذشته؛ تنها نور‌هاي سفيد و زردِ تونل را خوش‌حال مي‌كنيد كه نبرد را برده‌ است. پس، اجازه ندهيد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
بيايید، كلبه‌ي چوبي افكارتان را چراغاني كنيد.
بگذاريد، وقتي قصد رفتن به آن‌جا را داريد، بتوانيد زيبايي‌هايي كه پنهان شده‌ بودند را ببينيد.
بگذاريد، امواج درياي افكارتان، راه‌شان را به مقصد اصلي ادامه دهند.
پس... مُشوش افكارتان را پاک‌ كنيد كه برترين‌ كار همين‌ است.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
دنيا در پشت طلق رنگي عينک، مثل سرابي از طعم‌هاست.
دوست داري مزه‌‌اش كني؛ عصاره‌شان را زير دندان‌هاي‌ات محفوظ كني و آن زمان كه نجات‌بخش افكار خاكستري‌ات در اثر پالت‌هاي ميوه به جلوي نوك انگشتانت مي‌ريزند؛ پرده‌ي تئاتر چند دقيقه‌اي تمام شده است و در خيابان ماهيت ايستاده‌اي.
میان خط‌هاي سفيدي كه هيچ پرنده‌اي رد نمي‌شود.
وقتي قفل سجن دلت باز مي‌شود كه از سرزمين فيلم، متعابد شده‌ باشي.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
ديروز در غربت شهر، من بودم و خروارها خاک بود.
با هزاران چشمه‌ي شعله‌ور كه خاطراتِ تيره و روشن را زنده مي‌كرد.
امروز، رنگين‌كمان در آن صفحه‌ي آبي، ناجي من است.
روحش چنان آشنايي، گرمابخش و صدايش دل‌نشين... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
به التقاي جاده‌ی پر پيچ و تاب سراب نزديك مي‌شويم.
در امتداد طوفان خشم‌گين؛ صف بلند صنوبرهاي سبزپوش و آواي شيرين سينه‌سرخ هستند.
كه صداي‌شان هم‌چون ابري آشفته، پهناي كرانه را پيموده است.
اين تيتراژ آخر زندگي نيست،
خبري است كه ما را با خود به شهر خواهد برد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
چه‌كسي از فردایش خبر دارد؟
چه‌كسي از غنچه‌اي خبر دارد كه كي تصميم به پيوستن به اين جهان دارد؟
چه‌کسي از گذشته‌اش خبر داشت، كه خار گل چه‌گونه رفته‌رفته درون قلبش فرو رفت؟
هم‌چون دستاني كه نوازش‌گر گل‌ كاكتوس است؛ كه ناگه دستانت، قلبت را در آغوش كشد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
***
به او گفتم:
- آن بالا چه‌گونه‌ است؟
گفت:
- دلنشين‌ است.
گفتم:
- قصد آمدن به زمين را نداري؟ سال‌هاست كه دستان نوراني‌ات را بر رويِ رُخش نكشيده‌ای.
گفت:
- مي‌آيم، امّا زمانش را نمي‌دانم. شايد آمدنم، به‌ پايين آمدن نهال‌هايت در خيالات باشد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
***
دخترک به زمين افتاد.
مادرش خطاب به زمين گفت:
- بي‌خاصيت!
رنگ غم، دخترك را در بر گرفت.
دخترک به زمين بوسه زد و گفت:
- با تو نبود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
گاهي اوقات ديدن دريا آتش حسادت را درونم فوران مي‌كند.
يک گوشِ شنوا، كه به حرف‌هاي همه‌ي دنيا گوش مي‌سپارد امّا در سكوت و يک نجوا كه آرام‌بخش‌تر از هر قرصي‌ست.
 
بالا پایین