جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● افكار چراغاني اثر Rigina ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Rigina با نام ● افكار چراغاني اثر Rigina ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,645 بازدید, 52 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● افكار چراغاني اثر Rigina ●
نویسنده موضوع Rigina
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rigina
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
سعي‌ كنيد، درون‌تان همانند ليوان‌ِ آب شفاف و پاک باشد.
افكارتان، همانند جاده‌ي يک طرفهِ‌ی اتوبان مستقيم باشد.
قلب‌تان، همانند قلب دختر بچّه‌اي كه خودش را مادر عروسک‌هايش مي‌داند، بزرگ باشد
و دستان‌تان، همانند ماه تابان كه اميدبخش شب است به ديگران اميد هديه دهد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
در سكوت صدايي از درونم شنيدم؛ امواجي طوفاني هم‌چون صداي آبشار كه شرابه مي‌شود؛ آلايش رُخش را در آغوش مي‌كشند.
موج در درياي سكوت به چشمان من باز مي‌گردد و كاشانه‌اش در آينه‌ي آسمان، خود را شبيه به گيسوي زني آشفته از كوه پايين مي‌ديد كه به مجسمه‌اي مرمر تراش خورده، با بدني بي‌‌روح كه تنها قلبي با پرده‌اي از لاله‌هاي كمياب، مي‌تپيد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
مي‌خواهم مانند آينه‌اي باشم كه سكوت مي‌كند در برابر قيافه‌ي مَذموم آدم‌ها امّا سكوتش، هزاران حرف‌ است كه زيبايي درونش، آن‌ را منعكس مي‌كند.
پاره‌اي مي‌فهمند و تلاش براي تغیير خود مي‌كنند؛
عده‌اي هم خود را گول مي‌زنند و انگار كه آينه‌اي نديدند؛ امّا زماني هم مي‌رسد كه آينه دلش مي‌شكند!
آيا دليلش سكوت‌هاي پي‌در‌پي است؟
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
ديروز در غربت شهر، من بودم و خروارها خاک بود.
با هزاران چشمه‌ي شعله‌ور كه خاطراتِ تيره و روشن را زنده مي‌كرد.
امروز، رنگين‌كمان در آن صفحه‌ي آبي، ناجي من است؛ روحش چنان آشنايي، گرمابخش و صدايش دلنشين... .
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
تقويم را كه نگاه مي‌كني؛ مي‌بيني روزها و هفته‌ها، مانند ماشيني كه ترمزش را بريده‌اند با سرعت از ميان من و تو مي‌گذرد.
امّا تسليم نشو! تو خودت سعي كن روغن‌كار خوبي باشي.
تا زود‌به‌زود روغن ماشينت را تعويض كني و تندتر براني، اين هنر‍ است.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
نجواي ابريشمي باد سنگ‌ ريزه‌هاي خاك را می‌كشاند و دلتنگي مرا هم به دوش مي‌كشد.
پاهايم رقص‌كنان به قطار خاطرات تنگ، مي‌رسد.
در ميان كوچه‌هاي كودكي‌اش، لباسي از جنس آب كه از گريه‌هاي آتشين نقّاشي شده‌است؛ پديدار مي‌شود.
جامه‌اي كه هم‌‌سفر كفش‌هايم بود؛ دوست داشتم تن تفت‌ ديده‌ام را به حاله‌ي نسيم بسپارم؛ تا به آوازه‌هاي روشنش برساند.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
زندگي من را از ميان جمعيت سياه بيرون كشيد.
گفت:
- قايق شكسته‌ات را بازسازي كردي؟
گفتم:
- آری، همان‌ روزِ باراني!
گفت:
- اِي كاش، آن‌ها هم تو را آينه خود انتخاب ‌مي‌كردند. همراه‌شان برو؛ شايد سايه‌ات را دنبال كنند.
گفتم:
- به ديار خويش مي‌روم. ستاره‌هاي كوچه‌ي ذهنم آماده‌ي ورودشان هستند.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
غرقِ زندگي كه مي‌شويم، حقايقِ زيادي براي‌مان روشن مي‌شود.
اين‌كه زندگي، تنها بازي‌ كردن نيست، بلكه بايد مبارزه هم كرد.
هميشه مانند جاده‌اي كه زمان زيادي از آسفالت كردن آن نمي‌گذرد، هموار نيست.
هميشه شادي و خنده، مهمان لبان‌مان نمي‌شود.
پستي و بلندي‌‌ دارد؛ همانند دامنه‌‌ی كوه كه تلاش فراواني براي فتح‌ كردن آن مي‌كنيم؛ اين‌ هم همين است.
زمين مي‌خوريم، لباس‌های‌مان خاكي مي‌شود، دستان‌مان آسيب مي‌بيند و يا شايد هم چيز‌هايي فراتر از آن امّا مَرهمش، روح خودمان است.
روحت را نگه‌دار و به آغوش بگير؛ شايد زندگي دلش به رحم‌ آيد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
مكعبِ روبيک را ديده‌ای؟
از اوّل، همه‌ي رنگ‌هايش با نظم در كنار يك‌ديگر چيده شدند.
امّا ما آدم‌ها با دستان‌مان شاهد جدايي‌شان مي‌شويم.
دقايقي‌ كه مي‌گذرد مكث مي‌كنيم؛ پشيمان مي‌شويم و به هر طريقي آن را درست مي‌كنيم.
ما با اين دست‌ها، شاهد خراب شدن يک زندگي هستيم.
شاهد شنيدن آه يک مادر براي از دست دادن پاره‌ي تنش هستیم.
شاهد شكستن لانه‌ي چوبي كبوتري كه مدّتي از اتمام آن نمي‌گذشت و شاهد از دست دادن فردي كه به ما اعتماد كرد؛ امّا ما خودمان آن‌ را از بين برديم.
آري! همه‌ي اين‌ها، با همان دست‌ها صورت گرفت.
درست است و در آخر پشيمان مي‌شويم، امّا اين‌ها با مكعب‌ روبيک فرق دارند... راهي براي جبران ندارند.
 
بالا پایین