جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● افكار چراغاني اثر Rigina ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط Rigina با نام ● افكار چراغاني اثر Rigina ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,645 بازدید, 52 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● افكار چراغاني اثر Rigina ●
نویسنده موضوع Rigina
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rigina
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
ماه، مگر‌ خودش تنهایی را انتخاب کرد؟ نه!
امّا اعتزال را به جان می‌‌‌خَرد.
می‌داند که این تنهایی همیشگی نیست.
با چشمانی انتظار، منتظر چشمک یک‌ ستاره در دل ظلمات است.
كجاي دلت را نوراني‌‌تر از تاريكي شب‌ پيدا مي‌كني؟
پس از خلوتت گِله‌مند مباش.
اگر قرار بود كسی با تنهایی بمیرد؛ ماه، هزاران‌‌ بار زیر خاک رفته بود.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
بالُنِ افکارت هر چه‌قدر شعله‌اش را زیاد کنی؛ بالاتر می‌رود امّا یک زمانی‌ هم دیگر انرژی‌اش تمام می‌شود و شعله‌ای برای ادامه‌ی راه ندارد.
آیا خودت را باید کنار بکشی؟
نه. حتی اگر شد همه‌ چیزِ بالنت را به پایین انداز امّا مانعِ صعودش مَشو.
روشنی و تاریکیِ افکارت، تعیین کننده‌ی شخصیت توست نه انتخاب افرادی که سعی در‌ مُحَوَل‌ کردن مسیر افکارت، به سمت پایین هستند.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
نزديك‌ترين بازيگرِ هر فرد، خودش است‌.
اين‌كه حال بدِ درونت مانند سونامي مواج است امّا خودت‌ را يک فرد عالي و بدون هيچ غمي نشان مي‌دهي.
اين‌كه درون چشمانت دريايِ‌ كوچكي به وسعت غم‌هايت موج مي‌زند امّا سعي در نقش‌ بستن لبخند بر روي‌ لب‌هايت مي‌كني.
اگر بازيگري نيست پس اسمش چيست؟
با اين تفاوت كه يكي نقشش را به‌ خوبي و يكي كم‌تر انجام می‌دهد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
همه‌ي ما دوست‌ دارم‌هاي زيادي در افكارمان داريم كه خواهان رسيدن به آن هستيم.
سعي‌ كن طنابش را بگيري تا بيش‌‎تر از اين فاصله‌ات با آن، بيش‌تر نشود.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
ذهنم را مي‌خواهم نقّاشي كنم.
يک‌ قسمتش را پروانه بكشم؛ قسمتي ديگر، دستانِ ناجيِ آن‌ موجود زيبا؛ انتهايش هم پنجره‌ي اميدي را خواهم‌ كشيد، تا شاهد دنياي بزرگ بيرون باشد
و در آخر، ريسه‌هايي از چراغ را نصب خواهم‌ كرد تا با چشمانم، نظاره‌گرِ اين اتفاقِ به‌ياد ماندني باشم!
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
بدي‌هاي آدم‌ها، در قالبِ يک آلبوم قرار مي‌گيرد درونِ جاده‌ي پيچ‌ و خمِ خاطراتت و خوش به حالِ آن‌ كسي كه جاده‌اش
جامه‌اي از شن به تن كرده‌ است.
گذرِ طوفان خشم‌گين از روي خاطرات، آتشِ درونش را به خواب مي‌كشاند.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
من همان دختر هستم!
همان دخترِ چهار‌ سالِ پيش... .
همان دختري از جنسِ كوير، كه افكارش با وجود نهال‌هاي باطراوت رنگِ‌ سبز به خود گرفته‌ است.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
اعماقِ سیاهیِ چشمانت، آشکارت می‌کند.
چشمانت را نبند؛ درش‌ را قفل نکن.
نگذار قطرات باران، به آن نفوذ کند.
بگذار عمقِ چشمانت، پیام‌رسان حال‌ درونت باشد.
خیالت راحت... تجربه‌ی بی‌شماری از این کار دارد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
همه‌ي ما، روزي گوشه‌اي كِز مي‌كنيم و آن‌قدر به دیوار‌‌ روبه‌رو، خيره مي‌شويم، که منفذهِ‌های دیوار را بسته می‌بینیم.
این به این معنا نیست که به آخرِ خط رسیده‌ایم. چشمانت را ببند و دوباره باز کن، منفذه‌های را ببین که برای تو باز شدند.
ذهنت را به سمت خوش‌بيني هدایت کن و در آن مسیر گام بردار، زندگی کن و این را قبول کن.
چون مغزت قصد فراموش کردن شکست‌ها را ندارد.
 
موضوع نویسنده

Rigina

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
65
557
مدال‌ها
2
هر چه‌قدر هم تغيیر كني؛ باز هم همان آدم هستی.
هيچ‌وقت نمي‌تواني آن چهره‌ی مهربانت را زنداني كني.
يک روز طاقتت به لبه‌ي پرت‌گاه نزديک مي‌شود.
كليدش را برمي‌داري و قفلش را باز مي‌كني و خودت را از اين بي‌قراري نجات مي‌دهي پس سعي كن، آن قسمت از چهره‌ی بَدت را زنداني كني؛ مطمئن باش، پشيمان نمي‌شوي.
 
بالا پایین